تازه های نشر 99
تازه های نشر 99
تازه های نشر 99
تازه های نشر 99
فراخوانی مقاله و اولویت های پژوهشی
فراخوانی مقاله و اولویت های پژوهشی
سخن موسس فقید
سخن موسس فقید
سهل بن زیاد در آئینه علم رجال

(103)

بخش چهارم
بررسي ديدگاه‌هاي دانشمندان رجالي درباره سهل بن زياد


(105)

همان‌گونه که پيش‌تر نيز اشاره شد براي تضعيف سهل بن زياد انگيزه‌هاي پرشماري وجود دارد و همچنين براي توثيق وي نيز مي‌توان قرائن و شواهد گوناگوني را برشمرد. ما نخست فهرست اين شواهد و ادله را ذکر مي‌کنيم و سپس به ارزیابی و بررسي آن‌ها خواهیم پرداخت:

ادلّه تضعيف عبارت‌اند از:

1. تضعيف و بيرون شدن سهل به دست احمد بن محمد بن عيسي اشعري؛

2. احمق خوانده شدن سهل از سوي فضل بن شاذان(قدّس سرّه)؛

3. استثنا شدن سهل از روايات محمد بن احمد بن يحيي(قدّس سرّه) از سوي ابن وليد(قدّس سرّه) ؛

4. تضعيف و متهم شدن به غلوّ از سوي ابن غضائري(قدّس سرّه)؛

5. تضعيف شدن از سوي شيخ طوسي(قدّس سرّه) در فهرست و استبصار؛

6. شهادت برخي از فقيهان به عامّي بودن وي.

و نيز ادلّه توثيق سهل عبارت‌اند از:

1. موضع‌گيري شيخ مفيد(قدّس سرّه) درباره سهل؛

2. توثيق سهل از سوي شيخ طوسي(قدّس سرّه) در کتاب رجال؛


(106)

3. فراواني روايات سهل بن زياد؛

4. فراواني نقل اجلّاء و ثقات از وي؛

5. شيخ اجازه بودن سهل؛

6. وجود نام وي در سلسله اسناد کتاب کامل الزيارات؛

7. وجود نام وي در سلسله اسناد کتاب تفسير قمي؛

8. نقل جناب کشي از او؛

9. عدم ورود نکوهش و لعن از سوي سه امام معصوم(عليهم السلام) نسبت به سهل در زمان فتنه غاليون؛

10. مکاتبه او با امام عسکري(عليه السلام)؛

11. سالم بودن روايات وي و مورد عمل قرار گرفتن آن‌ها از سوي فقيهان.

گفتار يکم: انگيزه‌هاي تضعيف

1. تضعيف و بيرون شدن سهل به‌دست احمد بن محمد بن عيسي اشعري

مهم‌ترين دليلي که براي اثبات ضعف سهل بن زياد اقامه شده، شيوه برخورد احمد بن محمد بن عيسي با اوست. شيوه‌اي که حاکي از اوج تنش ميان وي و سهل بن زياد بوده و در پايان به بيرون کردن سهل بن زياد از قم انجاميده است. ما پيش از واکاوي اين رفتار، نخست نگاهي کوتاه به سرگذشت‌ و ويژگي‌هاي احمد بن محمد بن عيسي در کتاب‌هاي رجالي خواهيم داشت تا رفتار وي درباره سهل، بهتر ارزيابي شود.

سرگذشت احمد بن محمد بن عيسي اشعري

احمد بن محمد يکي از بزرگان و فقيهان قم بود که افتخار زندگي در دوران چهار امام معصوم يعني امام رضا، امام جواد، امام هادي و امام عسکري(عليهم السلام) را پيدا کرد. وي آن‌چنان در نزد مردم آبرومند بود که وي را به عنوان رئيس خود پذيرفته بودند و هرگاه سلطاني به قم وارد مي‌شد، با وي ديدار مي‌کرد.[1]


--------------------------------------------------

1 .احمد بن علي نجاشي، رجال نجاشي، ص82.


(107)

جناب شيخ طوسي(قدّس سرّه) در رجال[1] و علامه در خلاصه[2] او را به روشني توثيق کرده‌اند و نجاشي در رجال خود از وجاهت و فقاهت او سخن مي‌گويد که همين دلالت بر وثاقت او دارد.[3] شيخ طوسي نيز عين همين سخنان را در فهرست[4] خود مي‌آورد. افزون بر اين، فراواني روايات او و کثرت روايت أجلّاء از وي نيز مي‌تواند نشانه‌اي بر وثاقت او باشد.

برخي از لغزش‌هاي احمد بن محمد

در برابر توثيقاتي که ذکر شد، شواهدي وجود دارد که در نوع نگرش، سطح بينش و درستي اجتهاداتي که احمد بن محمد درباره ساير راويان انجام داده است، ابهام و ترديد ايجاد مي‌کند:

شاهد يکم

مرحوم نجاشي(قدّس سرّه) در ترجمه علي بن محمد بن شيره قاساني مي‌گويد:

علي بن محمد فقيهي بود که داراي فراواني حديث و فضل بود، ولي احمد بن محمد بن عيسي بر او خرده گرفت و گفت که از او مذاهب ناشناخته‌اي شنيده است، ولي در کتاب‌هاي علي بن محمد، مطلبي که بر چنين مذاهب ناشناخته‌اي دلالت کند، وجود ندارد.[5]

هرچند اين کلام نجاشي(قدّس سرّه) سرزنش يا دروغ‌گو دانستن احمد به شمار نمی‌رود ـ زيرا چه بسا است مذاهب ناشناخته از شنيده‌هاي خود احمد بوده و علي بن محمد آن‌ها را در کتاب‌هاي خود نياورده باشد ـ ولي با توجه به سابقه اجتهادات احمد بن محمد و


--------------------------------------------------

1 .محمد بن حسن طوسي، الرجال، ص351.
2 .حسن بن يوسف اسدي حلّي، خلاصة الاقوال، ص14.
3 .رجال نجاشي، ص82.
4 .محمد بن حسن طوسي، الفهرست، ص25.
5 .«إنّ علي بن محمد کان فقيهاً مکثّراً من الحديث فاضلاً، غمز عليه أحمد بن محمد بن عيسي و ذکر أنّه سمع منه مذاهب منکرة و ليس في کتبه ما يدلّ عليه» (رجال نجاشي، ص 255).


(108)

سليقه او در اين‌گونه امور، اين گمان وجود دارد که اين برخورد نيز يکي ديگر از لغزش‌هاي وي بوده است که با پيوستن آن به ديگر اشتباهات، زمينه بي اعتمادي به عمل‌کرد او فراهم مي‌گردد.

شاهد دوم

مرحوم کليني(قدّس سرّه) در کافي روايتي را نقل مي‌کند که بر نکوهش احمد دلالت دارد. ايشان از خيراني از پدرش نقل مي‌کند که گفت:

بر در خانه امام جواد(عليه السلام) براي انجام خدمتي گماشته شده بودم و احمد بن محمد بن عيسي هر شب هنگام سحر مي‌آمد تا از وضع بيماري امام(عليه السلام) آگاه شود. شخص ديگري هم بود که به عنوان فرستاده‌ ميان امام(عليه السلام) و پدرم رفت و آمد مي‌کرد و وقتي او مي‌آمد احمد مي‌رفت و پدرم با وي خلوت مي‌کرد.

شبي من بيرون رفتم و احمد از آن مجلس برخاست و پدرم با فرستاده خلوت کرد. احمد هم در اطراف مجلس ‌گشت تا اين‌که در گوشه‌اي که سخن ايشان را مي‌شنيد ايستاد. فرستاده به پدرم گفت: آقايت به تو سلام مي‌رساند و مي‌فرمايد: من از دنيا مي‌روم و امر امامت به پسرم علي(عليه السلام) مي‌رسد و او پس از من بر گردن شما همان حقّي را دارد که من پس از پدرم(عليه السلام) بر شما داشتم. سپس فرستاده رفت و احمد به جاي خود برگشت و به پدرم گفت: او به تو چه گفت؟ پدرم گفت: سخن خيري گفت. احمد گفت: من سخن او را شنيدم، پنهان مکن و آنچه شنيده بود باز گفت. پدرم به او گفت: اين کاري که تو کردي، خداوند بر تو حرام ساخته بود؛ زيرا خداوند متعال مي‌فرمايد: «و لا تجسّسوا»، اينک اين گواهي را داشته باش، شايد روزي محتاجش شويم، مبادا پيش از آن‌که هنگامش فرا رسد آن را اظهار کني.


(109)

وقتي صبح شد، پدرم پيام فرستاده را در ده برگه نوشت و مهر کرد و به ده نفر از بزرگان قوم داد و گفت: اگر من پيش از آن‌که اين را از شما مطالبه کنم از دنيا رفتم، آن را باز کنيد و مضمونش را به مردم اطلاع دهيد.

وقتي حضرت امام جواد(عليه السلام) به شهادت رسيد پدرم گفت: من هنوز از خانه بيرون نرفته بودم که نزديک چهارصد نفر به امامت حضرت علي النقي(عليه السلام) يقين کرده بودند و رؤساي شيعه نزد محمد بن فرج جمع شده بودند و درباره اين مسأله گفتگو مي‌کردند. محمد بن فرج به پدرم نامه‌اي نوشت و او را از جمع خود آگاه کرد و به او نوشت اگر ترس از شهرت نبود، خودم به نزد تو مي‌آمدم، ولي از شما مي‌خواهم به نزد من بيايي. پدرم سوار شد و نزد او رفت، ديد مردم نزد او گرد آمده‌اند. آن‌ها به پدرم گفتند: درباره اين مسأله چه مي‌گويي؟ پدرم به کساني که نامه‌ها نزدشان بود گفت: نامه‌ها را بياوريد. ايشان آوردند. پدرم گفت: اين همان مطلبي است که به آن مأمور بودم. برخي گفتند: ما دوست داشتيم که در اين موضوع شاهد ديگري هم داشته باشي. پدرم گفت: آن را هم خداي عزوجل درست کرده است، اين ابوجعفر اشعري است که به شنيدن اين پيام گواهي مي‌دهد و از او خواست که گواهي خود را بگويد. احمد انکار کرد که در اين‌باره چيزي شنيده باشد. پدرم او را به مباهله طلبيد و ناچارش کرد. آن‌گاه احمد گفت: «من اين پيغام را شنيدم و اين شرافتي بود که من مي‌خواستم به مردي از عرب برسد نه به عجم». پس همه آن جمعيت پس از اعتراف به حق پراکنده شدند.[1]


--------------------------------------------------

1 .محمد بن يعقوب کليني، الکافي، 1: 324.


