(51)
بخش دوم: شباهتهاي مهدي و مسيح(عليهما السلام)
1ـ مسيح(عليه السلام)، واسطهي وصلت نرجس خاتون
2ـ مهدي(عجل الله تعالي فرج الشريف) و مسيح(عليه السلام)، نوادگان دختري «يسّي»
3ـ شباهت مادر مهدي(عجل الله تعالي فرج الشريف) (فاطمه زهرا) به مادر عيسي(عليه السلام)
4ـ شباهت در کيفيت تولد
5ـ داشتن دو نام
7ـ شباهت سيماي مهدي(عجل الله تعالي فرج الشريف) به مسيح(عليه السلام)
8 ـ سخن گفتن در گهواره
9ـ ياري و تاييد شدن از سوي جبرئيل
(52)
10ـ شباهت اندام مهدي(عجل الله تعالي فرج الشريف) به مردان قبيلهي مسيح(عليه السلام)
11ـ زنده بودنِ هر دو
12ـ مرده انگاشتن هر دو از سوي برخي مردمان
13ـ رهبري مردم در سنين کودکي
14ـ غيبت و اختفاي مهدي(عجل الله تعالي فرج الشريف) و مسيح(عليه السلام)
15ـ شباهت در سياحت
16ـ داشتن حواري
17ـ يکسان بودن عدد ائمّه با تعداد حواريهاي عيسي(عليه السلام)
18ـ شباهت روش اوصياي پيامبر خاتم(صلي الله عليه و آله) با روش اوصياي عيسي(عليه السلام)
19ـ شباهت سنّت حضرت مهدي به حضرت مسيح(عليه السلام)
20ـ بازگشت مهدي(عجل الله تعالي فرج الشريف) چون عيسي(عليه السلام)
21ـ قيام مهدي(عجل الله تعالي فرج الشريف) و نزول مسيح(عليه السلام) از نشانههاي قيامت
22ـ وحدت هدف مهدي(عجل الله تعالي فرج الشريف) و عيسي(عليه السلام)
23ـ مبارزه با انحراف و تحريف
24ـ ستيز با عالمنمايان
25ـ درمان بيماريهاي سخت
26ـ داشتن زندگي زاهدانه
(53)
مسيح، واسطهي وصلت نرجس خاتون
سنّت الهي بر آن بود که کانون پرورش اولياي خود را از ديگر ارحام امّهات منزّه دارد، از مصالح عاليه بسازد و بهگونهاي نيکو پرورش دهد. ترديدي نيست که خداوند کار خوب را بهدست افراد و مردان خوب، و امور خطير را به اشخاص بزرگ ميسپارد؛ چرا که او بندگان خود را بهتر ميشناسد.
از اينرو، خداوند براي پرورش اوصياي خود که گوهرهاي تابناک آفرينش بودهاند، صدفهايي پاک و پاکيزه آفريده و آنها را به دست مربّيان خوب، خداپرست و نيکسيرت سپرده تا پرورششان دهند؛ و قابليت بار وجود امام و ولي خدا را پيدا نمايند. به همين خاطر، گاه از ملّتها و قومهاي ديگر دوشيزگاني پاک و روشنضمير انتخاب، و به دست قدرت خود، آنها را حفظ، و از شهري به شهر ديگر انتقال داده، تا با آفتاب عالمتاب امامت، محاذات و همسري يابند.
نمونهاي از اين کسان، شهربانو دختر يزدگرد ساساني است که از مدائن رانده، و نصيب سالار شهيدان گرديد، و حضرت سجاد(عليه السلام) از او بهوجود آمد.
(54)
نمونهي ديگر، حميده بربريه که امام باقر(عليه السلام) او را ملقب به «حميدة المصفّات» فرموده بود. وي اهل بربر ـ مغرب بلاد اسلامي، سـودان يا مغرب (مراکش) ـ بود و برخي هم گفتهاند که اهل اندلس است. ايزد متعال ايشان را به امام صادق(عليه السلام) رسانيد تا از وي موسي بن جعفر(عليهما السلام) بهدنيا آمد. همچنين نرگسخاتون، مادر امام عصر(عليه السلام)، را از ملّتهاي غربي انتخاب کرد، و به سرزمين وحي و الهام فرستاد.
اين ملکه، يکي از بانوان اهل وجاهت و زيبايي، و از نسل حواريون عيسي بن مريم(عليه السلام) بود. دست قدرت خداوند، اين لطيفه و نجيبهي آسماني را براي همسري حضرت امام عسکري(عليه السلام) به سامرا فرستاد تا درّ ثمين، گوهر وزين و نور تابناک وجود مهدويّت در آن رحم پاک پرورش يابد. «أشهد أنّك کنت نوراً في الأصلاب الشامخة والأرحام المطهّرة»[1]؛ «وطهّرکم من الدنس وأذهب عنکم الرجس وطهّرکم تطهيراً»[2].
شيخ طوسي(رحمة الله) در کتاب غيبت از بشر بن سليمان انصاري بردهفروش (از فرزندزادگان ابوايّوب انصاري، صحابي شناخته شدهي رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله)) که يکي از شيعيان و ارادتمندان حضرت امام علي النقي و امام حسن عسکري(عليهما السلام) و همسايه آن امام بود، روايت کرده که گفت: «روزي امام هادي(عليه السلام) مرا طلبيد و فرمود: اي بشر، تو از اولاد انصاري هستي، و سابقه دوستي ما با خاندان انصار قديمي و پيوند شما به ما اهلبيت مدام و موروثي است؛ از آنجا که تو مورد وثوق و اطمينان ما هستي، ميخواهم وظيفهاي
--------------------------------------------------
1. مفاتيح الجنان، زيارت اربعين، ص927؛ و زيارت امام حسين(عليه السلام) در عيد فطر و قربان، ص884 .
2. همان، زيارت جامعه، 1075.
(55)
برعهدهي تو بگذارم که فضيلتي براي تو باشد و به آن بر ديگران سبقت گيري.» بشر، از اين سخن امام(عليه السلام) بسيار خوشحال شد.
پس، امام(عليه السلام) نامهاي به زبان رومي نوشت و سر آن را با خاتم خويش مُهر نمود و به من داد؛ و دستارچه زردي که 220 دينار طلا و اشرفي درآن بود، بيرون آورد؛ و فرمود: اي بشر، اين زر و نوشته را بگير و به بغداد برو؛ در مسير فرات حاضر باش، که فردا طرف صبح يک کشتي خواهد رسيد و در آن کنيزکاني هستند که براي فروش آوردهاند. بيشتر خريداران از بنيعباس هستند؛ و برخي جوانان ديگر عرب حاضرند. تو نيز مراقبت کن که در يکي از آن کشتيها که فروشندهي آن عمرو بن يزيد (عمر بن زيد) نحّاس و بردهفروش است، دختري با ويژگيهايي خاص وجود دارد، از جمله: آنکه دو لباس حرير پوشيده است.
هنگاميکه بردهداران کنيزان را به مشتريان مينمايانند، او از نشاندادن خود ابا و امتناع ميورزد و نميگذارد کسي پردهي نقابش را بالا زند، يا آواز او را بشنود. آنگاه با پافشاري مشتريان و فروشندگان به زبان رومي چيزي ميگويد به اين معنا که: «واي که پرده عفّتم دريده شد.» يکي از مشتريها ميگويد: من اين کنيز را به سيصد دينار خريدارم. کنيز گويد: مرا به تو رغبتي نيست. او خواهد گفت: شتاب مکن، خريداري که من ميخواهم پيدا خواهد شد. در اين موقع، خود را نزديک عمر بن زيد (فروشنده) برسان و بگو: يکي از اشراف، نامهاي به خط رومي نوشته که من به اين کنيز بدهم تا اگر به صاحب اين نامه مايل گرديد، و تو نيز راضي شدي، من به وکالت او اين کنيزک را بخرم.
بشر بن سليمان گويد: با حفظ اين دستورها حرکت کردم و کنار دجله بغداد رسيدم. حوادث همانطور که حضرت هادي(عليه السلام) فرموده بود، يکي پس از
(56)
ديگري به وقوع پيوست. من به موقع پيش رفتم و نامه را به آن کنيز دادم؛ او هم نامه را گرفت، باز کرد و خواند. صدايش به گريه بلند شد، گفت: مرا به صاحب اين نامه رغبتي تامّ است؛ و با او صحبت کردهام؛ چنانچه مرا به او نفروشي و امتناع نمايي، خود را هلاک خواهم کرد.
بشرگويد: اين مقدّمهها موجب شد که من در قيمت سختگيري کرده و با فروشنده گفتوگوي بسيار کردم تا به همان مبلغ که امام(عليه السلام) به من داده بود، رسيد. فروشنده زرها را گرفت و کنيز را تسليم کرد. آنگاه ديدم کنيز خندان و شکفته شد، تا به محلي که در بغداد اجاره کرده بودم، رسيديم؛ در آنحال، با بيقراري زياد نامه را بيرون آورده، ميخواند و ميبوسيد و بر چشم ميکشيد و بر بدن و صورت و مژگان خود ميماليد. گفتم: عجبا، نامهاي را ميبوسي که نويسنده و صاحبش را نديدهاي و نميشناسي؟ گفت: اي کممعرفت، گوش فرا ده و دل سوي من بدار تا داستان شگفتآور خويش را برايت باز گويم.
نرجس گفت: من ملکه، دختر يشوعا فرزند قيصر پادشاه روم هستم، که از سوي مادر به شمعون بن صفا، وصيّ حضرت عيسي(عليه السلام)، ميرسد. بگذار داستان عجيب خود را برايت نقل کنم. جدّم قيصر، ميخواست مرا که سيزده سال بيشتر نداشتم، به عقد برادرزادهاش درآورد. دستور داد همه قسّيسان و رهبانان را گرد آوردند. از ميان آنها، سيصد نفر را انتخاب کرد و هفتصد نفر از اعيان و اشراف و لشکريان، حاضر ساخت. تختي از خزانه بيرون آورد که به انواع جواهرها آراسته بود، و آنرا در ميان قصر مجلّل خويش بر روي پايههايي که تکيه کرده بودند، استوار ساخت و برادرزاده قيصر را روي آن تخت نشاندند. خدَم و حشم کمرها به خدمت بسته، لباس رسمي پوشيده، رهبانان
(57)
سِفرهاي انجيل را باز کرده، خواستند بخوانند، ناگاه قصر به لرزه درآمد و هرکس بالاي آن بود به رو بيفتاد و بيهوش شد. پايههاي تخت از جاي خود بهدر رفت، برادرزاده قيصر از بالاي تخت بهزير افتاد؛ رنگ از روي کشيشان پريده، لرزه بر اندام همگي افتاد.
بزرگِ اسقفها به قيصر گفت که از اين حادثه، نشانههاي بدي آشکار ميشود، ما را معاف فرما. اينک نحوستها روي داده که دليل زوال دين مسيح است. جدّم قيصر دستور داد که بار ديگر چليپاها را بهجاي خود گذارند، قنديلها را نصب کنند، و تخت را بار ديگر بر روي چهل پلهي خود جاي دهند. پيشخدمتان که صفدرصف ايستاده بودند، چنان کردند و يک برادر از برادرزادگان را بر تخت نشانيدند که مرا به عقد او درآورند تا شايد سعادت اين برادر نحوست را از ديگري برطرف کند. بار ديگر تخت از لرزهي قصر سرنگون شد، و هول و هراس بر پا گرديد، بهگونهاي که همه مردم از هم پاشيدند. جدّم قيصر تنها و غمناک در منزل خلوتي بنشست و سر به جيب تفکّر و تأثّر فرو برد. من نيز محزون و غمگين در گوشهاي پنهان شدم، تا شب فرا رسيد و بهخواب رفتم.
آن شب خوابي ديدم هولناک، که حضرت مسيح(عليه السلام) با شمعون الصفا و جمعي از حواريها در اتاق من گرد آمدند. ناگاه منبري که از بلندي به آسمان برابري ميکرد، در همان محل که تخت جدّم را ميگذارند، نصب کردند. ديدم مرداني نوراني آمدند؛ گفتند: حضرت مصطفي(صلي الله عليه و آله) و علي مرتضي و حسن مجتبي و حسين شهيد با هشت نفر از اولادش(عليهم السلام) هستند؛ همه حاضر شدند و نشستند. حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) متوجّه حضرت عيسي(عليه السلام) شد، فرمود: يا
(58)
روح الله، من آمدهام که نسبت خود را به نسبت تو پيوند دهم و ملکه نرجس را براي پسرم ابومحمد حسن عسکري از شمعون الصفا خواستگاري کنم.
حضرت مسيح به شمعون نگريست، فرمود: سعادت به تو رو کرده، پيوند نما رحم خود را به رحم آلمحمد(صلي الله عليه و آله). سپس آن حضرت بر منبر تشريف برد و خطبهاي شيوا بيان فرمود؛ مرا به ابيمحمد تزويج کرد و حضرت مسيح و حواريها را گواه گرفت.
اين جريان گذشت. من از خواب بيدار شدم و ترسيدم که اگر اين خواب را براي کسي تعريف کنم، کشته شوم. اين راز آسماني را در دل نگاه داشتم، و با هيچکس در ميان نگذاشتم؛ ولي مطمئن بودم که خواب من درست است و چنين خواهد شد؛ ولي نميدانستم چگونه اين جريان به وقوع ميپيوندد، و از محبّت ابومحمد که بر من چيره شده بود، رنجور و نحيف شدم. پدر و جدّم گمان کردند من مريض هستم؛ و هر روز پزشکان را حاضر ميکردند. طبيبي در شهر رم نبود که به بالين من نيامده باشد، ولي معالجه هيچکس نتيجهبخش نبود؛ زيرا، تشخيص آنها با درد من خيلي فرق داشت.