(110)

سند اين روايت به خاطر مهمل بودن «خيراني» دچار اشکال است، اگرچه برخي از بزرگان مثل مرحوم مجلسي به ظاهر آن را پذيرفته‌اند؛ ولي به هر روي اين روايت نيز مي‌تواند گماني هرچند ضعيف را درباره لغزش احمد در برخي از مهم‌ترين اجتهاداتش، ثابت کند. گماني که با پيوستن ديگر شواهد به آن، تقويت مي‌گردد.[1]

بر پايه اين روايت، احمد بن محمد بن عيسي، مرتکب سه لغزش شده است:

يکم: اين‌که وي گناه تجسّس را انجام داده است و حتي هنگامي که پدر خيراني او را به اين کار متهم مي‌سازد، از خود دفاع نمي‌کند.

دوم: اين‌که در ابتدا، شهادت خود را پنهان کرده است.

سوم: اين‌که وي بر پايه تعصبات نژادپرستانه، عرب را بر عجم برتري داده است.


--------------------------------------------------

1 .«الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْخَيْرَانِيِّ عَنْ أَبِيهِ أَنَّهُ قَالَ: كَانَ يَلْزَمُ بَابَ أَبِي جَعْفَرٍ(عليه السلام) لِلْخِدْمَةِ الَّتِي كَانَ وُكِّلَ بِهَا وَ كَانَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي يَجِي‏ءُ فِي السَّحَرِ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ لِيَعْرِفَ خَبَرَ عِلَّةِ أَبِي جَعْفَرٍ(عليه السلام) وَ كَانَ الرَّسُولُ الَّذِي يَخْتَلِفُ بَيْنَ أَبِي جَعْفَرٍ(عليه السلام) وَ بَيْنَ أَبِي، إِذَا حَضَرَ قَامَ أَحْمَدُ وَ خَلَا بِهِ أَبِي. فَخَرَجْتُ ذَاتَ لَيْلَةٍ وَ قَامَ أَحْمَدُ عَنِ الْمَجْلِسِ وَ خَلَا أَبِي بِالرَّسُولِ وَ اسْتَدَارَ أَحْمَدُ فَوَقَفَ حَيْثُ يَسْمَعُ الْكَلَامَ، فَقَالَ الرَّسُولُ لِأَبِي: إِنَّ مَوْلَاكَ يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ إِنِّي مَاضٍ وَ الْأَمْرُ صَائِرٌ إِلَي ابْنِي عَلِيٍّ وَ لَهُ عَلَيْكُمْ بَعْدِي مَا كَانَ لِي عَلَيْكُمْ بَعْدَ أَبِي. ثُمَّ مَضَي الرَّسُولُ وَ رَجَعَ أَحْمَدُ إِلَي مَوْضِعِهِ وَ قَالَ لِأَبِي: مَا الَّذِي قَدْ قَالَ لَكَ؟ قَالَ: خَيْراً، قَالَ: قَدْ سَمِعْتُ مَا قَالَ فَلِمَ تَكْتُمُهُ؟ وَ أَعَادَ مَا سَمِعَ. فَقَالَ لَهُ أَبِي: قَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَيْكَ مَا فَعلّت لِأَنَّ اللهَ تَعَالَي يَقُولُ وَ لا تَجَسَّسُوا، فَاحْفَظِ الشَّهَادَةَ لَعَلَّنَا نَحْتَاجُ إِلَيْهَا يَوْماً مَا وَ إِيَّاكَ أَنْ تُظْهِرَهَا إِلَي وَقْتِهَا. فَلَمَّا أَصْبَحَ أَبِي كَتَبَ نُسْخَةَ الرِّسَالَةِ فِي عَشْرِ رِقَاعٍ وَ خَتَمَهَا وَ دَفَعَهَا إِلَي عَشَرَةٍ مِنْ وُجُوهِ الْعِصَابَةِ، وَ قَالَ: إِنْ حَدَثَ بِي حَدَثُ الْمَوْتِ قَبْلَ أَنْ أُطَالِبَكُمْ بِهَا فَافْتَحُوهَا وَ أَعْلِمُوا بِمَا فِيهَا. فَلَمَّا مَضَي أَبُو جَعْفَرٍ(عليه السلام) ذَكَرَ أَبِي: أَنَّهُ لَمْ يَخْرُجْ مِنْ مَنْزِلِهِ حَتَّي قَطَعَ عَلَي يَدَيْهِ نَحْوٌ مِنْ أَرْبَعِمِائَةِ إِنْسَانٍ وَ اجْتَمَعَ رُؤَسَاءُ الْعِصَابَةِ عِنْدَ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَرَجِ يَتَفَاوَضُونَ هَذَا الْأَمْرَ. فَكَتَبَ مُحَمَّدُ بْنُ الْفَرَجِ إِلَي أَبِي يُعْلِمُهُ بِاجْتِمَاعِهِمْ عِنْدَهُ وَ أَنَّهُ لَوْ لَا مَخَافَةُ الشُّهْرَةِ لَصَارَ مَعَهُمْ إِلَيْهِ وَ يَسْأَلُهُ أَنْ يَأْتِيَهُ. فَرَكِبَ أَبِي وَ صَارَ إِلَيْهِ فَوَجَدَ الْقَوْمَ مُجْتَمِعِينَ عِنْدَهُ؛ فَقَالُوا لِأَبِي: مَا تَقُولُ فِي هَذَا الْأَمْرِ؟ فَقَالَ أَبِي لِمَنْ عِنْدَهُ الرِّقَاعُ: أَحْضِرُوا الرِّقَاعَ؛ فَأَحْضَرُوهَا. فَقَالَ لَهُمْ: هَذَا مَا أُمِرْتُ بِهِ؛ فَقَالَ بَعْضُهُمْ: قَدْ كُنَّا نُحِبُّ أَنْ يَكُونَ مَعَكَ فِي هَذَا الْأَمْرِ شَاهِدٌ آخَرُ. فَقَالَ لَهُمْ: قَدْ أَتَاكُمُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ، هَذَا أَبُو جَعْفَرٍ الْأَشْعَرِيُّ يَشْهَدُ لِي بِسَمَاعِ هَذِهِ الرِّسَالَةِ، وَ سَأَلَهُ أَنْ يَشْهَدَ بِمَا عِنْدَهُ. فَأَنْكَرَ أَحْمَدُ أَنْ يَكُونَ سَمِعَ مِنْ هَذَا شَيْئاً؛ فَدَعَاهُ أَبِي إِلَي الْمُبَاهَلَةِ، فَقَالَ: لَمَّا حَقَّقَ عَلَيْهِ قَالَ: قَدْ سَمِعْتُ ذَلِكَ وَ هَذَا مَكْرُمَةٌ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ تَكُونَ لِرَجُلٍ مِنَ الْعَرَبُ لَا لِرَجُلٍ مِنَ الْعَجَمِ؛ فَلَمْ يَبْرَحِ الْقَوْمُ حَتَّي قَالُوا بِالْحَقِّ جَمِيعا» (محمد بن يعقوب کليني، الکافي، 1: 324).


(111)

البته مي‌توان درباره لغزش سوم گفت که جمله «وَ هَذَا مَكْرُمَةٌ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ تَكُونَ لِرَجُلٍ مِنَ الْعَرَبِ لَا لِرَجُلٍ مِنَ الْعَجَمِ» دلالتي بر نژادپرست بودن ندارد، بلکه او تنها مي‌خواسته خودش به اين فضيلت مفتخر شود نه ديگران. افزون براين، حتي اگر نژادپرستي او ثابت شود، دلالتي بر ضعف او در امر حديث ندارد.

شاهد سوم

او کساني را به اتهام غلوّ يا ضعف روايت از قم اخراج کرد که بي‌گمان مستحق آن نبودند، مانند جناب احمد بن محمد بن خالد برقي. و حتي خود احمد نيز پس از چندي به لغزش خود پي‌برد و پشيمان گرديد.[1] اين شاهد اگرچه دليل بر ضعف احمد بن محمد نيست، ولي درستي رفتار او با ديگر راويان را مورد ترديد قرار مي‌دهد.

شاهد چهارم

مرحوم کشي(قدّس سرّه) در رجال خود مطلبي دارد که گويا بر وضع حديث و بي‌مبالاتي احمد بن محمد بن عيسي هم دلالت دارد. او مي‌نويسد:

آدم بن محمد گفت: علي بن محمد بن قمي به من خبر داد که أحمد محمد بن عيسي از عبدالله بن محمد حجّال نقل کرد که گفت: نزد أبي الحسن الرضا(عليه السلام) بودم، که کتابي براي ايشان آوردند، ايشان کتاب را خواند، سپس آن را به زمين کوبيد و فرمود: «اين کتاب زنازاده فرزند زناکار است، اين کتاب زنديقي در مسير غير رشد اوست» من در آن کتاب نگاه کردم ديدم کتاب يونس است.[2]

جناب کشي(قدّس سرّه) پس از نقل اين روايت و چند روايت شبيه آن، که در نکوهش يونس بن عبدالرحمن وارد شده است، مي‌‌نويسد:

هر کس به اين اخباري که اهل قم درباره يونس روايت کرده‌اند بنگرد، شگفت‌زده مي‌شود و مي‌فهمد که از نظر عقل درست نيست؛ افزون بر اين،


--------------------------------------------------

1 .رجال ابن غضائري، ص39.
2 .رجال کشي، ص496.


(112)

فضل گفته است که احمد بن محمد بن عيسي و علي بن حديد از رفتاري که با يونس داشته‌اند بازگشته‌اند. و گويا اين روايات پيش از اين‌که احمد ]از شيوه خود[ باز گردد و مدارا کردن با يارانش را پيش گيرد از او صادر شده است. و اما درباره حديث حجال (حديث اخير) نيز مي‌گوييم: امام هادي و امامان پيش و پس از او(عليهم السلام)، بزرگوار‌تر و والاتر از آنند که کسي را به روشني دشنام دهند، به‌ويژه آن‌که خودشان از چنين کاري نهي کرده و به غير آن واداشته‌اند، مثلا علي بن جعفر از پدرش از جدّش از علي بن الحسين(عليهما السلام) نقل کرده است که ايشان به فرزندش فرمود: «با اهل دين و معرفت بنشينيد، اگر نتوانستيد ]با ايشان نشست و برخاست کنيد[ تنهايي بهتر و سالم‌تر است، و اگر چاره‌اي جز نشست و برخاست با مردمان را نداشتيد، پس ]حداقل[ با اهل مروت بنشينيد، چراکه ايشان در مجالس خود دشنام نمي‌دهند».[1] پس آنچه اين مرد از امام(عليه السلام) درباره کتاب يونس نقل کرده است، سزاوار امام(عليه السلام) نيست، زيرا ايشان از سخن زشت، دشنام، سخن سفيهانه و احاديثي از اين دست پاکيزه هستند.[2]


--------------------------------------------------

1 .«جالسوا أهل الدين و المعرفة فإن لم تقدروا عليهم فالوحدة آنس و أسلم فإن أبيتم إلا مجالسة الناس، فجالسوا أهل المروات فإنهم لا يرفثون في مجالسهم».
2 .«فلينظر الناظر فيتعجب من هذه الأخبار التي رواها القميون في يونس و ليعلم أنها لا تصح في العقل و ذلك أن أحمد بن محمد بن عيسي و علي بن حديد قد ذكر الفضل من رجوعهما عن الوقيعة في يونس و لعل هذه الروايات كانت من أحمد قبل رجوعه و من علي مداراة لأصحابه فأما يونس بن بهمن: فممن كان أخذ عن يونس بن عبد الرحمن أن يظهر له مثلبة فيحكيها عنه و العقل ينفي مثل هذا إذ ليس في طباع الناس إظهار مساوئهم بألسنتهم علي نفوسهم و أما حديث الحجال الذي رواه أحمد بن محمد: فإن أبا الحسن(عليه السلام) أجل خطرا و أعظم قدرا من أن يسب أحدا صراحا و كذلك آباؤه عليهم‌السلام من قبله و ولده من بعده لأن الرواية عنهم بخلاف هذا: إذ كانوا قد نهوا عن مثله و حثوا علي غيره مما فيه الزين للدين و الدنيا.»
«و روي علي بن جعفر عن أبيه عن جده عن علي بن الحسين(عليه السلام) أنه كان يقول لبنيه: جالسوا أهل الدين و المعرفة فإن لم تقدروا عليهم فالوحدة آنس و أسلم فإن أبيتم إلا مجالسة الناس: فجالسوا أهل المروات فإنهم لا يرفثون في مجالسهم.»
«فما حكاه هذا الرجل عن الإمام(عليه السلام) في باب الكتاب لا يليق به إذ كانوا عليهم‌السلام منزهين عن البذاء و الرفث و السفه و تكلم عن الأحاديث الأخر بما يشاكل هذا» (رجال کشي، ص497).


(113)

سپس مرحوم کشي(قدّس سرّه) در جاي ديگر درباره همين روايتي که نقل کرده ‌است، از فضل بن علي بن محمد قتيبي نقل مي‌کند که گفت:

فضل بن شاذان به ما گفت: احمد بن محمد بن عيسي درباره رفتاري که با يونس انجام داد توبه و استغفار کرد و آن هم به‌خاطر رؤيايي بود که در خواب ديد. علي بن حديد هم در باطن ميل به يونس و هشام(رحمهما الله) داشت.[1]

اين گفتار کشي از دو جهت بر ضعف احمد دلالت دارد:

جهت يکم: اين سخن بر جعل حديث از سوي احمد دلالت دارد؛ که البته مي‌توان از او چنين دفاع کرد که او خود يکراست از امام(عليه السلام) نقل نکرده است، بلکه راوي اصلي «حجّال» بوده است.

جهت دوم: او مبناي درستي در متهم کردن ديگران نداشته است، چراکه رفتار او با يونس اگر بر پايه يک دليل محکم بوده، چگونه تنها با ديدن يک رؤيا از آن بازگشته است و اگر هم بر پايه يک دليل محکم نبوده، او با اين کار گناه بزرگي مرتکب شده است.

ممکن است کسي بگويد: چه بسا رفتار او به‌خاطر روايت حجّال بوده است، ولي پس از دیدن رؤياي یادشده به جعلی بودن روایت پی برده و از رفتار خود بازگشته است.

در پاسخ مي‌گوييم: نخست آن‌که هيچ فقيهي اجازه نمي‌دهد که بر پايه رؤيا به ساختگي بودن يک حديث حکم شود، مگر اين‌که اطمينان شخصي براي او پديد آيد که آن سخن ديگري است. دوم آن‌که مقصود ما اين نيست که احمد بن محمد بن عيسي را به طور کلي از درجه اعتبار ساقط کنيم، بلکه تنها مي‌خواهيم احتمال خطا بودن اجتهادات وي درباره راويان ديگر را تقويت نماييم و به همين جهت نمونه‌هايي از لغزش‌هاي وي در ساير اجتهاداتش را يادآوري مي‌کنيم. بنابراين هر کدام از اين شواهد اگرچه به تنهايي کافي


--------------------------------------------------

1 .«علي بن محمد القتيبي قال حدثنا الفضل بن شاذان قال كان أحمد بن محمد بن عيسي تاب و استغفر الله من وقيعته في يونس لرؤيا رآها و قد كان علي بن حديد يظهر في الباطن الميل إلي يونس و هشام» (رجال کشي، ص 287 شماره 496).


(114)

نباشند، ولي با پيوستن آن‌ها به يک‌ديگر مي‌توان در درستي عمل‌کرد وي نسبت به سهل بن زياد، ترديد ايجاد کرد.

بنابراين، تا اين‌جا مي‌توان نتيجه گرفت سرگذشت احمد بن محمد بن عيسي آن‌چنان هم که مشهور است، روشن و معلوم نيست و اگر اين شواهدي که بر ضعف او وجود دارد، توجيه‌پذير نباشد، مي‌تواند به توثيقات وي لطمه بزند. به همين جهت بزرگاني چون مرحوم خواجويي در کتاب الرسائل الفقية با استدلالي شبيه به آن‌چه عرض شد، درباره احمد بن محمد بن عيسي توقف کرده و صحت روايات او را مورد ترديد قرار داده‌اند.[1] البته ما تا اين درجه از ضعف را براي وي ثابت نمي‌دانيم، ولي هرگز اجتهادات وي درباره راويان ديگر ـ به ويژه سهل بن زياد ـ را نخواهيم پذيرفت.


--------------------------------------------------

1 .(محمد) اسماعيل خواجوئي مازندراني خاتون‏آبادي، الرسائل الفقهية، 1: 108. (ما عين عبارت ايشان را براي بهره بردن اهل تحقيق ذکر مي‌کنيم: «و هو و ان كان علي المشهور ثقة غير مدافع، الا أن قول أبي عمرو الكشي في ترجمة يونس بن عبد الرحمن بعد نقله عن أحمد هذا نبذة من أخبار دالة علي ذم يونس: «فلينظر الناظر فيعجب من هذه الاخبار التي رواها القميون في يونس و ليعلم أنها لا تصح في العقل، و ذلك أن أحمد بن محمد بن عيسي قد ذكر الفضل من رجوعه في الوقيعة في يونس، و لعل هذه الروايات كانت من أحمد قبل رجوعه» يدفعه و يدل علي ذمّه كليا، و عدم اعتباره في رواياته. و الأقوي عندي التوقف فيه و فيما يرويه، لانه نقل عنه أشياء تفيد عدم تثبته في الأمور، بل تدل علي سخافة عقله، مثل ما نقل عن الفضل قال: «أحمد بن محمد هذا تاب و استغفر من وقيعته في يونس لرؤيا رآها». فان مستنده في تلك الوقيعة ان كان دليلا شرعيا يفيد العلم أو الظن المتآخم له، فكيف يصح له الرجوع عنه و الاعتماد علي ما رآه في المنام، و لعله كان من أضغاث الأحلام، و العدول عما يقتضيه العلم الي ما يقتضيه الرؤيا مع احتمال كونها كاذبة غير مسوغ. و ان لم يكن له عليه مستند شرعي، كان ذلك منه بهتاناً قادحاً في عدالته بل ايمانه. و مثله ما نقل عنه في أحمد بن محمد بن خالد البرقي من ابعاده عن قم، ثم إعادته إليها و اعتذاره اليه و مشيه بعد وفاته في جنازته حافياً حاسراً ليبرئ نفسه عما قذفه به، فإنه يدل علي أنه رماه فيما رماه و هو شاك، و كان عليه أن يتثبت في أمره، فتركه و قذفه ثم نفيه يقدح فيه. و في الكافي في باب الإشارة و النص علي أبي الحسن الثالث(عليه السلام) حديث طويل و فيه ما يدل علي ذم أبي جعفر هذا من وجهين، كما بيناه في بعض حواشينا عليه. و بالجملة كلام أبي عمرو الكشي في ترجمة يونس يفيد أن أحمد هذا قبل رجوعه عن الوقيعة في يونس كان يضع روايات و حكايات تدل علي ذمه بل كفره، و هذا منه قدح عظيم في أحمد هذا، يوجب عدم الاعتماد علي رواياته رأساً، فإذا انضم اليه ما ذكرناه مما يدل علي سخافة عقله و عدم تثبته في الأمور يصير القدح فيه أجلي، و التوقف في رواياته أحري»).