چون پدرم از زندگي من نااميد شد، گفت: اي فرزند دلبندم هيچ آرزويي داري که براي تو فراهم کنم؟ گفتم: درهاي فرج و فرح را بر روي خود بسته ميبينم و اگر از زندانيان خود که اسير و دستگير تو، و اهل اسلام هستند، غل و زنجير برميداشتي، شايد حال من بهبودي مييافت و اميد داشتم که حضرت مسيح و مادرش مرا شفا دهند.
پدرم جمعي از زندانيان مسلمان را آزاد ساخت و کيفر برخي را کاهش داد. من قدري اظهار خوشي و بهبودي کردم و اندکي غذا خوردم. اين بهبودي
(59)
موجب شد که از اسيران اسلام بيشتر دلجويي کنند و آنها را تفقّد نمايند. نيکي و احسان او درباره اسيران مسلمان زياد شد، تا آنکه چهارده شب از اين واقعه گذشت؛ شب در خواب حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) را ديدم که تشريف آوردند؛ ناگاه صدايي به گوش من رسيد که ميگفت: اين زن، مادر شوهر تو ميباشد.
من عرض کردم: از ابومحمد شکايت دارم و بياختيار گريستم. فرمود: تا زماني که در مذهب ترسايان هستي، فرزندم نزد تو نخواهد آمد؛ اگر رضاي خدا و مسيح را ميخواهي، بايد اسلام اختيار کني، تا به زيارت ابومحمد نائل شوي. گفتم: از جان و دل حاضرم. فرمود: بگو «أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أنّ محمداً رسول الله». چون اين کلمات را گفتم، حضرت زهرا(عليها السلام) مرا در آغوش گرفت، فرمود: دل خوشدار که به زودي به ديدار ابومحمد موفق خواهي شد.
ازخواب بيدار شدم، بيشتر شوق ديدار او مرا به گريه انداخت؛ باز خواب بر من چيره شد، حضرت امام حسن عسکري(عليه السلام) را در خواب ديدم؛ عرض کردم: چرا اين اندازه جفا فرمودي؟ شما دل مرا به محبّت خود فريفتي، و به فرقتي مرا مبتلا کردي که به اين حال در آمدهام. فرمود: سبب تأخير، شرک تو بود؛ و اينک هر شب نزد تو خواهم آمد تا روزي که حق تعالي ميان من و تو در ظاهر جمع نمايد. آنگاه گفت: اي بشر بن سليمان، ازآن شب تاکنون به فيض زيارت ابيمحمد موفق هستم.
بشر گويد: گفتم چگونه در ميان اسيران افتادي؟ نرجس گفت: شبي ابومحمد به من فرمود: جدّ تو بهزودي لشگري به جنگ مسلمانان خواهد
(60)
فرستاد[1]، و خود نيز از عقب ايشان خواهد رفت؛ تو هم همراه او برو، تا به هم برسيم. در آن سفر من با جدم همراه بودم که ناگاه به لشگر اسلام برخورديم و جنگي برپا شد؛ مسلمانان چيره شدند و ما را اسير کردند. کار بهجايي رسيد که ديدي؛ و هيچکس نفهميد من کيستم به جز تو که اينک احوال خود را برايت
--------------------------------------------------
1. ابن اثير مينويسد: در سالهاي 240، 244، 245، 247، 248، 249 و 253 هجري جنگهايي ميان نيروهاي اسلام و روم شرقي (بيزانس، يا همان استامبول) در گرفته و در خلال جنگهاي يادشده اسيراني بين طرفين مبادله شده است. از جمله: در سال 247 جنگي بين مسلمانان و روميان درگرفت و غنيمتهاي بسياري به چنگ مسلمانان افتاد. نيز در سال 248 بلکاجور، سردار مسلمانان، با روميان جنگيد و طي آن بسياري از اشراف روم اسير شدند. اگر مادر امام زمان در سال 248 خود را در ميان اشراف روم انداخته و اسير شده باشد، مصادف است با سيزدهمين سال توقف حضرت هادي(عليه السلام) در سامره و شانزدهمين سال ولادت حضرت امام حسن عسکري(عليه السلام). پرفسور هانري کربن، استاد دانشگاه سوربن فرانسه، مينويسد: «هنگامي که امام حسن عسکري(عليه السلام) در عنفوان شباب بود، و رشد و کمال سِنّي مينمود، يک شاهزاده خانم از اهالي بيزانس موسوم به نرگس و يا نرجس خاتون، او را در عالم رؤيا ديد. اين بانوي معظمه در عالم خواب از جانب حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)، يعني مادر ائمه اطهار(عليهم السلام)، به دين اسلام تشرّف يافت و اين کيش معنويت را پذيرفت؛ يعني مذهبي را قبول کرد که روزي بين عموم افراد، در جهاني نوين، صلح و صفا برقرار خواهد نمود. نرجس خاتون در عالم رؤيا امام جوان را زيارت مينمايد تا نامزدي را که قسمت و نصيب او شده بود، بشناسد... در اين موقع، حضرت مسيح(عليه السلام) دختر خود را به ذرّيه حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) ميدهد؛ و آنگاه در اعماق وجود اين زوج و زوجه جوان وحي و الهام رباني انجام ميپذيرد. براي وصال و اتصال اين زوج و زوجه مطهّره چند سالي بيش وقت لازم نبود و پس از آن، نرجس خاتون براي پيوستن به نامزد خود ـ يعني امامي که در عالم رؤيا ديده بود ـ به طيب خاطر رضا داد که جزو اسيران به بازرگاني که با کشتي به جانب بيزانس آمده بود، به فروش رسد. از اين وصلت مسعود، فرزندي قدم به عرصه وجود نهاد؛ فرزندي اسرارآميز که انواع مخالفين او و مخالفين هميشگي سِنّي او و مورخين عيبجو حتي وجود او را منکر ميگردند. همين فرزند، امام دوازدهم و سيمايي است که هيئت دوازده امام و چهارده معصوم را کامل مينمايد. او قائم است که وجود غايب او نيز حکومتهاي عالم را دچار اضطراب ساخته است. هنگاميکه پدر جوانش جهان را بدرود گفت، وي فقط پنج يا شش سال داشت؛ و در اين هنگام، مسؤوليتهاي خطيري را بر عهده گرفت، و براي ايفاي وظايف قطعي، با معرفت و وجداني که فقط فرشتگان و ملائک خفي در وراي حجاب وجود کودکي خردسال قادر به اجراي آنند، به مجاهدت پرداخت؛ و سپس، در پس پرده غيبت نهان گشت، تا خود را از چنگ مخالفين ابدي خلاص بخشد، و قدم در عالم و اوضاع و احوالي اسرارآميز نهاد. هيئت چهارده معصوم واجد جميع قدرتهاي جمالي و ازلي و ابدي و به عنوان نمونه عاليه آن ديده شد. اين امر و حقيقت، راز بديع و اسم اعظم و تقوايي است که معمول و منبعث از سيماي امام دوازدهم است و به سالک طريق عرفان و معرفت، جستوجوي امام عصر خود را تکليف مينمايد و عبارت از يک نوع وجد و هيجان نهاني [است] که موجب شعشعه و تلألؤ چراغاني شب پانزدهم شعبان ميگردد.» (روزنامه آذربايجان، چاپ تهران، شماره 27، به نقل از: علي دواني، مهدي موعود، ص174 ـ 176).
(61)
شرح دادم. آن شخص که من در غنيمت نصيب او شدم، نام مرا پرسيد. گفتم: نام من نرجس است.[1]
گفت: عجيب است؛ رومي الأصلي و زبان عربي را با اين فصاحت ميداني؟ گفتم: جدّم مرا بسيار دوست ميداشت و علاقه بسيار داشت که زبانهاي مختلف، بهويژه زبان و ادبيات عرب را فرا گيرم؛ بنابراين، صبح و شب آموزگاران گوناگون براي من استخدام کرده بود که به من عربي بياموزند؛ و از اين جهت، بر عربي تسلّط يافتم.
بشر گويد: بعد از اين ساعت، خود را در برابر او متواضع ساختم تا او را به خدمت امام علي النقي(عليه السلام) بردم. حضرت از او پرسيد: چگونه به شرف اسلام مشرّف شدي؟ عرض کرد: چه گويم از چيزي که شما بدان آگاه هستيد. آنگاه حضرت فرمود: بشارت باد تو را به فرزندي که مشرق و مغرب عالم را پر از عدل و داد کند؛ پس از آنکه از جور و ظلم پر شده باشد.
نرجس پرسيد: از چه کسي؟ فرمود: از کسي که رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از عيسي بن مريم و شمعون، تو را براي او خواستگاري کرد؛ و تمام نشانههايي که نرجس براي من گفته بود، امام(عليه السلام) خبر داد؛ و فرمود: به ياد داري آن روزگاراني را که به فرزند دلبندم ابومحمد تو را عقد بستند؟ عرض کرد: آري، از آن شبي که به دست سرور زنانِ دو عالم مسلمان شدهام، ديگر دستِ ردّ بر سينه من نگذاشته است.
--------------------------------------------------
1. جناب نرجس خاتون به صورت ناشناس در ميان زنهاي پرستار که براي پانسمان و معالجه مجروحان جنگ همراه سپاه حرکت ميکردند، همراه لشکر پدرش بهراه افتاد. پس از شکست، همه پرستاران به دست مسلمانان اسير شدند و دختر قيصر هنگام فروش اسيران، خود را نرجس معرفي کرد. نرجس از اسمهاي رايج در ميان کنيزان رومي بوده است.
(62)
در اين موقع، امام هادي(عليه السلام)[1] به کافور خادم فرمود: خواهرم حکيمه خاتون را نزد من بياور. حکيمه آمد. حضرت فرمود: اي خواهر عزيز، اين است آن مکرّمهاي که در انتظار ديدار او بودي. حکيمه او را به سينه گرفت، بوسيد. و به او تبريک گفت. آنگاه فرمود: او را به خانه ببر، فريضههاي ديني را به او بياموز، و احکام را به وي آموزش ده؛ او همسر فرزندم ابومحمد و مادر مهدي قائم آلمحمد(عليهم السلام) خواهد بود.[2]
در زيارت والدهي ماجدهي امام غائب قائم، حجّت منتظر و وليّ ثاني عشر«روحي لهالفداء» نيز آمده است:
«السلام عليكِ يا شبيهة اُمّ موسى[3] وإبنة حواري عيسى. السلام عليكِ أيّتها المنعوتة في الإنجيل المخطوبة من روحالله الأمين ومن رغب في وصلتها محمّد سيّد المرسلين والمستودعة أسرار ربّ العالمين»[4]؛ سلام بر تو اي بانوي بزرگي که شبيه مادر موسي هستي؛ و سلام بر تو اي دختر حواري عيسي (شمعون الصفا)؛ سلام بر تو اي خانمي که در انجيل توصيف شدهاي، و اي دوشيزهاي
--------------------------------------------------
1. در کتاب مهدي موعود، به قلم دانشمند محقّق آقاي دواني، و کتاب چهارده معصوم، نوشته آقاي عمادزاده، آمده است: امام نهم(عليه السلام) به کافور فرمود. به
نظر ميرسد اين مطلب نادرست است؛ چرا که در آن زمان، حضرت جواد(عليه السلام) وفات کرده بود. افزون آنکه در کتاب بحارالانوار، ج51، ص10، در
ذيل حديث آمده است: «يا کافور، أدع أختي حکيمه»؛ و حضرت حکيمه(عليها السلام) خواهر امام هادي و دختر حضرت جواد(عليهما السلام) است.
2. علاّمه مجلسي، بحارالانوار، ج51، ص6؛ شيخ طوسي، الغيبة، ص208؛ علي دواني، پيشين، ص188؛ حسين عماد زاده، مجموعه زندگاني چهارده
معصوم، ص1261؛ مقدس اردبيلي، حديقة الشيعة، ص706.
3. حمل و وضع حضرت مهدي(عليه السلام) نيز همانند حضرت موسي(عليه السلام) مخفي، و همراه خوف و خطر بود.
4. محدّث قمي در ص1016 مفاتيح الجنان و صفحه 66 هديّة الزائرين زيارت اين بانوي بزرگوار را ذکر نموده است. همچنين شيخ مفيد، سيد بن طاووس،
شهيد اول و شيخ محمد بن المشهدي اين زيارت را در کتاب مزار خود نقل کردهاند.
(63)
که از عيسي بن مريم (روح الله) امين خواستگاري شدهاي؛ و اي خاتون و ملکهاي که محمّد سيّد رسولان(صلي الله عليه و آله) به وصلت و ازدواج تو با فرزندش امام حسن عسکري(عليه السلام) تمايل داشت؛ و سلام بر تو اي امانتدار و وديعه نگهدار رازهاي پروردگار جهانيان[1].
مهدي و مسيح، نوادگان دختري «يسّي»[2]
حضرت عيسي(عليه السلام) نوادهي دختري يسّي است. مهدي(عجل الله تعالي فرج الشريف) نيز از جانب مادرش، جناب نرجس خاتون، نوادهي دختري يسّي است؛ زيرا، او دختر يشوعا، پسر قيصر پادشاه روم و از نسل داود پيامبر بوده و مادرش از اولاد يکي از حواريهاي عيسي(عليه السلام) به نام شمعون صفا، وصي حضرت عيساي مسيح است که وي نيز نوادهي دختري يسّي ميباشد.
در کتاب اشعياي نبي دربارهي ظهور حضرت حجّت بن الحسن(عليه السلام) آمده است: «و نهالي از تنهي يسّي بيرون آمده، شاخهاي از ريشههايش خواهد شکفت، و روح خداوند بر او قرار خواهد گرفت... مسکينان را به عدالت داوري خواهد کرد، و به جهت مظلومان زمين، به راستي حکم خواهد نمود... کمربند کمرش، عدالت خواهد بود، و کمربند ميانش، امانت».[3]
--------------------------------------------------
1. منظور آن است که حضرت مهدي(عليه السلام) خود يکي از رازهاي خداي بزرگ است.
2. در لغتنامه دهخدا آمده است: «داود به معناي محبوب، جوانترين فرزندان يسا از سبط يهودا بود که تقريباً در سنه 1033 قبل از ميلاد در بيت لحم تولد
يافت.» و در جاي ديگر آمده است: داود فرزند ايشا، و از مجمل التواريخ و القصص نقل ميکند که نسب او، داود ابن ايشي بن ياعز بن سلحون بن مخشون بن
عمي نادب بن رام بن حصرون بن فارض بن يهود بن يعقوب است. ر.ک: دهخدا، لغتنامه، ج7، ص10431.
3. تورات، کتاب اشعياي نبي، باب 11.
(64)
در قاموس کتاب مقدّس نوشته شده است که: يسّي به معناي قوي، پدر حضرت داود و نوهي راعوت است؛ و بهگونهاي مشهور بود که داود را پسر يسّي ميناميدند؛ در صورتيکه خود داود شهرت و شخصيتي عظيم داشته و از پيامبران بزرگ بنياسرائيل بوده است.
منظور از نهالي که از تنهي يسّي خواهد روئيد، ممکن است يکي از چهار نفر ـ يعني حضرت داود، سليمان، عيسي و مهدي(عليهم السلام) ـ باشد، ولي دقّت و بررسي کامل آيههاي گفته شده، نشان ميدهد که منظور از اين نهال، هيچيک از آن پيامبران نيستند، بلکه همهي آن بشارتها ويژهي قائم آلمحمد(صلي الله عليه و آله) است؛ زيرا، حضرت داود و سليمان فرزندان پسري يسّي هستند و حضرت عيسي نوادهي دختري او، و مهدي(عجل الله تعالي فرج الشريف) نيز از جانب مادرش نواده دختري يسّي است.[1]
دهخدا از قاموس کتاب مقدّس نقل ميکند: «سلسلهي سلظنت او (داود) بهطور روحاني در شخص عيسي تجديد شد که از طرف جسم از نسل او بود؛ و بنابراين، فرزند داود خوانده شد؛ و درباره مسيح گفته شده است که بر تخت داود مينشيند».[2]
شباهت مادر مهدي ـ فاطمه زهرا ـ به مادر عيسي
در خبر آمده است: عبور حضرت مسيح(عليه السلام) به سرزمين کربلا افتاد. ديد گروهي از آهوان در آنجا گرد هم آمده و گريه ميکنند. آنگاه چشمشان به عيسي بن مريم افتاد، با چشماني اشکآلود به سوي او آمدند. پس، ايشان
--------------------------------------------------
1. مجتبي تونهاي، موعودنامه، ص230.
2. علي اکبر دهخدا، لغتنامه، ج7، ص10432.
(65)
نشست و حواريها هم نشستند و همگي آنان نيز به گريه افتادند؛ ولي ياران مسيح(عليه السلام) علّت نشستن و گريه را نميدانستند، پرسيدند: اي روحالله و کلمةالله چه چيز شما را ميگرياند؟ فرمود: آيا ميدانيد اينجا چه زميني است؟ گفتند: نه. گفت: اينجا زميني است که جوجه (نواده) حضرت رسول احمد(صلي الله عليه و آله) و فرزند آزادهي طاهرهي بتول کشته، و در همينجا به خاک سپرده ميشود.[1]
شباهت فاطمه زهرا(عليها السلام) به مريم از چند جهت است:
1. هر دو صدّيقه هستند. مفضّل بن عمر گويد: به امام صادق(عليه السلام) عرض کردم: چه کسي فاطمهي زهرا(عليها السلام) را غسل داد؟ فرمود: علي بن ابيطالب(عليهما السلام).
از کلامش دلتنگ شدم و برايم دشوار بود؛ پس، به من فرمود: گويا گرفتگي و دلتنگي برايت پيش آمد و سخنانم برايت گران بود؟ گفتم: بلي، قربانت شوم. فرمود: به خودت سختي و ناراحتي راه مده؛ چونکه فاطمه(عليها السلام) صدّيقه بود.
«فإنّها صدّيقة لم يکن يغسّلها إلا صدّيق، أما علمت أنّ مريم لم يغسلها إلا عيسى»[2]؛ يعني حضرت زهرا(عليها السلام) صدّيقه بود، و صدّيقه را غسل ندهد مگر صدّيق؛ همانگونه که مريم را عيسي(عليه السلام) غسل داد؛ چون هر دو صدّيق بودند.
مرحوم آقاي فيروزآبادي به نقل از حلية الاولياء مينويسد: «روي بسَنَده عن عمرو بن دينار، قال: قالت عائشة: ما رأيت أحداً قطّ أصدق من فاطمة، غير أبيها»؛ هرگز نديدم کسي را راستگوتر از فاطمهي زهرا، به غير از پدرش.[3]
--------------------------------------------------
1. شيخ صدوق، کمالالدين و تمام النعمة، ج2، صص531 و532 و 534.
2. علاّمه مجلسي، بحارالانوار، ج14، ص197؛ و خداوند ميفرمايد: «وأمّه صديقة»، سوره مائده، 75.
3. سيدمرتضي حسيني فيروزآبادي، فضائل الخمسة، ج3، ص181.
(66)
2. هر دو سرور زنان عالم هستند؛ مريم سرور زنان زمان خويش بود، ولي فاطمه زهرا(عليها السلام) سرور زنان همهي جهان از اولين تا آخرين است.[1]
3. هر دو طاهره بودند. (إِنَّ اللهَ اصْطَفاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ)[2]. همچنين يونس بن ظبيان از امام صادق(عليه السلام) نقل ميکند: «عنيونس بن ظبيان، قال أبوعبدالله(عليه السلام): لفاطمة(عليها السلام) تسعة أسماء عند الله عزّ وجل: فاطمة والصدّيقة والمبارکة والطاهرة والزّکية و...»[3]؛ امام ششم(عليه السلام) فرمود: حضرت فاطمه داراي نُه اسم است: فاطمه، صدّيقه، مبارکه، طاهره، زکيّه و... .
4. براي هر دو از آسمان مائده ميآمد.[4]
5. هـر دو، مـورد لـطف و عطاي خداوند هستند. خداوند به مريم، عيسي را لطف فرمود: (يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ...)[5]. و در حـديث مـعراج آمـده: «...وأعـطيتك أن أخرج من صلبه (علي)
أحدعشر مهدياً کلّهم من ذريتك من البکر البتول وآخر رجل منهم يصلّي خلفه عيسى بن مريم يملأ الأرض عدلاً کما ملئت منهم ظلماً وجوراً»[6]؛ و به تو (اي محمد(صلي الله عليه و آله)) بخشش نمودم تا از صلب و پشت علي(عليه السلام) يازده مهدي بيرون آورم که همهي آنها از ذرّيه تو از دوشيزه بتول (فاطمه زهرا(عليها السلام)) ميباشند. آخرين
--------------------------------------------------
1. مستدرک الصحيحين، روي بسنده عن عائشة: أنّ النّبي(صلي الله عليه و آله) قال: «يا فاطمة ألا ترضين أن تکوني سيّدة نساء العالمين وسيّدة نساء هذه الاُمة
وسيّدة نساء المؤمنين؟» ر.ک: سيدمرتضي حسيني فيروزآبادي، پيشين، ج3، ص171.
2. سوره آل عمران، 42.
3. الحکم الظاهرة، ص99.
4. علاّمه مجلسي، بحار الانوار، ج14، ص198.
5. سوره آل عمران، 45.
6. شيخ صدوق، کمالالدين و تمام النعمة، ج2، صص251 و309، حديث لوح.
(67)
آنان مردي است که عيسي بن مريم پشت سرش به نماز ميايستد و زمين را از عدل و داد پر ميکند، همانگونه که از سوي آنان (دشمنان، ستمگران و غاصبان) از ظلم و تجاوز پُر شده است.
6. هر دو، مخاطب ملائکه بودند. مرحوم صدوق در امالي به اسنادش از ابنعباس در ضمن يک حديث بلند، از پيامبر(صلي الله عليه و آله) روايت ميکند: «أنّه قال في فاطمة وما يصيبها من الظلم بعده: ثمّ ترى نفسها ذليلة بعد أن کانت في أيّام أبيها عزيزة؛ فعند ذلك يؤنّسها الله تعالى بالملائکة فنادتها بما نادت به مريم بنت عمران، فتقول: يا فاطمة إنّ الله اصطفاك وطهّرك واصطفاك على نساء العالمين، يا فاطمه اقتني لربّك واسجدي وارکعي مع الراکعين ثمّ يبتدئ بها الوجع فتمرض فيبعث الله إليها مريم بنت عمران تمرّضها وتؤنّسها في علّتها...» ؛[1]
آن حضرت دربارهي فاطمه و سختيهايي که پس از خودش بر آن بانوي بزرگوار وارد ميگردد، فرمود: «سپس فاطمه(عليها السلام) خودش را خوار ميبيند پس از آنکه در دوران زندگي پدرش عزيز بود. در اين هنگام است که خداوند متعال اسباب انس او را با ملائکه فراهم ميسازد و فرشتگان وي را مخاطب خود ميسازند و به ايشان به آنچه که مريم را صدا کردند، ندا ميکنند و ميگويند: اي فاطمه! خداوند تو را برگزيد و پاک نمود و بر همه زنان عالم برتري داد. اي فاطمه، عبادت کن و سجده و رکوع نما با کساني که براي ذات پروردگار رکوع ميکنند. پس از اين، درد و الم به سراغ فاطمه ميآيد و مريض ميشود، خدا مريم را به سراغ او ميفرستد تا از او پرستاري نموده و با وي انس گيرد».
--------------------------------------------------
1. علاّمه مجلسي، بحارالأنوار، ج14، ص205.
(68)
اسحاق بن جعفر بن عيسي بن زيد بن علي بن الحسين(عليهم السلام) نيز حديث ديگري را به همين مضمون از حضرت صادق(عليه السلام) نقل نموده است.[1]
شباهت در کيفيّت تولّد
آنگونه که از ظاهر برخي آيهها و روايتها بر ميآيد، هنگاميکه حضرت مسيح به دنيا آمد، خداوند متعال ولادت او را پنهان نگاه داشت و به مريم دستور داد به مکان قصّي برود و در آنجا پناه گيرد. سپس زکريّا و همسرش، خالهي مريم، در پي او روان شده و او را يافتند. پس از آن، حضرت عيسي(عليه السلام) معجزهآسا به سخن آمد و خود را معرّفي نمود.[2]
در مورد امام زمان(عجل الله تعالي فرج الشريف) نيز خداوند بزرگ حمل مادر و هنگام ولادتش را مخفي داشت و پس از به دنيا آمدن هم جز حکيمه و مادرش، و بعدها گروهي اندک از ياران ويژه، کسي آگاه نشد.
البته از حديثهاي رسيده استفاده ميشود که در شرايط مناسب، امام عسکري(عليه السلام) او را به برخي از مردم ديگر نيز معرّفي کرده است، و پس از وفات امام حسن عسکري(عليه السلام) و نماز بر پيکر آن حضرت، طولي نکشيد که از طريق سرداب مقدّس پسِ پرده غيبت قرار گرفت.
--------------------------------------------------
1. علاّمه مجلسي، بحارالأنوار، ج14، ص206.
2. بنگريد به سوره مريم، آيههاي 22 ـ 26: «سرانجام (مريم) باردار شد و او را به نقطهاي دوردست برد، درد وضع حمل او را به کنار تنه درخت خرمائي
کشاند...».
مسأله حمل سبب شد که مريم از بيتالمقدّس به مکاني دوردست برود. هر چه بود، دوران حمل پايان گرفت و درد سخت زايمان به او دست داد آنچنانکه او را از
آبادي به بيابان کشاند؛ بياباني خالي از انسان، خشک و بيآب. قرآن ميفرمايد: «به کنار يک درخت خرما رفت».
(69)
امام باقر(عليه السلام) فرمود: «اُنظروا إلى من لا يدري الناس أوُلِدَ أم لا، فذاك صاحبکم»[1]؛ نگاه کنيد به کسي که مـردمان (برخي از اهلسنّت) نميدانند آيا متولّد شده يا نه؛ اوست صاحب شما». حضرت جوادالائمه(عليه السلام) نيز ميفرمايد: «هر يک از ما قائم به امر خدا و هادي به سوي آيين او است؛ ولکن قائم کسي است که ولادتش بر مردم پوشيده است، امّا شخص او پوشيده نميباشد».[2]
دستگاه حاکم ستمکار وقت همهي نيروهاي خود را در اطراف خانهي امام حسن عسکري(عليه السلام) متمرکز کرده، و دهها جاسوس گمارده بود تا از تولّد وليّعصر«روحي لهالفداء» آگاه شوند و نقشه خائنانه خود را اجرا، و براي هميشه آن مهر تابان و خورشيد فروزان را خاموش سازند؛ غافل از آنکه خواست و ارادهي خدا به اين تعلّق گرفته که حجّت و وليّاش را در پناه خود مصون و محفوظ نگه دارد؛ (وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللهُ وَاللهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ)[3].