(115)

به نظر مي‌رسد: به گمان بسيار پوشيده ماندن کاستي‌هاي احمد بن محمد بن عيسي تا اندازه‌ زيادي به مسأله رياست و وجاهت وي ارتباط دارد، زيرا خوبي‌هاي رئيس و آبرومندان جامعه، بيشتر در نگاه مردم است و بسياري از باورهاي نادرست و لغزش‌هاي ايشان مخفي مي‌ماند.

مرحوم مجلسي اول(قدّس سرّه) درباره احمد بن محمد بن عيسي مي فرمايد:

بدان که احمد بن محمد بن عيسي شماري را به خاطر روايت کردن از راويان ضعيف و نقل احاديث مرسل در کتاب‌هايشان از قم بيرون کرد، ولي اين کار اجتهادي از سوي وي بوده و ظاهراً او در اين عمل خطا کرده است، ولي به هر روي او رئيس قم بوده است و مردم همراه با مشهورين هستند مگر کسي که خداوند وي را حفظ کند. و اگر به آنچه را که کليني در کافي در باب نص بر امام هادي7 درباره احمد بن محمد بن عيسي و انکار نصّ از سوي او به خاطر تعصب جاهليت نقل کرده است بنگريد، هرگز چيزي را از وي نقل نخواهيد کرد، ولي او توبه کرد و ما اميدواريم که خداوند توبه او را بپذيرد... .[1]

و حتي ايشان در کتاب لوامع صاحبقراني، پس از طرح شواهدي بر وثاقت سهل مي‌نويسد:

...مرا از اين تتبع يقين به هم‌رسيده است كه حديث او ضعيف نيست و در رتبه كمتر از ابن عيسي نيست اگر بهتر از او نباشد.[2]

موضع احمد بن محمد بن عيسي در قبال سهل بن زياد

اکنون که شخصيت احمد را مورد بررسي قرار داديم بايد با دقت رفتار او با سهل بن زياد را نيز واکاوي کنيم. ابن غضائري(قدّس سرّه) درباره سهل فرموده است:


--------------------------------------------------

1 .محمد تقي مجلسي، روضة المتقين، 14: 261.
2 .محمد تقي مجلسي، لوامع صاحبقراني، ‏2: 410.


(116)

احمد بن محمد بن عيسي، سهل را از قم بيرون کرد و از او بيزاري جست و مردم را از شنيدن روايات او و نقل روايت از وي نهي نمود... .[1]

نجاشي(قدّس سرّه) هم مي‌گويد:

...و احمد بن محمد بن عيسي به غلوّ و دروغ‌گويي او شهادت داد و او را از قم به سوي ري بيرون کرد.[2]

در مجموعِ اين دو گفتار، شش رفتار از احمد بن محمد بن عيسي نقل شده است:

1. بيرون کردن سهل از قم؛

2. بيزاري جستن از او؛

3. بازداشتن مردم از شنيدن روايات سهل؛

4. بازداشتن مردم از نقل روايات وي؛

5. شهادت به دروغ‌گويي سهل؛

6. شهادت به غلوّ او.

به نظر مي‌رسد: بر فرض که از تعارضاتي که در وثاقت احمد وجود دارد بگذريم، ولي باز هم عمل‌کرد وي نمي‌تواند ضعف سهل را ثابت کند؛ زيرا ما در بحث غلوّ (بخش يکم) اين نکته را توضيح داديم که بسياري از پيشينيان و اهل قم بر اساس بينش تقصير آميز خود، برخي از راويان را متهم به غلوّ مي‌کردند، به‌گونه‌اي که گويا يک حالت آشوب و بلوايي در بين اهل حديث شکل گرفته بود و هرکسي را به صرف اتهام مورد سرزنش و نکوهش قرار مي‌دادند. تعبير جناب کشي که مي‌گويد: «...في وقت كانوا يُخرجون منها من اتهموه بالغلوّ»[3] به اين حالت اشاره دارد.


--------------------------------------------------

1 .«...و کان احمد بن محمد بن عيسي اخرجه من قم و اظهر البرائة منه و نهي الناس عن السماع منه و الرواية عنه...» (احمد بن حسين غضائري، رجال ابن غضائري، ص66).
2 .«...و کان احمد بن محمد بن عيسي يشهد عليه بالغلو و الکذب و اخرجه من قم الي الري» ( رجال نجاشي، ص 229).
3 ـ رجال كشي، ص: 512


(117)

علامه بحرالعلوم(قدّس سرّه) نيز در اين رابطه مي‌نويسد:

...اصلي‌ترين دليل تضعيف او ـ چنان‌چه از برخي سخنان فهميده ‌مي‌شود ـ رفتار احمد بن محمد بن عيسي أشعري با وي مي‌باشد، در حالي‌که وضعيت اهل قم ـ به ويژه ابن عيسي ـ که به سرعت راويان را مورد سرزنش و نکوهش قرار داده و به‌خاطر شک و تهمت از قم بيرون مي‌کردند، براي کسي که به دانش رجال بنگرد، روشن است... .[1]

بنابراين، در اين‌جا نيز مي‌توان گفت: رکن همه کارهايي که احمد درباره سهل بن زياد انجام داده است همان مورد ششم، يعني باور او به غلوّ سهل بن زياد، مي‌باشد و بقيه مواضع وي نيز از همين باور غلط سرچشمه گرفته است. پس شهادت او به دروغ‌گويي سهل نيز يک عمل اجتهادي و بر پايه سطح نگرش و بينش خودش نسبت به أهل‌بيت(عليهم السلام) بوده است و هيچ حجيتي براي ما ندارد. به‌ويژه اين‌که او درباره احمد بن خالد برقي هم مرتکب چنين لغزش بزرگي شده بود و هرچند از کرده خود پشيمان گشت، ولي محرز شدن لغزش او در يک امر، مايه ترديد در بقيه موارد نيز مي‌شود. افزون بر اين، وي درباره علي بن محمد بن شيره نيز همين اشتباه را کرده است.[2]

بايد دانست اين‌که احمد بن محمد به آساني از عهده چنين کارهايي بر‌آمده و مورد اعتراض هم واقع نمي‌شده است، به‌خاطر شأن رياست و وجاهت او در قم بوده است و به قول مجلسي دوم(قدّس سرّه): «والناس مع المشهورين إلّا من عصمه الله».[3] يعني مردم همراه با نامداران و سرشناسان هستند مگر کساني که خداوند آنها را حفظ کند.


--------------------------------------------------

1 .سيد مهدي بحرالعلوم، فوائد الرجالية، 3: 23.
2 .اکبر ترابي شهرضايي، موسوعة الرجالية الميسرة، ص329.
3 .محمد تقي مجلسي، روضة المتقين، 14: 261.


(118)

2. تحميق سهل از سوي فضل بن شاذان

در رجال کشي نقل شده است که فضل بن شاذان از سهل بن زياد راضي نبوده و وي را احمق خوانده است.[1] جلالت و وثاقت فضل بن شاذان ترديدپذير نيست،[2] از اين رو ما به بررسي شخصيت او نمي‌پردازيم، ولي درباره شيوه برخورد وي با سهل بن زياد مي‌گوييم:

ناخشنودي يک شخص از شخص ديگر مي‌تواند سبب‌هاي گوناگوني داشته باشد و لازم نيست ناخشنودي او تنها به‌خاطر دروغ‌گويي يا عدم وثاقت او باشد. بلکه چه بسا کسي در اوج عدالت و وثاقت باشد، ولي ويژگي‌هاي ديگر او زمينه ناخشنودي ديگران را فراهم کند. مثلا شايد در سهل بن زياد خصوصيتي بوده و يا از وي کاري سرزده است که مايه ناخشنودي فضل و سبک مغز دانستن سهل گرديده است؛ پس مهم‌تر از واژه «احمق» علت صدور آن است.

به نظر حقير با توجه به اين‌که واژه «احمق» بيشتر درباره انسان کودن و سبک مغز به کار مي رود و نه در مورد انسان فاسق يا فاسد العقيده، مي‌توان گفت: يکي از اين ويژگي‌ها که گويا در سهل بوده و زمينه ناخشنودي فضل بن شاذان را فراهم کرده است و واژه «احمق» هم مي‌تواند بر آن دلالت کند، بي‌مبالاتي در افشاي رازهاي أهل‌بيت(عليهم السلام) و نقل احاديث والاگهر براي مردم عادي بوده است. البته ما هم‌اکنون کاري به اين نداريم که سهل بن زياد به راستي چنين بوده است يا نه، بلکه مي‌گوييم شايد ناخشنودي فضل از سهل به‌خاطر اين بوده است که سهل به آساني برخي احاديث ويژه ـ که جزو اسرار بوده و نبايد براي هر کسي گفته شوند ـ را براي مردم عادي و کساني که گنجايش پذيرش آن را نداشتند، نقل کرده و خود را به دردسر مي‌انداخته است؛ و چون فضل بن شاذان گوشزد کردن به او را بي‌فايده ديده، غضبناک شده و او را شايسته لفظ «احمق» دانسته است. بنابراين ناخشنودي فضل و اهانت به سهل، هيچ دلالتي بر عدم وثاقت يا ضعف سهل بن زياد نمي‌کند.


--------------------------------------------------

1 .رجال کشي، ص 566 شماره 1069.
2 .رجال نجاشي، ص307؛ الفهرست‏، ص361؛ رجال كشّي، ص537؛ خلاصة الاقوال، ص132.


(119)

از مجموع اين گفتار مي‌توان نتيجه گرفت که شايد از سهل کار يا سخني نقل شده است که براي ديگران توجيه‌پذير نبوده و دليل آن را نمي‌دانسته‌اند، بنابراين او را به سبک مغزي متهم کرده‌اند و از آن‌جا که يکي از ايشان شخصيت بزرگي مانند جناب فضل بن شاذان(قدّس سرّه) بوده است، اين مسأله معروف و مشهور شده و اکنون مايه گرفتاري ما گرديده است.

علامه مجلسي(قدّس سرّه) هم در کتاب لوامع صاحبقراني به اين نکته اشاره‌اي کوتاه دارد. ايشان مي‌نويسد:

... مظنون آنست كه (سهل بن زياد) از جمله اصحاب اسرار حضرات است و اگر گاهي از اسرار بيان مي‏كرده جمعي نفهميده حمل بر غلوّ او كردند؛ و احمد بن محمد بن عيسي او را از قم بيرون كرد با جمعي و آخر پشيمان شد و بالتماس بسيار بعضي را برگردانيد... .[1]

البته اين پرسش باقي مي‌ماند که چگونه جناب فضل بن شاذان(قدّس سرّه)، با آن تقواي ستودني، اقدام به چنين توهيني نموده است. براي رهايي از اين خرده مي‌توان گمان ديگري را مطرح کرد و آن اين‌که:

جناب فضل(قدّس سرّه) براي شکستن فضاي سنگين و بدي که بر ضدّ سهل به‌وجود آمده بود اين سخن را گفته است تا مردم نسبت به سهل بي‌اعتنا شده و او را با اين گمان که سبک مغز است و از گفته خويش منظوري ندارد رها کنند؛ زيرا او رواياتي را نقل مي‌کرد که مردم آن زمان از پي بردن به ژرفاي مفاهيم و معناي آن درمي‌ماندند و ناقلين چنين احاديثي را به غلوّ و دروغ‌گويي متهم مي‌ساختند. شاهد بر اين مطلب عمل‌کرد احمد بن محمد بن عيسي درباره سهل و بازداشتن مردم از گوش دادن به احاديث وي مي‌باشد، زيرا روشن است که وقتي رئيس قوم، درباره کسي چنين برخورد کند، چه فضاي سنگين و بدي بر ضدّ او به‌وجود مي‌آيد.

البته بر فرض که هيچ‌کدام از توجيهات يادشده را نپذيريم، به هر روي رفتار فضل بن شاذان مجمل است و نمي‌توان براي اثبات ضعف سهل بن زياد، به آن استناد کرد.


--------------------------------------------------

1 .محمد تقي مجلسي، لوامع صاحبقراني، ‏2: 410


(120)

3. تضعيف سهل از سوي ابن غضائري(قدّس سرّه)

همان‌گونه که پيش‌تر اشاره شد، جناب ابن غضائري(قدّس سرّه) در کتاب رجال خود درباره سهل بن زياد مي‌نويسد:

سهل بن زياد أبوسعيد آدمي رازي: جداً ضعيف بوده و روايت و مذهبش فاسد است و احمد بن محمد بن عيسي اشعري او را از قم بيرون کرده و از او بيزاري جست و نيز مردم را از شنيدن روايت و نقل حديث از وي بازداشت. سهل بن زياد روايات مرسل را نقل و بر راويان ناشناس اعتماد مي‌کرد.[1]

هم‌چنين در ترجمه ذريح محاربي روايتي را نقل مي‌کند، سپس مي‌فرمايد:

اين روايت را ابوسعيد سهل بن زياد آدمي روايت کرده است، ولي او بسيار در امر حديث ضعيف است.[2]

اهل فن در اين‌که آيا صاحب کتاب رجال ابن غضائري، احمد بن حسين بن عبيدالله غضائري است و يا پدر او، دچار اختلاف شده‌اند. بنابراين معلوم نيست که اين کتاب منسوب به احمد بن حسين است که بر پايه قرائن قوي وثاقت دارد و يا منسوب به حسين بن عبيدالله است که تنها متأخّرين او را توثيق کرده‌اند.[3]

ما با صرف‌نظر از ادلّه مخالفان و موافقان، فرض را بر انتساب کتاب به احمد بن حسين مي‌گيريم، ولي با اين‌حال مشکل بزرگ‌تري پيش روي ماست و آن اين است که برخي از محققين اصل انتساب آن به ابن غضائري ـ اعم از پدر يا پسر ـ را نمي‌پذيرند، بلکه معتقدند اين کتاب به‌دست دشمنان أهل‌بيت(عليهم السلام) نگاشته شده و براي سرزنش و نکوهش ياران ائمه(عليهم السلام) به ابن غضائري نسبت داده شده است. ايشان ادلّه‌اي را براي اثبات مدعاي خود


--------------------------------------------------

1 .«سهل بن زياد أبو سعيد الآدمي الرازي، كان ضعيفاً جدا فاسد الرواية و المذهب و كان أحمد بن محمد بن عيسي الأشعري أخرجه عن قم و أظهر البراءة منه و نهي الناس عن السماع منه و الرواية عنه، و يروي المراسيل، و يعتمد المجاهيل» (رجال ابن غضائري، ص66).
2 .«...روي ابوسعيد سهل بن زياد الآدمي، و هو ضعيف حديثاً ضعيفاً...» (همان، 59).
3 .سيد احمد بن طاووس، فرج المهموم، ص97؛ محمد تقي مجلسي، روضة المتقين، 14: 356. همچنين علّامه نيز طريق شيخ طوسي به محمد بن علي بن محبوب را که حسين بن عبيدالله غضائري در آن وجود دارد، تصحيح کرده است (عبدالله مامقاني، مقباس الهداية، 1: 333.).


(121)

مي‌آورند که بازگويي آن‌ها در اينجا لزومي ندارد، از اين رو ما از اين اشکال هم چشم‌پوشي کرده و کتاب يادشده را از آن ابن غضائري فرض مي‌کنيم و سپس به سراغ اشکال ديگري که در رابطه با اين تضعيف مطرح است مي‌رويم. اين اشکال همان نکته‌اي است که پيش‌تر در ردّ تضعيف احمد بن محمد بن عيسي به آن اشاره نموده و سخن مرحوم بهبهاني(قدّس سرّه) را در تأييد مدعاي خود آورديم.

در آن‌جا گفته شد که بسياري از پيشينيان، مانند ابن غضائري و اهل قم، راويان احاديث را به‌خاطر اموري تضعيف مي‌کردند که به راستي هيچ ارتباطي با ضعف يا وثاقت ايشان نداشت، بلکه تنها اموري اجتهادي و بر پايه حدس و گمان بود و به‌همين دليل تضعيفات ايشان براي ما حجّت نيست.

مرحوم ميرداماد(قدّس سرّه) در راشحه دهم از کتاب رواشح، پس از طرح اين بحث که شهادت رجالي بايد بر پايه حسّ و يا نقل از کسي که شهادتش حسّي است، مبتني باشد و نه بر اجتهاد، اقوال ابن غضائري را اجتهادي دانسته و مي‌نويسد:

امّا ابن غضائري با شتاب به جرح آشکار پرداخته و به تضعيف دور از حق روي مي‌آورد.[1]

و نيز در راشحه سي و پنجم مي‌فرمايد:

...اين درحالي است که ابن غضائري در بيشتر موارد، با کوچک‌ترين دليل در تضعيف افراد شتاب مي‌کند.[2]

ناگفته نماند که برخي از انديشمندان هم‌چون مرحوم محمد تقي مجلسي(قدّس سرّه)، با توجه به همين تضعيفاتي که ابن غضائري نسبت به بزرگان انجام داده است، در عدالت و وثاقت او تشکيک و ترديد کرده‌اند. يعني همان راهي را رفته‌اند که خود ابن غضائري پيموده است، زيرا بر پايه پيش‌فرض‌هاي ذهني خود و سنجش آن با ديد‌گاه‌هاي ابن غضائري،


--------------------------------------------------

1 .«فأمّا ابن الغضائري فمسارعٌ الي الجرح حرداً مبادراً الي التضعيف شططاً» (سيدميرداماد، الرواشح السماوية في شرح الاحاديث الامامية، ص 100).
2 .همان، ص 175.


(122)

وي را از وثاقت انداخته‌اند. ولي اگر ما بتوانيم عدم انتساب کتاب به ابن غضائري و يا اجتهادي بودن درون‌مايه آن را ثابت کنيم، از روش جناب مجلسي(قدّس سرّه) بهتر است. پس همان‌گونه که گذشت ما با تقويت نظريه «اجتهادي بودن تضعيفات ابن غضائري» در حجيت تضعيفات وي ايجاد ترديد مي‌کنيم، بدون اين‌که شخصيت خود وي را مورد سرزنش و نکوهش قرار دهيم.

حضرت استاد سبحاني(حفظه‌الله) درباره تضعيفات ابن غضائري کلامي را از مرحوم ابوالهدي(قدّس سرّه) صاحب سماء المقال نقل مي‌کنند که يادآوري آن خالي از لطف نيست:

ظاهرا ابن غضائري در دين خود بسيار غيرت‌مند بوده و از آن پشتيباني مي‌کرده است، به‌گونه‌اي که اگر کار بدي را مي‌ديده، بدي آن نزد وي شديد و زشتي‌اش بسيار جلوه مي‌کرده است، از این رو او صاحب آن عمل بد را به شدّت مورد طعن و نکوهش و لعن قرار داده و آن را وحشت‌آور توصيف مي‌کرده است. اين نکته را مي‌توان از سياق عبارات وي به دست آورد، چراکه مي‌بينيم دانشمندان رجالي ديگر در مقام تضعيف به ذکر کلماتي که ضعف را مي‌رساند بسنده مي‌کنند، بر خلاف او که عنان قلم را در ميدان رها کرده و راوي را به خباثت و اهل هلاک و لعنت بودن متهم مي‌سازد و از اين رو بر ضعف او پافشاري مي‌کند... حاصل آن‌که او بسياري از امور کوچک را بزرگ جلوه داده و داراي روحيه ويژه‌اي بوده است که وي را به اين کار وادار مي‌کرده است... .[1]

نکته‌اي که در اين‌جا باقي مي‌ماند اين است که ابن غضائري سهل بن زياد را به روايت کردن از راويان ناشناخته و نقل مراسيل متهم مي‌کند که با توجه به فهرستي که ما از


--------------------------------------------------

1 .«الظاهر انه کان غيورا في دينه و حاميا عنه، فکان إذا رأي مكروها اشتدت عنده بشاعته وكثرت لديه شناعته، مكثرا علي مقترفه من الطعن والتشنيع واللعن والتفظيع، يشهد عليه سياق عبارته، فأنت تري أن غيره في مقام التضعيف يقتصر بما فيه بيان الضعف، بخلافه فإنه يرخي عنان القلم في الميدان باتهامه بالخبث والتهالك واللعان، فيضعف مؤكدا... والحاصل أنه كان يكبر كثيرا من الامور الصغيرة وكانت له روحية خاصة تحمله علي ذلك» (جعفر سبحاني، کلّيات في علم الرجال، ص100).