داشتن دو نام
حضرت مهدي(عليه السلام) نيز مانند حضرت عيسي(عليه السلام) دو نام دارد. فرات بن ابراهيم کوفي ذيل آيهي کريمه (وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلَا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا)[4] مينويسد:
--------------------------------------------------
1. علاّمه مجلسي، بحارالأنوار، ج51، ص139؛ محمد بن ابراهيم نعماني، کتاب الغيبة، ص87 ؛ لطفالله صافي گلپايگاني، منتخب الأثر، ص288.
2. علاّمه مجلسي، پيشين، ج51، ص33.
3. سوره آل عمران، 54.
4. سوره اسراء، 33.
(70)
براي ما از امام باقر(عليه السلام) نقل شده که فرمود: «وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا» حسين بن علي(عليهما السلام) است و «سمّي المهديّ، المنصور؛ کما سمّي أحمد ومحمّد ومحمود وکما سمّي عيسى المسيح»[1]؛ يعني مهدي(عليه السلام) منصور ناميده شده است چنانکه (پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله)) احمد، محمد و محمود ناميده شد و همانگونه که حضرت عيسي بن مريم، مسيح ناميده شد.
شباهت سيماي مهدي به مسيح
کعب الاحبار ميگويد: «مهدي قائم آلمحمد(صلي الله عليه و آله) از نسل علي بن ابيطالب(عليهما السلام) است. وي در اخلاق، اوصاف، شکل، سيما، شکوه و هيبت چون عيسي بن مريم است؛ خداوند به همهي پيامبران هر چه داده به او نيز داده با اضافاتي؛ و عامه نيز روايت کردهاند که آن جناب شبيهترين مردم است به عيسي بن مريم»[2].
هرچند ابن عربي گويد: «(موعود منتظر(عجل الله تعالي فرج الشريف)) در آفرينش چون رسول اکرم(صلي الله عليه و آله) و در اخلاق يک درجه پايينتر از اوست؛ زيرا، بديهي است که کسي نميتواند در سطح پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) باشد».[3] ولي از روايتهاي شيعه استفاده ميشود که آن بزرگوار شبيه پيامبر خاتم(صلي الله عليه و آله) هستند. بهعنوان مثال، حضرت ابوالحسن علي بن موسي الرضا(عليه السلام) ميفرمايد: «بأبي واُمّي سميّ جدّي وشبيهي
--------------------------------------------------
1. محمد بن حسن حرّ عاملي، اثبات الهداة، ج3، ص567.
2. سيد مصطفي آل سيدحيدر کاظمي، بشارة الاسلام في ظهور صاحب الزمان، ص189؛ علاّمه مجلسي، بحارالأنوار، ج52، ص226؛ ميرزا حسين نوري
طبرسي، النجم الثاقب، ص69.
3. علي يزدي حائري، الزام الناصب، ص96.
(71)
وشبيه موسى بن عمران؛ عليه جمرة النور تتوقّد من شعاع ضياء القدس... يشبه رسول الله في الخُلق»[1]؛ پدر و مادرم فدايش شوند؛ او همنام جدم رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و سيمايش شبيه سيماي من و موسي بن عمران بوده، بر گرد او هالهاي از نور است که روشنايي خود را از شعاع و روشنايي نور الهي ميگيرد.
آيت الله صافيگلپايگاني در منتخب الاثر از کتاب کفاية الاثر به اسنادش از محمد بن حنيفه از اميرالمؤمنين(عليه السلام) نقل ميکند که آن بزرگوار فرمود: شنيدم رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ميفرمود: «...بأبي واُمي سميّي وشبيهي وشبيه موسى بن عمران؛ عليه جيوب النور، أو قال: جلابيب النور يتوقّد من شعاع القدى».[2] پدر و مادرم فداي او شوند، وي همنام من است و سيمايش شبيه من و شبيه موسي بن عمران است؛ او را هالهاي از نور احاطه کرده، و نور الهي از چهرهاش تابان است.
در باب سوم از فصل دوم نيز چهار حديث نقل نمودهاند مبني بر اينکه مهدي«روحي لهالفداء» همنام پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله) و کنيهاش کنيه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و شبيهترين مردم به پيامبر خاتم(صلي الله عليه و آله) از نظر خلقت و خوي است.
سخن گفتن در گهواره
ابو نصر ظريف، خادم امام حسن عسکري(عليه السلام)، ميگويد: «حضرت صاحبالزمان(عجل الله تعالي فرج الشريف) در گهواره بود؛ به محضرش شرفياب شدم فرمود: صندل قرمز[3]
--------------------------------------------------
1. سيد مصطفي آل سيدحيدر کاظمي، بشارة الاسلام في ظهور صاحب الزمان، ص164.
2. لطفالله صافيگلپايگاني، منتخب الاثر، ص422؛ ميرزا حسين نوري طبرسي، النجم الثاقب، ص69.
3. صندل معرّب چندن، يک چوب هندي بسيار معطر است که از آن تسبيح ميسازند. درخت آن به اندازه درخت گردو و محکمي چوب آن و تا سي سال باقي
است. اين درخت به رنگهاي سفيد، زرد و سرخ ميباشد. لغتنامه دهخدا، ج10، ص15066.
(72)
پيش من بياور و وقتي که آوردم فرمود: مرا ميشناسي؟ عرض کردم آري شما مولاي من و فرزند مولاي من هستيد، فرمود: اين را نپرسيدم و اين مقصودم نبود، گفتم منظور خود را بيان فرماييد، فرمود: «أنا خاتم الأوصياء و بي يدفع الله عن أهلي وشيعتي»[1]؛ من خاتم اوصيا هستم، خداوند بهوسيلهي من بلا را از اهل و خانوادهام و شيعيانم دور ميکند.
شيخ طوسي(رحمة الله) به اسنادش از ابراهيم بن محمّد بن عبدالله بن موسي بن جعفر از سيّاري، نقل ميکند که گفت: حديث نمود برايم نسيم، خادم حسن بن علي عسکري(عليه السلام) و ماريه، هنگامي که صاحب الزمان(عليه السلام) از شکم مادرش فارغ شد، دو زانو نشست و دستهايش را به سمت آسمان بلند نمود. سپس عطسه زد و گفت: «الحمد لله ربّ العالمين وصلّى الله على محمّد وآله، زعمت الظلَمة أنّ حجّة الله داحظة ولو أذن لنا في الکلام لزال الشكّ»[2]؛ ستايش مخصوص خداوند، پروردگار عالميان است و درود خدا بر محمد و خاندان آن حضرت باد، ستمگران گمان ميکنند که حجّت خداوند باطل گرديده است، اگر به ما اجازه سخن داده شود، همه شکها از بين ميرود.
نيز ابراهيم بن محمد از نسيم خادم نقل ميکند که وي گفت: «به محضر صاحبالزمان(عجل الله تعالي فرج الشريف) در حاليکه يک شب بيشتر از تولدش نگذشته بود، شرفياب شده بودم؛ عطسه زدم، فرمود: «يرحمك الله». نسيم گويد: پس به دعاي آن حضرت خوشحال گرديدم، آنگاه فرمود: «إنّما اُبشّرك بالعطاس»؟ آيا
--------------------------------------------------
1. ملامحسن فيض کاشاني، محجّة البيضاء في تهذيب الاحياء، ج4، ص346؛ سليمان حسيني بلخي، ينابيع المودّة، ج3، ص126؛ لطفالله صافيگلپايگاني،
منتخب الاثر في الامام الثاني عشر، ص360.
2. فضل بن حسن طبرسي، اعلام الوري بأعلام الهدي، ج2، ص217؛ به نقل از: شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص244؛ شيخ صدوق، کمالالدين، ص430؛
لطفالله صافيگلپايگاني، پيشين، ص341.
(73)
بشارت دهم تو را بر عطسه کردن؟ گفتم: بلي، پس فرمود: عطسه امان از مرگ است به مدّت سه روز.[1]
حکيمه خاتون، دختر حضرت جوادالائمّه و عمّهي حضرت عسکري(عليهم السلام)، ميگويد: «... وقتي که جامه را کنار زدم، ديدم بقيةالله(عجل الله تعالي فرج الشريف) به سجده افتاده است، پس او را در بغل گرفتم و ديدم که آن بزرگوار نظيف و پاک ميباشد، سپس پدرش حضرت ابومحمد عسکري(عليه السلام) ندا دادند: عمّه جان فرزندم را بياور و من او را به خدمت آن امام همام بردم و ايشان وي را در برگرفت در حاليکه دو دستش را بر زير رانها و پشت فرزند دلبندش قرار داده بود و دو پايش را بر سينهاش چسبانيده بود، زبانش را در دهان مهدي(عليه السلام) قرار داد و بر چشمان و گوش طفلش ميکشيد، گفت: فرزندم با من حرف بزن، پس قائم آلمحمد(صلي الله عليه و آله) گفت: «أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أنّ محمّداً رسول الله».
پس از آن، بر اميرالمؤمنين تا پدر بزرگوارش يکي پس از ديگري درود فرستاد، آنگاه ابومحمّد عسکري(عليه السلام) فرمود: اي عمّه! او را به مادرش برگردان تا بر وي سلام دهد و سپس او را باز گردان. پس، من ايشان را نزد نرگس خاتون مادرش بردم و سلام داد و بازش گرداندم. سپس امام حسن عسکري(عليه السلام) فرمود: اي عمّه! روز هفتم ولادت پيش ما باز گرد... .
حکيمه گويد: روز هفتم نزد آن بزرگوار شرفياب شدم و حضرت حجّت بن الحسن(عليه السلام) را در حاليکه در پارچهاي پوشيده شده بود، خدمت ايشان بردم و با او همان رفتار پيشين را تکرار نمود. وقتيکه زبانش را در دهان او گذاشت
--------------------------------------------------
1. شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص232؛ شيخ صدوق، کمال الدين وتمام النعمة، ص430؛ فضل بن حسن طبرسي، اعلام الوري بأعلام الهدي، ج2، ص217؛ لطفالله صافيگلپايگاني، منتخب الاثر في الامام الثاني عشر، ص344.
(74)
گويا دارد شير و عسل ميخورد، پس فرمود: پسرم سخن بگو، و ايشان گفت: «أشهد أن لا إله إلا الله»، و پس از آن بر پيامبر و خاندانش از اميرالمؤمنين تا پدرش درود فرستاد و سپس اين آيه را تلاوت نمود: (وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ)[1].[2]
احمد بن اسحاق بن سعد بن مالک بن احوص اشعري قمي، که از شخصيّتهاي بزرگ و معروف قم و وکيل امام حسن عسکري(عليه السلام) در آن سامان بود، ميگويد: «به محضر امام حسن عسکري(عليه السلام) رفتم که از جانشين او و امام پس از خودش سؤال کنم. پيش از آن که بپرسم، فرمود: اي احمد بن اسحاق! خداي بزرگ از روزي که آدم را آفريد تا روزي که قيامت بهپا شود، زمين را خالي از حجّت نگذاشته و نخواهد گذاشت؛ بلکه همواره حجّت خدا در روي زمين خواهد بود که خداوند بهوسيله او بلاها را از ساکنان زمين دور ميکند و به برکت او باران را فرو ميفرستد... .
اي احمد بن اسحاق! اگر نبود منزلت تو در پيش حضرت احديّت و حجّتهاي پروردگار، پسرم را به تو نشان نميدادم. عرضه داشتم آيا علامتي هست که من بيشتر مطمئن شوم و دلم آرامش پذيرد؟ پس، ناگهان حجّت خدا با زبان فصيح فرمود: «أنا بقيةالله في أرضه والمنتقم من أعدائه ولا تطلب أثراً بعد عين يا أحمد بن إسحاق»؛ من بازماندهي خدا در روي زمين هستم و از
--------------------------------------------------
1. سوره قصص، 5 و 6.
2. فضل بن حسن طبرسي، اعلام الوري، ج2، صص214 ـ 217؛ لطفالله صافيگلپايگاني، منتخب الاثر، ص321.
(75)
دشمنان خدا انتقام ميگيرم، احمد بن اسحاق پس از ديدن، ديگر بهدنبال نشانه نرو و از آن مپرس.
امام حسن عسکري(عليه السلام) فرمود: اي احمد بن اسحاق! اين امري از امرهاي خداست و سرّي از اسرار خداست و غيبي از غيبهاي خداوند متعال است. آنچه به تو ارزاني داشتيم فرا گير و پوشيده دار و از سپاسگزاران باش... [1].
ياري و تاييد شدن از سوي جبرئيل
«جبرئيل» کلمهاي است عبراني به معناي «بندهي خدا»، و نام فرشته وحي و از بزرگان ملائکه است که بر همهي انبيا يا بر اولوالعزم ازآنان و يا بر بعضي از پيغمبران الهي نازل ميشد و وحي خدا را به آنها ابلاغ ميکرده است. نقل شده که وي حدود بيستوچهار هزار بار بر حضرت محمّد(صلي الله عليه و آله) و ده بار بر عيسي مسيح فرود آمده است.
رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) فرمودهاند که جبرئيل از همهي فرشتگان برتر است.[2] خداوند متعال در قرآن حکيم ميفرمايد: (وَآَتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ)[3]؛ «أيّدناه بروح القدس»، يعني: تقويت نموديم عيسي بن مريم را با معجزهها و بهوسيله جبرئيل.
بيشتر مفسّران، روحالقدس را به جبرئيل تفسير کرده و گفتهاند: منظور آيه آن است که خداوند عيسي(عليه السلام) را با روح القدس و جبرئيل تاييد و تقويت
--------------------------------------------------
1. ملامحسن فيض کاشاني، محجة البيضاء، ج4، ص339؛ سيد مصطفي آل سيدحيدر، بشارة الاسلام، ص167.
2. علاّمه مجلسي، بحار الانوار، ج59، ص258.
3. سوره بقره، 87 و 253.
(76)
فرموده، يعني جبرئيل را مددکار عيسي قرار داده است. البته برخي ديگر از مفسران نيز گفتهاند: مراد از روحالقدس همان نيروي غيبي است که عيسي(عليه السلام) را کمک ميکرد و با همان نيروي اسرارآميز مردگان را زنده ميکرد و بيماريهاي صعب العلاج را شفا ميداد. بنا بر اين تفسير، روحالقدس يعني امدادهاي غيبي و الهي که انسان را در انجام عبادتها و کارهاي دشوار ياري ميکند.[1]
چرا در ميان پيامبران الهي تنها حضرت عيسي به اين شرافت اختصاص يافته در صورتيکه همه پيامبران بهوسيلهي جبرئيل تاييد شدهاند؟ گفته شده به اين دليل که وي از کودکي تا آخر عمر و حتي پس از نزولش به وسيله جبرئيل تقويت شده و خواهد شد.[2]
در سوره مائده ميفرمايد: (إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلًا)[3]؛ تو را با روحالقدس (جبرئيل) تقويت کردم که با مردم در گهواره و بههنگام بزرگي و پختگي سخن ميگفتي.
امام ششم(عليه السلام) فرمود: نخستين کسي که با قائم(عجل الله تعالي فرج الشريف) بيعت ميکند، جبرائيل است. وي در چهرهي پرندهاي سفيد از آسمان فرود ميآيد و با آن حضرت بيعت ميکند؛ آنگاه يک پا بر بيتالله و پاي ديگرش را بر بيتالمقدّس ميگذارد و با صداي زيبا و بلند، بهگونهاي که همگان بشنوند، ميگويد: «فرمان خدا رسيد پس آن را با شتاب نخواهيد».[4]
--------------------------------------------------
1. مکارمشيرازي، تفسير نمونه، ج1، ص338.
2. همان، ج2، ص254.
3. سوره مائده، 110.
4. علاّمه مجلسي، بحارالانوار، ج52، ص285.
(77)
همچنين امام صادق(عليه السلام) ميفرمايد: «زماني که خداوند به قائم آلمحمد(عجل الله تعالي فرج الشريف) اجازه خروج دهد... خداوند جبرئيل را ميفرستد تا نزد او بيايد، جبرئيل در حجر اسماعيل نزد آن حضرت ميآيد و ميگويد: به چه چيز مردم را ميخواني؟ حضرت دعوت خود را به او خبر ميدهد، جبرئيل ميگويد: من نخستين کسي هستم که با تو بيعت خواهم نمود؛ دست خودت را براي بيعت باز کن، پس دست در دست بقيةالله الاعظم«روحي لهالفداء» ميگذارد».[1]
امام پنجم(عليه السلام) فرمود: «هنگاميکه مهدي(عليه السلام) قيام کند، جبرئيل در سمت راست او حرکت ميکند».[2]
حکيمه خاتون ميگويد: «وقتي امام حسن عسکري(عليه السلام) فرزند دلبندش را از من گرفت، مرغاني آسماني بالهاي خود را بر سر آن جناب گسترانيدند. پس، حضرت، بزرگِ مرغان را آواز داد و فرمود: او را بردار و محافظت کن و هر چهل روز او را بهسوي مادرش باز گردان. حکيمه خاتون ميگويد: گفتم اين مرغ چه بود؟ آن حضرت فرمود: اين روحالقدس (جبرئيل) بود».[3]
امام جواد(عليه السلام) فرمود: «گويا ميبينم که حضرت قائم(عجل الله تعالي فرج الشريف) در روز شنبه، عاشورا، هنگام ظهر، بين رکن و مقام در کنار کعبه ايستاده است و در برابر او جبرئيل صدا ميزند بيعت براي خداست، پس زمين را ازعدالت پُر ميکند همانگونه که از ظلم و جور پُر شده بود».[4]
--------------------------------------------------
1. علي دواني، مهدي موعود، ص1154.
2. علاّمه مجلسي، بحارالانوار، ج52، ص343.
3. شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ج2، ص422 ـ 423.
4. لطفالله صافي گلپايگاني، منتخب الاثر، ص464؛ شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص453؛ علاّمه مجلسي، پيشين، ج52، ص290 و ج51، صص13 ـ
14؛ ميرزا حسين نوري طبرسي، النجم الثاقب، ص20؛ سيد مصطفي آل سيدحيدر کاظمي، بشارة الاسلام، ص193.
(78)
سند حديث بالا در برخي از کتابها از ابو بصير از امام ابو جعفر باقر(عليه السلام) و يا علي بن مهران از امام باقر(عليه السلام) و برخي از نسخهها ابوعبدالله صادق(عليه السلام) و در برخي ديگر علي بن مهزيار از ابو جعفر ذکر شده است. اگر ابو بصير باشد، امام باقر يا امام صادق(عليهما السلام) صحيح است، ولي اگر علي بن مهزيار باشد، درست نيست؛ چون وي از امام رضا و امام جواد و امام هادي(عليهم السلام) حديث ميکند و محضر امام باقر و صادق(عليهما السلام) را درک نکرده است.
امام باقر(عليه السلام) ميفرمايد: «گويا هماکنون حضرت قائم(عجل الله تعالي فرج الشريف) و يارانش را ميبينم... که فرشتهي (بزرگ خدا) جبرئيل در سمت راست حضرت مهدي و ميکائيل در سمت چپ آن حضرت حرکت ميکنند و ترس و وحشت پيشاپيش سپاهيانش و پشت سر آنها به فاصلهي يک ماه در حرکت است و خداوند او را با پنجهزار فرشتهي آسماني ياري ميرساند».[1]
شباهت اندام مهدي به مردان قبيلهي مسيح
حذيفة اليمان عن النبي(صلي الله عليه و آله) قال: «المهدي ولدي، وجهه کالقمر، و اللون منه لون عربي والجسم جسم اسرائيلي، يملأ الأرض عدلاً کما مُلئت جوراً؛ يرضي بخلافته أهل السماوات والأرض والطير في الجوّ» ؛ پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله) فرمود: مهدي از نسل من است، سيمايش چون ماه تابان، رنگش عربي (گندمگون) و جسمش اسرائيلي است [يعني قامت رشيد، راست و قوي دارد] زمين را از عدل و داد پر
--------------------------------------------------
1. علاّمه مجلسي، بحارالانوار، ج52، ص 343؛ عبد علي بن جمعه عروسي، نورالثقلين، ج10، ص 388.
2. علي بن محمد بن احمد مالکي، فصول المهمة، ص294؛ سليمان حسيني بلخي قندوزي، ينابيع المودة، ج3، ص90؛ سيدمرتضي حسيني فيروزآبادي، فضائل
الخمسة، ج3، ص413؛ محمد بن حسن حرّ عاملي، اثبات الهداة، ج3، ص593.
(79)
ميکند همانگونه که از جور و ستم پر شده است. به خلافت او اهل آسمانها و زمين و حتّي پرندهي هوا رضايت ميدهند.
ابوامامه باهلي گويد: قال رسول الله(صلي الله عليه و آله): «بينکم و بين الروم أربع هدن تؤم الرابعة على يد رجل من أهل هرقل تدوم سبع سنين فقال له رجل من عبد القيس يقال له المستور بن غيلان: يا رسول الله من أمام الناس يومئذ؟ قال: المهدي من وُلدي إبن أربعين سنة کأنّ وجهه کوکب درّي في خدّه الأيمن خال أسود وعليه عبائتان قطوانيتان، کأنّه من رجال بني إسرائيل يستخرج الکنوز ويفتح مدائن الشرك»[1]؛
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: ميان شما مسلمانان و روم چهار بار صلحنامه منعقد ميشود. چهارمين آن بهدست مردي از نژاد هرقل است که تا هفت سال دوام خواهد داشت. مستور بن غيلان، از تيره عبدالقيس، پرسيد: يا رسول الله امام و رهبر مردم در آن روز چه کسي است؟ فرمود: مهدي، که از نسل من است (از نظر قوت و قدرت) چهل ساله است، گويا صورتش چون ستارهي درخشان و در گونهي راستش خالي سياه است و بر دوش او دو عباي قطواني بوده، و مانند مردان بنياسرائيل (قوي و پرقدرت و رشيد) است. همهي گنجها را بيرون ميآورد و دروازههاي شرک به رويش گشاده ميشود.
توضيح آنکه: اسرائيل در لغت به معناي قوّت و قدرت آمده، بعضي گفتهاند: اسرائيل نام دوّم يعقوب است. مرد شامي از اميرالمؤمنين پرسيد: شش نفر از پيامبران داراي دو اسم هستند، آنان کداماند؟ آن حضرت در جواب فرمود: يوشع بن نون (وصي حضرت موسي) که همان ذوالکفل است؛ يعقوب
--------------------------------------------------
1. علي بن محمد بن احمد مالکي، فصول المهمة، ص298؛ سليمان حسيني بلخي قندوزي، ينابيع المودة، ج3، ص 108.
(80)
که همان اسرائيل است؛ خضر که نام ديگرش حلقيا (در نسخه بحارالانوار، تاليا) است؛ يونس که اسم دومش ذوالنون است؛ عيسي که نام دوّمش مسيح بوده؛ و محمّد که احمد نيز ناميده ميشوند؛[1] و بعضي ديگر آن را لقب ميدانند.
مرحوم طبرسي در مجمع البيان، و به پيروي از ايشان، در تفسير نمونه، مينويسند: اسرائيل نام ديگر يعقوب پدر يوسف فرزند اسحاق فرزند ابراهيم خليل است. در بيان علّت نام و اسم دوم يعقوب، قاموس کتاب مقدّس ميگويد: اسرائيل به معناي کسي است که بر خدا پيروز گشت، چون يعقوب هنگام کُشتي گرفتن با فرشتهي خدا و پيروز شدن بر او به اين نام ملقّب گرديد. نيز مينويسد: چون ثبات و استقامت و ايمان خود را ظاهر ساخت، خدا اسم او را تغيير داد به اسرائيل.
در سفر پيدايش مينويسد: يعقوب و راحيل و ليه با فرزندانشان به سرزمينهاي ابراهيم و اسحاق در کنعان باز ميگشت. يعقوب در راه با آن موجود الهي دوباره برخورد کرد و شبانگاه دو زوجه، دو کنيز و يازده پسر خود را برداشته، آنان را از معبر يبّوق عبور داد. ايشان را برداشت و از آن نهر عبور داد و همه دارايي خود را نيز عبور داد، و يعقوب تنها ماند و مردي با وي تا طلوع کُشتي ميگرفت، و چون او ديد که بر وي غلبه نمييابد، کف ران يعقوب را لمس کرد و کف ران يعقوب در کُشتي گرفتن با او فشرده شد.
پس يعقوب گفت: «مرا رها کن، زيرا که فجر ميشکافد» گفت: «تا مرا برکت ندهي تو را رها نکنم». به وي گفت: «نام تو چيست؟» گفت: «يعقوب»
--------------------------------------------------
1. شيخ صدوق، عيون الاخبار الرضا، ج1، ص507؛ و خصال، ج1، ص154؛ و علل الشرايع، ص198؛ علاّمه مجلسي، بحارالانوار، ج11، ص36.
(81)
گفت: «از اين پس، نام تو يعقوب خوانده نشود، بلکه اسرائيل، زيرا که با خدا و با انسان مجاهده کردي و نصرت يافتي». يعقوب گفت: «مرا از نام خود آگاه ساز؟». گفت: «چرا اسم مرا ميپرسي؟ و او را در آنجا برکت داد و يعقوب آن مکان را فنوئيل ناميده، گفت: «زيرا، خدا را روبهرو ديدم و جانم رستگار شد».[1]
بديهي است که داستان کشتي گرفتن اسرائيل با فرشته خداوند و يا با خود خدا که در تورات کنوني آمده، واقعيّت ندارد؛ و يک داستان ساختگي بيش نيست. چنين داستاني خود يکي از دليلهاي تحريف تورات است.
برخي ديگر بر اين باورند که رأي دوم (لقب بودن اسرائيل) درست است، همانگونه که از دعاي سمات ميتوان استفاده نمود که در آنجا آمده است: «وليعقوب اسرائيلك»؛ و براي يعقوب اسرائيل تو، و چون اسرائيل به معناي بنده خدا و برگزيدهي خداست (چرا که «ايل» در لغت عبراني به معناي خدا و «اسري» يعني بنده؛ پس در مجموع، به معناي عبدالله در زبان عربي است.