(123)

اساتيد سهل بن زياد ارائه کرديم، اتهام درستي به نظر مي‌رسد؛[1] ولي همان‌گونه که در پايان بخش سوم اشاره کرديم، اين آمار بر پايه تعداد عنوان‌هايي است که سهل نام آن‌ها را به عنوان شيخ خود برده است، ولي اگر شمار روايات را مدّ نظر قرار دهيم اين نسبت دگرگون مي‌شود، زيرا سهل بن زياد بيش از 90 درصد روايات خود را از طرق معتبر نقل کرده است، در نتيجه اين مسأله ‌منافاتي با نقل اجلّاء از سهل بن زياد ندارد.

افزون بر اين، راه توجيه براي همان رواياتي که سهل از راويان ناشناس نقل کرده است نيز باز است، زيرا مي‌توان گفت: به گمان بسيار همان‌گونه که بينش اعتقادي و سطح شناخت راويان و اهل حديث با هم متفاوت بوده است، شيوه نگرش آن‌ها به امر حديث و نقل آن نيز با يک‌ديگر فرق داشته است. مثلا باور برخي از آن‌ها اين بود که حديث شخص ضعيف را هرگز نبايد شنيد و آن را منتشر کرد ـ چنان‌چه از نهي احمد بن محمد بن عيسي از شنيدن و نقل احاديث سهل برمي‌آيد ـ و برخي ديگر معتقد بودند که چنين احاديثي را هم بايد شنيد و حفظ کرد و تا هنگامي که با اصول بنيادين مذهب منافاتي نداشته باشد انتشار آن‌ها نيز ايرادي ندارد. و چه بسا احاديث بسياري که بر پايه ديدگاه نخست هيچ‌گاه نقل نشد و هرگز به دست ما نرسيد، در حالي‌که اگر مطابق با ديدگاه دوم با آن‌ها رفتار مي‌شد و امروز در کتاب‌هاي روايي ما موجود بود دشواري‌هاي بسياري را از ما حل مي‌کرد.

بنابراين گمان مي‌رود کساني چون سهل بن زياد براي ماندن اين احاديث، آن‌ها را حتي از راويان ناشناس نيز نقل و در مواردي که نام راوي پيشين را نمي‌دانستند آن را به صورت مرسل روايت مي‌کردند تا اين احاديث از ميان نرود.

ممکن است کسي بگويد: اين احتمال با تعبير «يعتمد علي المجاهيل» سازگاري ندارد، زيرا اين تعبير مي‌رساند که تنها مجردِ نقل نبوده است، بلکه اعتماد هم بوده است.


--------------------------------------------------

1 .ممکن است کسي در ردّ اين اتهام بگويد: افرادي که سهل از ايشان روايت کرده است، براي ما ناشناخته هستند، ولي چه بسا در زمان سهل بن زياد، چنين نبوده باشند. در پاسخ عرض مي‌کنيم: هنگامي‌که شخصيتي مانند ابن غضائري به ناشناس بودن ايشان شهادت مي‌دهد حجت بر ما تمام است، چراکه وي اهل فن بوده و به کتاب‌هاي رجالي قديم نيز دست‌رسي داشته است.


(124)

در پاسخ مي‌گوييم: اعتماد کردن يا اعتماد نکردن، يک امر نفساني و دروني است و در بيشتر موارد کشف‌شدني نيست مگر به تصريح خود اشخاص؛ بنابراين چه بسا ديگران نقل کردن از راويان ناشناس را نشانه اعتماد بر ايشان بدانند، حتي اگر به راستي چنين نباشد.

4. تضعيف سهل بن زياد از سوي مرحوم نجاشي(قدّس سرّه)

پيش‌تر سخنان جناب نجاشي(قدّس سرّه) درباره سهل بن زياد را نقل کرديم. ايشان در ضمن آن سخنان چند نکته را درباره سهل، گوشزد کرده‌اند:

1. ضعيف است.

2. غير قابل اعتماد است.

3. احمد بن محمد بن عيسي به غلوّ و دروغ‌گويي او شهادت داده و او را از قم بيرون کرده است.

4. ابن وليد روايات او را از روايات محمد بن احمد بن يحيي استثنا کرده است و صدوق و ابن نوح هم در اين قضيه از وي پيروي کرده و روايات محمد بن احمد از سهل بن زياد را غير قابل اعتماد دانسته‌اند.

5. او در نيمه ماه ربيع الثاني سال 255 قمري با امام عسکري(عليه السلام) به‌دست محمد بن عبدالحميد عطّار مکاتبه نموده است و اين قضيه‌ را احمد بن علي بن نوح و احمد بن حسين براي نجاشي نقل کرده‌اند.

6. داراي کتاب توحيد و نوادر بوده است.[1]

بررسي سخن مرحوم نجاشي(قدّس سرّه)

به نظر مي‌رسد در اين ميان نکته سوم و چهارم بر ضعف دلالت ندارد و ما علّت آن را پيش از اين توضيح داديم. نکته پنجم و ششم نيز اگر بر ستودن سهل دلالت نکند، بي‌گمان برنکوهش او نيز گواه نيست. پس آن‌چه باقي مي‌ماند نکته يکم و دوم است که البته نکته دوم نيز برگرفته از همان نکته يکم و مبتني بر آن است. از این رو تنها چيزي که در اين‌جا وجود دارد شهادت جناب نجاشي(قدّس سرّه) به ضعف سهل بن زياد مي‌باشد که اين نيز با توجه به عمل‌کرد


--------------------------------------------------

1 .رجال نجاشي، ص 185 شماره 490 و ص348 شماره 939.


(125)

احمد بن محمد بن عيسي و فضل بن شاذان، بسيار طبيعي به نظر مي‌رسد؛ چراکه خود نجاشي(قدّس سرّه) با سهل بن زياد همزمان نبوده است تا از نزديک با وي آشنا باشد، بلکه هر آنچه که درباره وي ‌مي‌دانسته، از طريق اخبار گذشتگان به او رسيده است؛ بنابراين وي با توجه به اطميناني که از درستي عمل‌کرد گذشتگان و بزرگاني هم‌چون احمد بن محمد داشته، در تضعيف سهل بن زياد ترديد نکرده است. از اين رو با توجه به اين‌که مبناي تضعيف وي، موضع‌گيري اشتباه يا مبهم گذشتگان است، نمي‌توان گفته وي را درباره سهل بن زياد پذيرفت.

5. تضعيف سهل بن زياد از سوي شيخ طوسي(قدّس سرّه)

جناب شيخ طوسي(قدّس سرّه) در مقايسه با ديگر دانشمندان رجالي، بسيار نرم‌تر با مسأله سهل بن زياد برخورد کرده است. ايشان تنها نکته‌اي که در کتاب فهرست خود نسبت به سهل مطرح مي‌کند اين است که سهل بن زياد ضعيف بوده و داراي کتابي است که ابن أبي جيد آن را براي من نقل کرده است.[1] البته ايشان در استبصار هم سهل بن زياد را تضعيف مي‌کند، ولي در آن کتاب تضعيف را بر دوش ناقدان اخبار (ارزيابي کنندگان حديث) و ابن وليد مي‌گذارد. وي‌ مي‌نويسد:[2]

و امّا خبر نخست، روايت ابوسعيد آدمي است که در نزد ناقدين اخبار بسيار ضعيف مي‌باشد و ابوجعفر بن بابويه آن را از رجال نوادر الحکمة استثنا کرده است.

بنابراين، به نظر مي‌رسد شيخ(قدس سره) به اندازه نجاشي درباره ضعف سهل بن زياد قاطع نبوده است، پس سعي مي‌کند به نقل ديدگاه ديگران بسنده کند و کلمه «ضعيف» را هم بر پايه گفته‌هاي ديگران درباره سهل به‌کار ببرد؛ از اين رو سخني از غلوّ و کج‌روي سهل به ميان نمي‌آورد. پس شايد بتوان گفت: خود شيخ قائل به وثاقت سهل بوده است.

دليل محکمي که بر اين ادعا دلالت دارد اين است که: شيخ طوسي(قدّس سرّه) در تهذيب نزديک 437 روايت و در استبصار نزديک 142 روايت از سهل بن زياد نقل کرده است که


--------------------------------------------------

1 .محمد بن حسن طوسي، الفهرست، ص228 شماره 339.
2 .«و أما الخبر الأول فراويه أبو سعيد الآدمي و هو ضعيف جدا عند نقاد الأخبار و قد استثناه أبو جعفر بن بابويه في رجال نوادر الحكمة» (محمد بن حسن طوسي، الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، ‏3: 261).