فريد وجدي در دائرةالمعارف و امين الاسلام طبرسي در مجمع البيان اينگونه تفسير و ترجمه کردهاند، ولي صاحب تفسير المنار ميگويد: اسرائيل يعني: امير مجاهد مع الله.[2]
پس از توضيحهاي بالا، اينک معناي هر دو حديث به خوبي روشن ميشود: يعني مهدي فرزند من صورتش مثل ماه تابان و رنگ رخسارهاش رنگ مردم عرب (گندمگون متمايل به سفيدي) و بدن و اندامش بدني قوي،
--------------------------------------------------
1. اف.ئي. پيترز، يهوديت، مسيحيّت و اسلام، ج1، ص82 .
1. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج1، ص92؛ ناصر مکارم شيرازي، تفسير نمونه، ج1، ص204؛ سيدعلياکبر قرشي، قاموس قرآن، ج1،ص82
(82)
درشت استخوان و صاحب قدرت و زور بازوست. جدّ بزرگوارش، امام صادق(عليه السلام)، قدرت او را چنين توصيف ميکند:
«يکون قوياً في بدنه حتى لو مدّ يده إلى أعظم شجرة على وجه الأرض لقلعها ولو صاح بين الجبال لتدکدکت صخورها»[1]؛ بدنش به اندازهاي قوي است که اگر دستش را بهسوي بزرگترين درختِ روي زمين دراز کند، آنرا از ريشه ميکَند و اگر در ميان کوهها نهيب بزند و فرياد بکشد، صخرههايش فرو ميريزد.
شيخ سليمان بلخي قندوزي، در ينابيع المودّة، اسرائيلي را به «قد بلند»[2] و برخي ديگر به «تنومند»[3] تفسير کردهاند، ولي بهنظر ميآيد که اين دو معنا دقيق نباشند؛ زيرا، روايتهاي فراواني وجود دارد که ميگويد مهدي موعود نه کوتاه قد و نه بلند قامت بلکه متوسط و قوي پنجه و پرنيرو است، همانگونه که امام صادق(عليه السلام) فرمود و نيز در روايت آمده است: «ليس بالطويل الشامخ ولا بالقصير اللازق، بل مربوع القامة مدور الهامّه واسع الصدر»[4]؛ راست قامت ولي نه دراز قد، چهارشانه ولي نه کوتولهي به زمين چسبيده، سيما و صورتي گرد و سينهاي فراخ دارد... .
زنده بودن هر دو
ابن صبّاغ از محمد بن يوسف گنجي شافعي روايت کرده که: مهدي(عجل الله تعالي فرج الشريف) زنده است و از زمان غيبتش تاکنون باقي است؛ چنين چيزي هيچگونه امتناع
--------------------------------------------------
1. سيد مصطفي آل سيدحيدر کاظمي، بشارة الاسلام في ظهور صاحب الزمان، ص183.
2. سليمان حسيني بلخي، ينابيع المودة، ج3، ص135.
3. حسن بن محمد ولي اروميهاي، مهدي موعود.
4. علي يزدي حائري، الزام الناصب، ج1، ص138.
(83)
عقلي ندارد، بلکه براي تحقّق طول عمر و زنده بودن برخي از اوليا شاهدهاي زنده داريم؛ از قبيل زنده بودن عيسي بن مريم، خضر، الياس و يا مانند زنده بودن اعور دجّال و ابليس لعين از دشمنان خدا. حيات و بقاي اينان از طريق کتاب و سنّت ثابت شده است.
الف) دليل زنده بودن عيسي در قرآن
دليل بقا و زنده بودن حضرت عيسي(عليه السلام) آيهي کريمهي (وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ)[1] است.
در تفسير اين آيه دو احتمال گفته شده است:
1. هيچکس از اهل کتاب نيست مگر آنکه پيش از مرگ خود به مسيح(عليه السلام) ايمان ميآورد و آن، وقتي است که انسان در آستانهي مرگ قرار ميگيرد و چشمش به روي حقايق باز ميشود و مقام عيسي را مشاهده ميکند؛ لذا، در برابرش تسليم شده و به او ايمان ميآورد و به اشتباه خود که وي را خدا ميدانسته است، پي ميبرد. البته اينگونه ايمان سودي ندارد. طبق اين تفسير و احتمال، ضمير «موته» به اهل کتاب بر ميگردد.
2. منظور آن است که همه اهل کتاب به حضرت مسيح پيش از مرگش ايمان ميآورند؛ يعني: يهوديان نبوّت او را ميپذيرند و مسيحيان هم از باور به الوهيّت او دست ميکشند؛ و اين، هنگامي است که مسيح(عليه السلام)، طبق روايتهاي اسلامي و انجيلهاي چهارگانه، در موقع ظهور مهدي(عجل الله تعالي فرج الشريف) از آسمان فرود ميآيد و پشت سر او نماز ميگزارد. طبق اين احتمال و تفسير، ضمير «موته» به
--------------------------------------------------
1. سوره نساء، 159.
(84)
مسيح برميگردد؛[1] و از زمان نزول آيه مبارکه تا به حال، اهل کتاب به او ايمان نياوردهاند. پس، ناگزير ايمان آوردن همهي اهل کتاب به جناب عيسي مسيح(عليه السلام) در آخرالزمان هنگام فرودش به زمين ميباشد.
ب) دليل زنده بودن حضرت عيسي از سنّت
مسلم در صحيحاش از ابن سمعان حديث دجّال را نقل کرده و ميگويد: «فينزل عيسى بن مريم فيکم وإمامکم منکم».ابن جرير طبري نيز ميگويد: خضر و الياس بر روي زمين راه ميروند و زنده هستند و در احاديث آمده که دجّال هر چه تلاش ميکند تا خضر را بکشد، موفّق نميشود.
ج) دليل زنده بودن حضرت مهدي در کتاب و سنّت
بقا و طول عمر حضرت مهدي(عليه السلام) نيز در کتاب و سنّت آمده است. سعيد بن جبير در تفسير آيهي (لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ)[2] ميگويد: مراد از مرجع ضمير «يظهره» مهدي از فرزندان فاطمه(عليها السلام) است. مقاتل بن سليمان و پيروان او ذيل آيهي (وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ)[3] گفتهاند: مراد، مهدي(عجل الله تعالي فرج الشريف) است؛ چه آنکه وي در آخرالزمان ظهور ميکند و پس از خروجش، نشانههاي قيامت پديدار ميشود.[4]
طول عمر حضرت مهدي(عليه السلام) داراي حکمتهايي است که خداي حکيم آنها را منظور داشته است و ما به برخي از آنها در بخش نخست کتاب اشاره
--------------------------------------------------
1. ناصر مکارم شيرازي، تفسير نمونه، صص203 و 204.
2. سوره صف، 9.
3. سوره زخرف، 61.
4. علي بن محمد بن احمد مالکي، فصول المهمة، صص299 و 300.
(85)
کرديم؛ همانگونه که براي طول عمر حضرت عيسي(عليه السلام) و صعودش به آسمان حکمتهايي است که يکي از آنها ايمان آوردن اهل کتاب به هنگام نزول اوست؛ و هيچکس از اهل کتاب روي زمين باقي نميماند جز آنکه به او ايمان ميآورد، به کمک دولت حضرت مهدي ميشتابد و در جهاد عليه دجّالصفتان و ستمگران همراه امام زمان(عليه السلام) شرکت ميکند؛ و در پايان براي مسيحيان بهخوبي روشن ميشود که جناب عيسي فرزند مريم و پيامبر است و نه فرزند خدا و يا خدا (العياذ بالله).
مُرده انگاشتن هر دو (مهدي و مسيح) از سوي برخي مردمان
براي توضيح اين عنوان به ذکر حديث بسنده ميکنيم. سدير صرفي ميگويد: من با مفضّل بن عمر، ابيبصير و ابان بن تغلب (که هر سه از شخصيّتهاي بزرگ و شاگردان تراز اول امام بودند) به خدمت امام صادق(عليه السلام) رسيديم. ديديم که آن بزرگوار بر روي خاک نشسته و اين سخنان را با خود زمزمه ميکند: اي آقاي من! غيبت تو خواب را از من گرفته و رختخواب را بر من تنگ نموده و استراحت دلم را ربوده است. اي آقاي من! غيبت تو مصيبت مرا به اندوه ابدي مبدّل ساخته و به مصيبتهايي که فقدان ياران يکي پس از ديگري قرين اشک چشم و ناله سينه قرار داده و به مصيبتها و بليّات گذشته نظر نميکنم، مگر آنکه بزرگتر و شديدتر از آنها در برابرم آشکار ميشود.
راوي ميگويد: از شدّت حيرت نزديک بود عقل از سر ما برود و گمان کرديم مصيبتي بزرگ بر آن حضرت وارد شده است. عرض کرديم: اي
(86)
بهترين خلق خدا! کدام حادثه اشک چشم تو را جاري نموده و چه باعث [پيدايي اين حالت] گرديده؟ آن جناب آه جانسوزي کشيد؛ بهگونهاي که دل مبارکش به درد آمد، فرمود: در کتاب جفر ملاحظه کردم، ديدم که قائم ما متولد ميشود و غايب ميگردد و غيبتش طول خواهد کشيد و عمرش طولاني خواهد بود، مؤمنان در آن زمان امتحان ميشوند و شکّهاي فراواني بر ايشان عارض ميشود؛ پس، بسياري از آنها از دين خدا بيرون ميروند. عرض کرديم: يابن رسول الله! ما را به ذکر بعضي امور در اين باب اکرام نماييد. فرمود: خداي تعالي در خصوص قائم ما سه چيز انجام خواهد داد که آنها را در خصوص سه نفر از انبيا جاري ساخته است:
1. تولد او را چون تولد موسي،
2. غيبت او را مانند عيسي،
3. و طول عمر او را مانند عمر نوح و (خضر) قرار داده است.
عرض نموديم: آنها را توضيح دهيد و آن امام هرسه را توضيح دادند. ما در اينجا به شباهت آن حضرت با عيسي اکتفا ميکنيم:
در خصوص عيسي، يهود اتّفاق کردند که او را از ميان بردارند، ولي ايزد متعال نخواست و فرمود: (وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ)[1] و غيبت قائم ما نيز چنين است؛ زيرا، اين امت او را انکار ميکنند. بهعنوان مثال، طايفهاي گويند او هنوز متولد نشده، بعضي ديگر گويند تولد يافته ولي مرده است، و عدّهاي اظهار ميدارند که امام يازدهم اولاد نداشت و حرف و حديثهاي ديگر ابراز ميکنند.[2]
--------------------------------------------------
1. سوره نساء، 157.
2. شيخ صدوق، کمالالدين و تمام النعمة، ج2، ص352؛ محمود عراقي، دارالسلام، ص219.
(87)
از آنچه گفته شد، به دست ميآيد که مهدي و مسيح(عليهما السلام) هر دو زنده هستند؛ با اين تفاوت که مهدي موعود چون خضر و الياس در زمين به زندگي خويش ادامه ميدهد، ولي مسيح در آسمان است. کتاب و سنّت دلالت دارند بر بقاي خضر و الياس، از اولياءالله، و دجّال و ابليس، از اعداءالله. همهي مسلمانان نيز بر زنده بودن اينان اتّفاق نظر دارند. لکن در مورد مسيح، غيرمسلمانان ميگويند وي کشته و به دار آويخته شده، امّا مسلمانان بر اين باورند که او زنده است. در مورد مهدي نيز غير از شيعه اختلاف کردهاند. برخي ميگويند به دنيا نيامده و بعضي ديگر ميگويند مرده است، چون عمرش بيش از حد متعارف طولاني شده است.
محمد بن يوسف گنجي شافعي در کفاية الطالب مينويسد: «دليل بر بقاي حضرت مسيح قول خداي تعالي (وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ)[1] است.
چون از زمان نزول آيه تاکنون به او کسي ايمان نياورده است، پس بايد در آخرالزمان باشد؛ و دليل بر بقاي وي از سنّت، روايت مسلم در صحيح است. او به سندش از نواس بن سمعان در حديثي طولاني قصّهي دجّال را روايت کرده و گفته است عيسي بن مريم نزد منارهي سفيد در سمت شرقي دمشق مابين مهرودتَين[2] در حاليکه دو دست خود را بر بالهاي دو فرشته گذاشته، نزول ميکند.
--------------------------------------------------
1. سوره نساء، 159.
2. مهرودتين تثنيه مهروده ميباشد. مهرود جامه زرد رنگ، جامهاي که بهوسيله (هرد) آن را بهرنگ زرد در آورده باشند. مهروده همان مهروذه ميباشد که بهمعناي مهروذ است و مهروذ جامهاي است که با گل سرخ رنگ کرده شده باشد. لغتنامه دهخدا، ج14، ص21901.
(88)
بعضي از نويسندگان مهرودتين را دو ابر رنگين معني کردهاند، ولي ما پيشتر گفتيم مسيح دو جامهي قرمز بر تن دارد. از اينرو، با توجه به اين معني، معنايي را که از لغتنامه در پانوشت آوردهايم، تقويت ميشود.
رهبري مردم در سنين کودکي
مهدي منتظر(عليه السلام) پس از درگذشت پدرش بلافاصله به پيشوايي مسلمانان رسيد؛ يعني هنوز سن زيادي نداشت و از زندگانياش دوراني نگذشته بود که امامت را بر عهده گرفت و آنچه لازمهي رهبري بود، همراه داشت.
پيشوايي در دوران کودکي پديدهاي نو در رهبران آسماني نبود، چنانکه دو تن از نياکان او (امام جواد(عليه السلام) و حضرت هادي(عليه السلام)) نيز در سن هفت يا نه سالگي به امامت رسيدند و اين پديده در زمان امام زمان(عجل الله تعالي فرج الشريف) به اوج خود رسيد، چون امامت وي در سن پنج، چهار و يا دو سالگي بود.[1]
بهطور کلي امامان شيعه در موقعيّتهايي بودند که پيروانشان از خُرد و کلان، عالِم و غيرعالِم ميتوانستند با آنها بجوشند و ارتباط مستقيم داشته باشند و از بازتاب زيارت و برکتهاي وجود ايشان بهره گيرند. هيچگونه محدوديتي در ميان نبوده است و درب منزل آن بزرگواران بر روي همه باز
--------------------------------------------------
1. شيعيان اتّفاق نظر دارند که مهدي موعود«روحي لهالفداء» در سال 255 يا 256ق بهدنيا آمده است و تعداد زيادي از شيعيان و پيروان امام حسن عسکري(عليه السلام) و غير آنها جمال زيباي او را ديده و به اين شرافت گرانقدر نائل شدهاند. عده زيادي از بزرگان اهلسنّت بر اين عقيدهاند که امام زمان، يعني مهدي موعود(عليه السلام)، در سال 255ق متولد شده است و تصريح نمودهاند به اينکه مهدي(عجل الله تعالي فرج الشريف) فرزند حسن عسکري(عليه السلام) ميباشد. شيخ حر عاملي در کتاب اثبات الهداة نام 54 نفر از بزرگان اهلسنّت را ذکر کرده است که قائلاند مهدي(عليه السلام) در نيمهي ماه شعبان سال 255ق در سامراء ديده به جهان گشوده است (محمد بن حسن حرّ عاملي، اثبات الهداة، ج3، صص651 ـ 656).
(89)
بوده است، مگر آنکه دستگاه حاکم ممنوعيّت و يا محدوديتي ايجاد کرده باشد. حال، با توجّه به آنکه امام بايد پاسخگوي همه پرسشها و نيازهاي اجتماعي و فرهنگي باشد، اگر کودکي مردم را به قبول امامتش دعوت نمايد و آنرا همچون درفش افراشته اسلام جلوهگرسازد و اين دعوت هم همواره در برابر چشم و گوش همگان انجام شود و مردم بهطور پنهاني به او گرايش پيدا کنند تا جايي که پيروان از بذل جان و مال دريغ نداشته باشند و با همه وجود ابراز محبت و احساسات کنند و به خود هراسي راه ندهند، آيا ممکن است که آنها از چگونگي حال و روز امام آگاهي نداشته باشند؟
آيا ممکن است که سالها بر موضعگيري امام در سنگر امامت و رهبري مردم و رابطهاش با مردم بگذرد، و باز هم حقيقت در هالهاي از سرگرداني و بيخبري بماند و اين پرده از رخسار حقيقت به کنار نرود و چگونگي انديشه و دانش امام، چه کوچک و چه بزرگ، آشکار نگردد؟
بر فرض محال، اگر مردم نتوانستند واقعيّت و حقيقت امر را دريابند، خلافت و دستگاه حاکمه با آن همه عداوت و دشمني آشکار با امامت و رهبري، چرا نخواست که پردهدري کند و حقيقت را روشن نمايد؟ آيا برايش امکان نداشت؟ آيا اگر امام کودک بود و از سطح فکر و انديشه بزرگ برخوردار نبود اين خود بهترين دستاويز براي آن حکومتها نبود که بيلياقتي و عدم شايستگي امام را ثابت کند؟ چرا چنين کاري را نکردند؟
طبيعي است که اگر ائمّه(عليهم السلام) به خواست و نياز ديني، اعتقادي و فرهنگي مردم پاسخ نميدادند، خيلي زود منتشر ميشد و بهطور طبيعي انسانها از اطراف آنان پراکنده ميشدند، ولي هيچگاه چنين اتّفاقي نيفتاد و يا شنيده نشد.
(90)
آري، کساني که بهدروغ خود را جا زدند و ادعاي دروغين نمودند، خيلي زود مردم، خود، و اطرافيان آنها را رسوا نمودند و البته در تاريخ ثبت است که براي نابود کردن و پايمال نمودن شخصيّت رهبري، تلاشها صورت گرفت، ولي موفقيتآميز نبود. فرمانروايان از شکنجه، کشتن و در سياهچال نگاه داشتن و ترور دريغ نداشتند، همهي تلاش خود را بهکار ميگرفتند تا اين پيشوايي از ميان برود.
(يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ)[1]؛ ولي بهخواست خدا اين نور از ميان نرفت؛ چون اسارت، تبعيد، زنجير، شهادت و تاخت و تازهاي ديگر کارگر نيفتاد.
قطب راوندي به سند صحيح از يزيد کناسي از امام باقر(عليه السلام) روايت ميکند که به آن امام عرض کردم: آيا عيسي(عليه السلام) هنگام سخن گفتن در گهواره و در حال کودکي، حجّت خدا براي اهل زمانش نبود؟ فرمود: آري، وي در آن زمان پيامبر و حجّت بود و زکريا آيت و نشانهاي بود براي مردم، و حجّت براي افرادي که سخنان او را در آن حال شنيدند؛ سپس عيسي خاموش شد و هرگز حرف نزد تا سـن دو سالگي. در اين دو سال که او خاموش بود، وظيفهي رهبري و حجّت خدا بودن بر دوش زکريا بود. پس از مرگ زکريا، يحيي وارث او شد، کتاب و حکمت را به ارث برد در حاليکه پسري کوچک بود و چون سنّ مسيح به هفت سالگي رسيد، سخن به نبوت گشود، در اين وقت عيسي بر يحيي و بر همهي مردم حجّت شد.[2]
--------------------------------------------------
1. سوره صف، 8 .
2. هبةالله راوندي، قصص الانبياء، ص266.
(91)
ابن صبّاغ مالکي ميگويد: خداوند در سنين کودکي حکمت را به مهدي موعود عطا فرمود، چنانکه به يحيي پيامبر مرحمت نمود، و او را امام قرار داد، همانگونه که عيسي بن مريم را در گهواره، نبيّ مقرّر فرمود.[1] ثقةالاسلام ابو جعفر محمد بن يعقوب کليني در کتاب پر ارج و جاويد کافي بابي را با عنوان «حالات ائمه(عليه السلام) في السنّ» آورده و در آن هشت حديث نقل کرده است.
حديث دوم، که صحيح السند هم هست، از اين قرار است: صفوان بن يحيي ميگويد: «قلت للرضا(عليه السلام) قد کنّا نسألك قبل أن يهب الله لك أبا جعفر(عليه السلام) فکنت تقول: يهب الله لي غلاماً فقد وهب الله لك فقرّ عيوننا، فلا أرانا الله يومك فإن كان كون فإلى من؟ فأشار بيده إلى أبيجعفر(عليه السلام)، وهو قائم بين يديه، فقلت: جُعلت فداك هذا إبن ثلاث سنين، قال وما يضرّه من ذلك شيئ؟ قد قام عيسى(عليه السلام) بالحجّة وهو إبن ثلاث سنين»[2]؛ در ارشاد مفيد و اعلام الوري به نقل از کافي ثبت نمودهاند که «وهو إبن أقلّ من ثلاث سنين»؛ به امام(عليه السلام) عرض کردم: همانا ما همواره از شما سؤال ميکرديم پيش از آنکه خداوند ابوجعفر حضرت جواد را به شما مرحمت فرمايد، و شما ميفرموديد: خدا به من پسري را لطف خواهد نمود.
پس ذات اقدس خداوند عطا فرمود و چشم ما هم به وجود ايشان مسرور گرديد و خداوند به ما نشان ندهد روزي را که شما نباشيد، حال اگر اتّفاق افتاد، پس به چه کسي مراجعه نماييم؟ اشاره کردند به ابيجعفر در حاليکه مقابل آن حضرت ايستاده بودند. پس گفتم: فدايت شوم ايشان که هنوز سه
--------------------------------------------------
1. علي بن محمد بن احمد مالکي، الفصول المهمة، ص291.
2. شيخ کليني، اصول کافي، ج1، صص383 و321؛ فضل بن حسن الطبرسي، إعلام الوري بأعلام الهدي، ج2، ص93؛ شيخ مفيد، الإرشاد، ج2، صص276؛ علاّمه مجلسي، بحارالانوار، ج50، ص21.
(92)
سال بيشتر ندارند. امام هشتم فرمود: سنِّ کم به امامت ضرر نميرساند، چون که عيسي(عليه السلام) حجّت خدا بود در حاليکه سه سال داشت، و بنا بر نسخهي ارشاد و اعلام الوري، عيسي مسيح کمتر از سه سال داشت. (چون که در اوان طفوليت و روزهاي اول ولادتش به سخن آمد و گفت: إِنِّي عَبْدُ اللهِ آَتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا).
علي بن اسباط ميگويد خدمت حضرت امام جواد(عليه السلام) رسيدم (در حاليکه سن آن حضرت کم بود) من درست به قامت او خيره شدم تا به ذهن خويش بسپارم و هنگامي که به مصر باز ميگردم کمّ و کيف مطلب را براي ياران نقل کنم. درست در همين هنگام که در چنين فکري بودم، آن حضرت نشست و رو به سوي من کرد و گفت: اي علي بن اسباط! خداوند کاري را که در مسأله امامت کرده همانند کاري است که در مسألهي نبوّت کرده است.
گاه ميفرمايد: (وَآَتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا) (ما به يحيي در کودکي فرمان نبوت و عقل و درايت داديم) و گاه درباره انسانها ميفرمايد: (حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً) (هنگامي که انسان به حد بلوغ کامل عقل به چهل سالگي رسد...).
بنابراين، همانگونه که ممکن است خداوند حکمت را به انساني در کودکي بدهد، در قدرت اوست که آن را در چهل سالگي نيز بدهد.[1]
غيبت و اختفاي مهدي و مسيح
عيسي(عليه السلام) و يارانش در دهکدهاي رحل اقامت ميافکندند، و به شهر ديگر کوچ ميکردند، در مرکز سوّمي درنگ مينمودند، و اسباب سفر خود را در
--------------------------------------------------
1. عبد علي بن جمعه عروسي، نورالثقلين، ج3، ص325؛ ناصر مکارم شيرازي، تفسير نمونه، ج13، ص28.
(93)
مکان ديگري بر زمين ميگذاردند و امر بدين منوال ميگذشت، و آنان بدون خستگي و عقبنشيني، هدف خود را دنبال ميکردند.
مسيح مانند چرخ گردون و ستاره سيّار فريادش به دعوت الهي و بيداري مردم بلند بود و آنان را بهسوي خدا سوق ميداد. او به هر کجا وارد ميشد، عليه يهوديان قيام ميکرد تا آنکه نژادپرستان يهودي تصميم گرفتند او را بکشند. عيسي در پناهگاهي مخفي شد و يهوديان از مخفيگاهش اطلاعي نداشتند. از اينرو، طبق عادت و طبيعت ديرينهشان به دروغ و آرزوهاي شيرين و فريبکاري روي آوردند. اين حربهي فريبکاري بر يکي از ياران عيسي اثر گذاشت و او مکان مسيح را بهگوش يهوديان رساند و آنها را به آنجا رهنمون ساخت. شاگردان و حواريها مرشد و مراد خود را تنها گذاردند و به عيسي پشت کردند. عيسي در حلقهي محاصرهي دشمن قرار گرفت، ولي خدا او را تسليم دشمن نکرد و در همين ساعت ترسناک و وحشتآور، قدرت خدا تجلّي يافت و به ياري او آمد و مسيح را از چشم مردم مخفي ساخت. چشم يهوديان به مسيحي خائن افتاد، او را بلادرنگ گرفتند و به کيفر خيانتش رساندند و مکرش را به خودش برگردادند. والله خيرالماکرين. از اينرو، حکم اعدام و به صليب کشيدن خيلي سريع انجام گرفت و امر عيسي(عليه السلام) بر آنان مشتبه شد.[1]
قرآن در مورد کشتن و بهدار آويختن عيسي بن مريم ميفرمايد: «بنياسرائيل در گفتارشان [بر خطا هستند] که ما مسيح، عيسي بن مريم، پيامبر خدا
--------------------------------------------------
1. قصههاي قرآن، ص354؛ صدرالدين بلاغي، قصص قرآني، ص250؛ ش. دولاندلن، تاريخ جهاني، ج1، صص 258 ـ 259.