(126)

همين شمار بسيار، نشانه اعتماد ايشان به سهل مي‌باشد. افزون بر اين، با جست‌وجو و دقّت در ميان اين روايات مي‌توان قرائن بسياري بر اين مطلب يافت. براي نمونه، در بسياري از موارد شيخ طوسي(قدّس سرّه) بر پايه روايت سهل فتوا مي‌دهد در حالي‌که تنها مستند او همان روايت سهل است. در اين‌جا به برخي از اين روايات اشاره مي‌شود:

1. درباره احرام مي‌فرمايد: «کسي که در حال احرام زن خويش را ببوسد بايد شتر پنج‌ساله‌اي کفاره دهد، اگرچه مني از او خارج نشود، اين مسأله ‌را روايت کرده است: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ(عليه السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ قَبَّلَ امْرَأَتَهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ، قَالَ(عليه السلام): عَلَيْهِ بَدَنَةٌ وَ إِنْ لَمْ يُنْزِلْ وَ لَيْسَ لَهُ أَنْ يَأْكُلَ مِنْه».[1]

2. درباره کسي که در حال احرام به زن خود نگاه کرده و از او مني خارج مي‌شود مي‌فرمايد: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ مِسْمَعٍ أَبِي سَيَّارٍ قَالَ: قَالَ لِي أَبُوعَبْدِاللهِ(عليه السلام): يَا أَبَا سَيَّارٍ إِنَّ حَالَ الْمُحْرِمِ ضَيِّقَةٌ، إِنْ قَبَّلَ امْرَأَتَهُ عَلَي غَيْرِ شَهْوَةٍ وَ هُوَ مُحْرِمٌ فَعَلَيْهِ دَمُ شَاةٍ، وَ إِنْ قَبَّلَ امْرَأَتَهُ عَلَي شَهْوَةٍ فَأَمْنَي فَعَلَيْهِ جَزُورٌ وَ يَسْتَغْفِرُ اللهَ، وَ مَنْ مَسَّ امْرَأَتَهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ عَلَي شَهْوَةٍ فَعَلَيْهِ دَمُ شَاةٍ، وَ مَنْ نَظَرَ إِلَي امْرَأَتِهِ نَظَرَ شَهْوَةٍ فَأَمْنَي فَعَلَيْهِ جَزُورٌ، وَ إِنْ مَسَّ امْرَأَتَهُ وَ لَازَمَهَا مِنْ غَيْرِ شَهْوَةٍ فَلَا شَيْ‏ءَ عَلَيْه‏».[2]

3. درباره کفاره صيد مي‌فرمايد: «هر کفاره‌اي که به موجب صيد واجب شود، بي‌گمان بايد در مکه باشد، اين مسأله را روايت کرده است: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ(عليه السلام) قَالَ: مَنْ وَجَبَ عَلَيْهِ هَدْيٌ فِي إِحْرَامِهِ فَلَهُ


--------------------------------------------------

1 .تهذيب الاحکام، 5: 327.
2 .الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، ‏2: 191.


(127)

أَنْ يَنْحَرَهُ حَيْثُ شَاءَ إِلَّا فِدَاءَ الصَّيْدِ فَإِنَّ اللهَ تَعَالَي يَقُولُ هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَة».[1]

4. درباره متعه مي‌فرمايد: اگر شوهر شرط کند که يک بار يا دو بار استمتاع کند، بايد بي‌درنگ پس از پایان آمیزش روي خود را از زن برگرداند. اين مطلب را روايت کرده است: «رَوَي ذَلِكَ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ رَجُلٍ سَمَّاهُ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ(عليه السلام) عَنِ الرَّجُلِ يَتَزَوَّجُ الْمَرْأَةَ عَلَي عَوْدٍ وَاحِدٍ؟ قَالَ: لَا بَأْسَ وَ لَكِنْ إِذَا فَرَغَ فَلْيُحَوِّلْ وَجْهَهُ وَ لَا يَنْظُر».[2]

5. در همان باب مي‌فرمايد: «هرگاه مهلت پايان پذيرد و مرد بخواهد مهلت بيشتري بگيرد بايد عقد و مهر تازه‌اي منعقد کند و کسي غير از او نمي‌تواند چنين کاري انجام دهد مگر اين‌که زن از عدّه خارج شود. روايت کرده است: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: لَا بَأْسَ بِأَنْ تَزِيدَكَ وَ تَزِيدَهَا إِذَا انْقَطَعَ الْأَجَلُ فِيمَا بَيْنَكُمَا تَقُولُ اسْتَحْلَلْتُكِ بِأَجْرٍ آخَرَ بِرِضاً مِنْهَا وَ لَا يَحِلُّ ذَلِكَ لِغَيْرِكَ حَتَّي تَنْقَضِيَ عِدَّتُهَا».[3]

6. در همان باب مي‌فرمايد: «مرد نمي‌تواند پيش از پايان يافتن مهلت، آن را تمديد کند مگر آن‌که روزهاي باقيمانده را ببخشد. روايت کرده است: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ الْفَضْلِ وَ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ وَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ


--------------------------------------------------

1 .همان، ص 374.
2 .همان، 7: 267.
3 .همان، ص 268.


(128)

قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللهِ(عليه السلام): جُعِلْتُ فِدَاكَ الرَّجُلُ يَتَزَوَّجُ الْمَرْأَةَ مُتْعَةً فَيَتَزَوَّجُهَا عَلَي شَهْرٍ ثُمَّ إِنَّهَا تَقَعُ فِي قَلْبِهِ فَيُحِبُّ أَنْ يَكُونَ شَرْطُهُ أَكْثَرَ مِنْ شَهْرٍ فَهَلْ يَجُوزُ أَنْ يَزِيدَهَا فِي أَجْرِهَا وَ يَزْدَادَ فِي الْأَيَّامِ قَبْلَ أَنْ تَنْقَضِيَ أَيَّامُهُ الَّتِي شَرَطَ عَلَيْهَا؟ فَقَالَ: لَا يَجُوزُ شَرْطَانِ فِي شَرْطٍ، قُلْتُ: فَكَيْفَ يَصْنَعُ؟ قَالَ: يَتَصَدَّقُ عَلَيْهَا بِمَا بَقِيَ مِنَ الْأَيَّامِ ثُمَّ يَسْتَأْنِفُ شَرْطاً جَدِيدا».[1]

7. درباره جايي که قرباني واجب در آن ذبح مي‌شود مي‌فرمايد:‏ «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الْكَرْخِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ(عليه السلام) فِي رَجُلٍ قَدِمَ بِهَدْيِهِ مَكَّةَ فِي الْعَشْرِ؛ فَقَالَ: إِنْ كَانَ هَدْياً وَاجِباً فَلَا يَنْحَرْهُ إِلَّا بِمِنًي وَ إِنْ كَانَ لَيْسَ بِوَاجِبٍ فَلْيَنْحَرْهُ بِمَكَّةَ إِنْ شَاءَ وَ إِنْ كَانَ أَشْعَرَهُ وَ قَلَّدَهُ فَلَا يَنْحَرْهُ إِلَّا يَوْمَ الْأَضْحَي‏».[2]

8. درباره اين‌که اگر کسي مستطيع نباشد و حج انجام دهد، حج او جاي حجةالاسلام را نمي‌گيرد مي‌فرمايد: «مَا رَوَاهُ سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ(عليه السلام) قَالَ: لَوْ أَنَّ عَبْداً حَجَّ عَشْرَ حِجَجٍ كَانَ عَلَيْهِ حَجَّةُ الْإِسْلَامِ أَيْضاً إِذَا اسْتَطَاعَ إِلَي ذَلِكَ سَبِيلًا وَ لَوْ أَنَّ غُلَاماً حَجَّ عَشْرَ سِنِينَ ثُمَّ احْتَلَمَ كَانَتْ عَلَيْهِ فَرِيضَةُ الْإِسْلَامِ وَ لَوْ أَنَّ مَمْلُوكاً حَجَّ عَشْرَ حِجَجٍ ثُمَّ أُعْتِقَ كَانَتْ عَلَيْهِ فَرِيضَةُ الْإِسْلَامِ إِذَا اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا».[3]

9. درباره اين‌که اگر کودکي حج انجام دهد و سپس بالغ شود، حجةالاسلام بر او واجب است مي‌فرمايد: «أَخْبَرَنِي الشَّيْخُ رَحِمَهُ اللهُ عَنْ أَبِي الْقَاسِمِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَيْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ


--------------------------------------------------

1 .همان.
2 .الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، ‏2: 263.
3 .همان، ص141.


(129)

زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ شِهَابٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ ابْنِ عَشْرِ سِنِينَ يَحُجُّ؟ قَالَ: عَلَيْهِ حَجَّةُ الْإِسْلَامِ إِذَا احْتَلَمَ وَ كَذَلِكَ الْجَارِيَةُ إِذَا طَمِثَتْ عَلَيْهَا الْحَجُ».‏

«وَ عَنْهُ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ(عليه السلام) قَالَ: لَوْ أَنَّ غُلَاماً حَجَّ عَشْرَ سِنِينَ ثُمَّ احْتَلَمَ كَانَ عَلَيْهِ فَرِيضَةُ الْإِسْلَام‏».[1]

10. درباره کسي که غسل احرام انجام مي‌دهد، ولي پيش از مُحرم شدن مي‌خوابد مي‌فرمايد: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ(عليه السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَغْتَسِلُ لِلْإِحْرَامِ ثُمَّ يَنَامُ قَبْلَ أَنْ يُحْرِمَ؟ قَالَ: عَلَيْهِ إِعَادَةُ الْغُسْلِ‏».

«عَنْهُ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ(عليه السلام) عَنْ رَجُلٍ اغْتَسَلَ لِلْإِحْرَامِ ثُمَّ نَامَ قَبْلَ أَنْ يُحْرِمَ؟ قَالَ: عَلَيْهِ إِعَادَةُ الْغُسْل». ‏[2]

11. درباره اين‌که تجصيص (گچ‌کاري) قبور جايز است مي‌فرمايد: «فَأَمَّا مَا رَوَاهُ سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ لَمَّا رَجَعَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَي(عليه السلام) مِنْ بَغْدَادَ وَ مَضَي إِلَي الْمَدِينَةِ مَاتَتِ ابْنَةٌ لَهُ بِفَيْدَ فَدَفَنَهَا وَ أَمَرَ بَعْضَ مَوَالِيهِ أَنْ يُجَصِّصَ قَبْرَهَا وَ يَكْتُبَ عَلَي لَوْحٍ اسْمَهَا وَ يَجْعَلَهُ فِي الْقَبْرِ؛ توجيه اين روايت آن است که اين حديث در مقام رفع ممنوعيت از تجصيص و مجاز شمردن آن است، زيرا روايت پيش از آن درباره کراهت وارد شده بود نه حرمت.[3]


--------------------------------------------------

1 .همان، ص 146.
2 .همان، 164.
3 .همان، ‏1: 217.