(94)
را کشتيم در حاليکه نه او را کشتند و نه بهدار آويختند، لکن امر بر آنها مشتبه شد و کسانيکه در مورد کشتن او اختلاف کردند، در شک هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان (خويش) پيروي ميکنند و بهطور قطع او را نکشتند، بلکه خدا او را بهسوي خود برد و خداوند توانا و حکيم است».[1]
پس، بنا بر منطق قرآن، مسيح نه کشته شد و نه بهدار آويخته شد، بلکه فقط يک گمان و پنداري بيش نبود؛ ولي انجيلهاي چهارگانهي کنوني همگي مسألهي مصلوب شدن مسيح و کشته شدن او را ذکر کردهاند؛ و اين موضوع، در فصلهاي آخر هر چهار انجيل متي، لوقا، مرقصي و يوحنّا با شرح بسيار بيان گرديده و باور عمومي مسيحيان امروز نيز بر اين مسأله استوار است. بلي، ميتوان ادعا کرد که کشته شدن و بهدار آويختن مسيح يکي از بنياديترين مسائل کيش مسيحيّت کنوني دنيا است؛ چون آنها ميگويند: هدف اصلي آمدن عيسي بن مريم به اين جهان فدا شدن براي بشر بوده است و ميگويند وي آمد تا قرباني گناهان ما شود و بهدارآويخته شد تا گناهان بشر را بشويد و آنان را از مجازات نجات دهد. به همين دليل، گاه مسيحيّت را مذهب نجات يا فدا مينامند و مسيح را ناجي لقب ميدهند.[2]
بايد توجّه داشت که عقيدهي فدا، گناهکار پرور و تشويقکنندهي به فساد و تباهي و آلودگي است. نيز ميدانيد که راه نجات تنها ايمان و عمل صالح خود انسان است و قرباني گناهان ديگران شدن توجيه عقلاني ندارد بلکه، خلاف منطق و عقل است.
--------------------------------------------------
1. سوره نساء، 157 ـ 158.
2. ناصر مکارمشيرازي، تفسيبر نمونه، ج4، ص199؛ برداشت آزاد از الميزان، ج5، صص139 ـ 141.
(95)
انجيلهاي چهارگانه کنوني، که بر مصلوب شدن عيسي بن مريم گواهي ميدهند، همگي سالها پس از مسيح بهوسيله شاگردان و يا شاگردان شاگردان او نوشته شده است.
صاحب تاريخ جامع اديان مينويسد: «اين نکته مسلّم است که عيسي خود تعاليم خود را تحرير نکرد، بلکه به شاگردان خود اعتماد فرمود و به آنها امر کرد که به اطراف جهان بروند و آنچه را از او آموختهاند و در حافظهي خود بهياد دارند، به ديگران تعليم دهند. عموم مورّخان اتّفاق دارند که بعد از مرگ او، بعضي از شاگردان وي آن کلمات و اقوال را بهرشتهي کتابت درآوردند و بر آنها جابهجا يادداشتهايي تاريخي براي آنکه فراموش نشود، اضافه کردند و در نتيجه، يک سند بلکه يک سلسله اسناد در باب اين دين بهوجود آمده که از آن بهعنوان منبع نام ميبرند و باز همه مورّخان برآنند که در اثر اعمال مسيحيان صدر اول، رنگهاي خاصي به خود گرفته است و بعضي اقوال شايد (بلکه قطعاً) بر آن افزوده شده که به سهو و غلط آنها را به عيسي منسوب داشتند».[1]
همانگونه که پيشتر اشاره کرديم، حواريها هنگام حملهي دشمنان فرار کردند و مسيح را تنها گذاشتند. لشکريان رومي نه حواريها را ميشناختند و نه يهوديان را و در تفسير نمونه مينويسد حتي آداب و زبان و رسوم يهوديان را نيز نميشناختند؛ بنابراين، بسيار طبيعي است که در شناختن مسيح اشتباه رخ دهد.
--------------------------------------------------
1. جان باير ناس، تاريخ جامع اديان، ص576.
(96)
همچنين ملاحظه فرموديد که شخص گرفتار شده در مقابل حاکم رومي بيتالمقدّس سکوت اختيار کرده بود و شايد نگذاشتند از خود دفاع نمايد، پس احتمال قوي وجود دارد که يهوداي اسخريوطي، که به مسيح خيانت کرده بود، خود گرفتار خيانت خويش شده باشد.
افزون بر اينها، انجيل برنابا بهطور رسمي مصلوب شدن عيسي(عليه السلام) را نفي ميکند و نيز بعضي از فرقههاي مسيحي در مصلوب شدن مسيح ترديد کردهاند.[1]
در انجيل متي باب 27 نوشته شده که عيسي به آواز بلند صدا زده و گفت: «ايلي ايلي لما سبقتني»، يعني: الهي الهي مرا چرا ترک کردي.[2]
اگر اين سخن درست باشد، با هدف مسيح، که قرباني شدن براي گناهان بشر است، سازگاري ندارد؛ اين سخن ناروا هرگز درست نيست که از پيامبر ناجي و فادي بيرون آيد. پس، روشن است که مصلوب و دارآويخته شده کسي بوده که بهدنيا علاقه داشته و ضعيف و ترسو بوده و ميخواسته به زندگي دنيوي خويش ادامه دهد؛ بنابراين، او نميتواند مسيح باشد.
هم غيبت حضرت عيسي(عليه السلام) و هم غيبت حضرت مهدي(عليه السلام) براي حفظ جان ميباشد. سيد مرتضي(رحمة الله) فرموده آن امام همام بهسبب خوف بر جان خويش غايب شده، و در اين صورت، غيبت او براي حفظ جان واجب است؛ برخلاف ترس بر مال و اذيّت نفس. دليل اين امر آنکه خليفه عباسي پس از دفن امام حسن عسكري(عليه السلام) هراسان گرديد و بهدنبال فرزند ارجمند آن امام بود.
--------------------------------------------------
1. محمد رشيد رضا، المنار، ج6، ص34.
2. ناصر مکارم شيرازي، تفسير نمونه، ج4، ص202؛ جان باير ناس، تاريخ جامع اديان، ص607.
(97)
حضرت صادق(عليه السلام) ميفرمايد: «خداي متعال غيبت حضرت مهدي(عليه السلام) را همانند غيبت عيسي بن مريم(عليهما السلام) قرار داده است».[1] يعني همانطوري که عيسي مسيح براي حفظ جان خود در يکجا استقرار نداشت و مکانش معلوم نبود، امام زمان(عليه السلام) هم براي حفظ جان، مکان ثابت و مشخّصي ندارند. همچنين امام ششم(عليه السلام) ميفرمايد: «لابّد للغلام من غيبة، قلت ولمَ؟ قال: يخاف (و أوما بيده إلى بطنه) وهو المنتظَر وهو الّذي يشكّ النّاس في ولادته...»[2]؛ براي غلام (مهدي در سنين کودکي) غيبتي اجباري خواهد بود، گفتم چرا؟ آن حضرت فرمود: ميترسد (اشاره فرمودند به شکم خود)، (کنايه از ترور است) و هموست منتظري که مردم در انتظارش بهسر ميبرند و هماني که مردم (اهلسنت) در ولادتش شکّ ميکنند.
در دعاي ندبه ميخوانيم: «أين بقية الله التي لا تخلو من العترة الهادية؟ أين المعّد لقطع دابر الظلمة؟ أين المنتظر لإقامة الأمت والعوج؟ أين المرتجي لإزالة الجور والعدوان؟ ...ليت شعري أين استقرّت بك النوي، بل أيّ أرض تقلّك أو ثري، أبرضوي أو غيرها أم ذي طوي؟ عزيز على أن أرى الخلق ولا تُرى».[3]
ابو عبدالله صالحي ميگويد: «سألني أصحابنا بعد مضيّ أبيمحمد(عليه السلام) أن أسأل عن الإسم والمکان، فخرج الجواب: إن دللتهم على الإسم أذاعوه وإن عرفوا المکان دلّوا عليه»[4]؛ اصحاب (شيعيان و دوستان) ما پس از وفات ابومحمد حسن عسکري(عليه السلام) سؤال کردند که بپرسم از اسم و مکان (حجّت آلمحمد(صلي الله عليه و آله))
--------------------------------------------------
1. شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص105؛ سيد مصطفي آل سيدحيدر کاظمي، بشارة الاسلام، ص146.
2. ثقة الاسلام کليني، اصول کافي، ج1، ص342.
3. شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، صص1052 ـ 1055.
4. ثقة الاسلام کليني، پيشين، ج1، ص333.
(98)
جواب توقيع آمد: اگر راهنمايي نمايي آنها را بر اسم (امام زمان)، منتشر خواهند کرد و اگر مکان و جايش را شناسايي کنند، آنرا به (ديگران و دشمنان) نشان خواهند داد.
شباهت در سياحت
تو خود چه لعبتي اي شهسوار شيرينکار ***** کـه در بـرابـر چـشـمي و غايـب از نـظري
پيشتر اشاره کرديم که حضرت عيسي(عليه السلام) همواره در گردش و سياحت بود و به هر دليل و علّتي آن بزرگوار در مکاني خاصّ استقرار نمييافت و براي هميشه نميتوانست يکجا بماند. به عبارت ديگر، مکان و منزل ويژهاي نداشت. البته در پيش بيان داشتيم که بزرگترين دليل اين برنامه، ترس از جان و فشاري بود که از سوي يهوديان عنود و سرسخت متوجّهاش ميشد. مهدي موعود(عجل الله تعالي فرج الشريف) نيز جايگاه مخصوصي ندارد و همواره در حرکت است و اگر هم در جايي مستقرّ شود، مدت آن خيلي کوتاه است.
براي اين امر دليل روشني نتوانستيم پيدا کنيم. شايد بتوان گفت، همانگونه که از برخي احاديث استفاده ميشود، مانند عيسي(عليه السلام) در حال خوف و ترس بهسر ميبرد و در پس پرده غيب رفته است. آري، روزهاي نخست امامت آن بزرگوار و دوران غيبت صغري چنين بوده است، و شايد هماکنون نيز اينگونه باشد. به همين خاطر، مکانش معلوم نيست؛ براي اينکه اگر معلوم و مشخّص باشد، خيلي زود شناسايي ميشود و دشمنان آن بزرگوار آرام نمينشينند.
(99)
پس، حکمت و مشيّت ذات اقدس ربوبي بر اين تعلّق گرفته است که حضرت در حال سياحت و گردش به امامت و رهبري خويش ادامه دهد تا مصالح و زمينههاي فرج آن سرور کائنات فراهم آيد.
بنابراين، بايد دعا کرد، همانگونه که خودشان سفارش فرمودهاند و اينجاست که انتظار معني و مفهوم پيدا ميکند؛ چهآنکه بعضي از زمينهها را جامعه و مردم بايد فراهم آورند، و همهي اسباب و مبادي فرج، الهي و آسماني نيست.
امام به حق ناطق، حضرت صادق(عليه السلام)، ميفرمايد: «في القائم سُنّة من موسى وسُنّة من يوسف وسنّة من عيسى وسنّة من محمّد(صلي الله عليه و آله)... وأمّا سنّة عيسى فالسياحة وأمّا سنّة محمّد(صلي الله عليه و آله) فالسيف» ؛[1]
در قائم آلمحمد(صلي الله عليه و آله) سنّتي از موسي و سنتي از يوسف و روشي از عيسي و محمد(صلي الله عليه و آله) است؛ اما سنّت عيسي(عليه السلام)، سياحت و گردش و عدم استقرار در مکاني مشخص، و سنّت و روش رسول خاتم، شمشير است. (براي رهايي مظلومان از قيد بردگي و از زير يوق و زنجير ستمگران).
امام زمان(عليه السلام) پس از دعوت و عدم پذيرش کافران و بيدادگران با شمشير مسأله را تمام ميکند، چون زمان مداهنه و نرمش سپري شده است. آيا اين همه مدّت طولاني براي نشان دادن رحمت و عطوفت الهي کافي نيست؟
اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز در توصيف مهدي آلمحمد(صلي الله عليه و آله) چنين ميفرمايد: «...وأکثرت في قولها أنّ الحجّة هالکة والإمامة باطلة، فو ربّ علي أنّ حجّتها قائمة ماشية في طرقاتها داخلة في دورها وقصورها جوّالة في شرق الأرض
--------------------------------------------------
1. محمد بن حسن حرّ عاملي، اثبات الهداة، ج3، ص458؛ علي يزدي حائري، الزام الناصب، ج1، ص55.
(100)
وغربها، تسمع الکلام وتسلّم على الجماعة، ترى ولا تُرى إلى الوقت والوعد ونداء المنادي من السماء» ؛[1]
هنگاميکه امام غائب از نسل من از ديدهها پنهان شود و مردم با غيبت او از حدود شريعت بيرون روند و توده مردم گمان کنند که حجّت خدا از بين رفته و امامت باطل شده است، سوگند به خداي علي(عليه السلام)، در چنين وقتي حجّت خدا در ميان آنهاست، در کوچه و بازار آنها گام برميدارد و بر خانههاي آنان وارد ميشود، و در شرق و غرب زمين به سياحت ميپردازد و گفتار آنها را ميشنود و بر اجتماعاتشان وارد ميشود و بر آنها سلام ميدهد؛ وي مردم را ميبيند، ولي ديده نميشود تا روز معيّن و وقت مقرّر، تا آنکه منادي از آسمان ندا سر دهد.
خواجه حافظ شيرازي مينالد:
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود ***** از گـوشهاي بـيرون آي اي کوکب هدايت
هو اخواه توأم جانا و ميدانم که ميداني ***** هو اخواه توأم جانا و ميدانم که ميداني
اُمّ هاني گويد: حضرت باقر(عليه السلام) را ملاقات کردم و از ايشان دربارهي آيهي (فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ)[1] سؤال کردم. حضرت فرمود: آن، امامي است که در زمان خود پنهان ميشود.[2]
--------------------------------------------------
1. سيد مصطفي آل سيدحيدر کاظمي، بشارة الاسلام، ص 37.
2. سوره تکوير، 15.
3. مجتبي تونهاي، موعودنامه، به نقل از: ميرزا حسين نوري طبرسي، النجم الثاقب، ص305.