(130)

12. درباره کسي که دانسته زني را در روز‌هاي عدّه‌اش عقد مي‌کند مي‌فرمايد: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنِ الْمُثَنَّي عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ وَ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ(عليه السلام) وَ عَبْدِ اللهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أُدَيْمٍ بَيَّاعِ الْهَرَوِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ(عليه السلام) أَنَّهُ قَالَ: الْمُلَاعَنَةُ إِذَا لَاعَنَهَا زَوْجُهَا لَمْ تَحِلَّ لَهُ أَبَداً، وَ الَّذِي يَتَزَوَّجُ الْمَرْأَةَ فِي عِدَّتِهَا وَ هُوَ يَعْلَمُ لَا تَحِلُّ لَهُ أَبَداً، وَ الَّذِي يُطَلِّقُ الطَّلَاقَ الَّذِي لَا تَحِلُّ لَهُ حَتَّي تَنْكِح‏ زَوْجاً غَيْرَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ تَزَوَّجَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لَا تَحِلُّ لَهُ أَبَداً، وَ الْمُحْرِمُ إِذَا تَزَوَّجَ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ حَرَامٌ عَلَيْهِ لَا تَحِلُّ لَهُ أَبَدا».[1]

13. درباره کساني که نکاح ايشان رد مي‌شود، حکم زن حدّ خورده را بازگو کرده و مي‌فرمايد: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ رِفَاعَةَ بْنِ مُوسَي قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ(عليه السلام) عَنِ الْمَحْدُودِ وَ الْمَحْدُودَةِ هَلْ تُرَدُّ مِنَ النِّكَاحِ؟ قَالَ: لَا؛ قَالَ رِفَاعَةُ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْبَرْصَاءِ؟ فَقَالَ: قَضَي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) فِي امْرَأَةٍ زَوَّجَهَا وَلِيُّهَا وَ هِيَ بَرْصَاءُ أَنَّ لَهَا الْمَهْرَ بِمَا اسْتَحَلَّ مِنْ فَرْجِهَا وَ أَنَّ الْمَهْرَ عَلَي الَّذِي زَوَّجَهَا وَ إِنَّمَا صَارَ الْمَهْرُ عَلَيْهِ لِأَنَّهُ دَلَّسَهَا وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا تَزَوَّجَ امْرَأَةً أَوْ زَوَّجَهَا رَجُلًا لَا يَعْرِفُ دَخِيلَةَ أَمْرِهَا لَمْ يَكُنْ عَلَيْهِ شَيْ‏ءٌ وَ كَانَ الْمَهْرُ يَأْخُذُهُ مِنْهَا».[2]

چنان‌چه روشن است بسياري از اين روايات درباره نکاح است و احتياط و دقّت بسيار زيادي را مي‌طلبد، در حالي‌که شيخ(قدّس سرّه) به آساني بر پايه روايت سهل بن زياد فتوا مي‌دهد و اين نشان‌گر اعتماد ايشان به سهل است. همچنين در بسياري از موارد که روايت سهل با روايات ديگري در تعارض است، به جاي آن‌که روايت سهل را از جهت


--------------------------------------------------

1 .همان، ‏3: 185.
2 .همان، ص 245.


(131)

سند مورد مناقشه قرار داده و تعارض را حل کند، آن را از جهات ديگر توجيه کرده و هيچ اشاره‌اي به اشکال سندي نمي‌کند[1] و يا گاهي روايت سهل را به عنوان شاهد جمع ميان ساير روايات مي‌آورد.[2]

پس شايد شيخ(قدّس سرّه) از آن جهت که بيش از نجاشي(قدّس سرّه) با متون فقهي و روايي سرو کار داشته و روايت سهل را بيش‌تر مدّ نظر و مورد دقّت قرار داده و نشانه‌اي از غلوّ و لغزش در آن‌ها نديده است، کم‌کم نسبت به ضعف سهل بن زياد مردّد شده و در آغاز با احتياط به تضعيف وي پرداخته است؛ ولي پس از چندي که به نوشتن کتاب رجال روي آورده، در آن کتاب به روشني قول به وثاقت سهل را برگزيده است. از اين رو، ممکن است اين شهادت شيخ تنها خبري از مشهور بودن ضعف سهل بن زياد در نزد اهل حديث و ناقدين اخبار باشد و نه گوياي ديدگاه واقعي خود شيخ(قدّس سرّه) درباره سهل. يعني چه بسا شيخ(قدّس سرّه) شخصا وثاقت سهل را پذيرفته بوده است ولي به‌خاطر احتياط و احترام به اکثريت، باور خود را ذکر نکرده و تنها خبر از ديدگاه ايشان داده است؛ چنان‌چه در کتاب رجال نيز در سه جا نام او را ذکر کرده ولي تنها در يک جا او را توثيق نموده است. پس گويا ايشان نمي‌خواسته بر ديدگاهي که خلاف مشهور بوده است پافشاري کند که البته اين روش فقيهان پرهيزگار است.

همچنين در رابطه با کتاب استبصار بايد به اين نکته توجه کرد که در اين کتاب گويا عادت شيخ(قدّس سرّه) اين است که هرگاه بخواهد روايتي را بر روايت ديگر ترجيح دهد و يا به هر علّتي رد کند، حربه سند را به‌کار برده و ضعف راويان را يادآوري مي‌کند؛ پس شايد بتوان گفت: تضعيفات شيخ(قدّس سرّه) در استبصار نسبت به برخي از راويان، تنها براي علاج تعارض ميان اخبار و ترجيح برخي از آن‌ها بر يک‌ديگر و يا کنار گذاشتن آن‌ها است. يعني تنها جنبه تأييد دارد، از اين رو استشهاد به تضعيفات شيخ در استبصار بدون ملاحظه اين نکته از اتقان لازم برخوردار نيست.


--------------------------------------------------

1.مثل: تهذيب الاحکام، 1: 343 و 3: 215،260، 298 و 4: 173، 179 و 5: 176، 236 و 8: 160 و 10: 33، 257؛ الاستبصار، 1: 196، 211، 231، 345، 441 و 2: 102، 103، 132، 144، 253، 284 و 3: 75، 76 و 3: 83، 100، 352 و 4: 98، 212، 221.
2 .تهذيب الاحکام، 8: 76؛ الاستبصار، 2: 315، 148، 325.


(132)

اکنون بر فرض که از همه اين قرائن و شواهد نيز بگذريم، به‌هر روي، تضعيف جناب شيخ نيز همانند تضعيف مرحوم نجاشي بر پايه عمل‌کرد احمد بن محمد بن عيسي و ابن وليد بوده و از پايه ويران است.

6. تضعيف ابن وليد(قدّس سرّه)

همان‌گونه که پيش‌تر گفته شد ابن وليد روايات شماري از راويان مانند ‌سهل بن زياد را از روايات محمد بن احمد بن يحيي استثنا کرده است، به همين دليل بسياري از انديشمندان رجالي نيز استثناي وي را نشانه ضعف سهل بن زياد دانسته‌اند. ولي ما در بخش يکم به بررسي مسأله استثناي ابن وليد پرداخته و ادلّه‌ پرشماري را براي ابطال اين ادعا مطرح کرديم؛ پس اين استثنا نيز دلالتي بر ضعف سهل بن زياد ندارد.

7. شهادت برخي از بزرگان به عامّي بودن سهل

مرحوم فاضل آبي (زنده در 672ق) در کشف الرموز هنگام طرح روايتي که در سند آن سهل بن زياد و ابن شمون قرار دارند، مي‌فرمايد:

سند اين روايت ضعيف است، چراکه سهل بن زياد عاّمي و ابن شمّون غالي است، لذا اين روايت کنار گذاشته مي‌شود.[1]

بنابراين، ايشان بدون اين‌که مدرک يا سندي ارائه کند، سهل بن زياد را عامّي معرفي کرده است، در حالي‌که در کتاب‌هاي اصلي رجال، سهل را غالي، يعني نقطه مقابل عامّي، خوانده‌اند. ما در ميان دانشمندان پيش از ايشان کسي را نيافتيم که چنين ادعايي کرده باشد، ولي پس از ايشان فاضل مقداد،[2] احمد بن محمد حلّي[3] و شهيد ثاني[4] نيز از وي پيروي کرده‌اند.


--------------------------------------------------

1 .«و هي ضعيفة السند فإنّ سهل بن زياد عامّي و ابن شموّن غال، فهي مطرحة» (حسن بن ابي‌طالب يوسفي (فاضل آبي)، کشف الرموز، 2: 650).
2 .جمال الدين مقداد بن عبد الله‏، التنقيع الرائع لمختصر الشرايع، 4: 490 و 493.
3 .احمد بن محمد اسدي حلّي، المقتصر من شرح المختصر، ص499؛ مهذّب البارع، 5: 331.
4 .زين الدين عاملي (شهيد ثاني)، مسالک الافهام، 15: 389.


(133)

در نادرستي سخن اين بزرگان شکي نيست؛ مگر اين‌که بگوييم مراد ايشان از «عامّي» کسي است که شيعه اثناعشري به معناي خاص نباشد که در اين‌صورت واژه «عامّي» شامل غلات و هر فرقه منحرف ديگري هم مي‌شود.

به‌هر روي، بر فرض که عامّي بودن سهل نيز ثابت شود، دلالتي بر ضعف او نخواهد کرد؛ زيرا ممکن است باورهاي کسي فاسد باشد ولي در گفتار خود راستي را مراعات نمايد. ما در بخش يکم اين مسأله را توضيح داديم.

گفتار دوم: ادلّه و شواهد وثاقت سهل بن زياد

1. موضع شيخ مفيد(قدّس سرّه) در قبال سهل

همان‌گونه که پيش‌تر اشاره شد، از شيخ مفيد(قدّس سرّه) موضع روشني درباره سهل بن زياد به‌دست ما نرسيده است ولي قرائني وجود دارد که بر اعتماد ايشان به سهل دلالت مي‌کند. مثلا ايشان در رساله عدديه خود که در ردّ جناب صدوق(قدّس سرّه) نوشته است، نخست حديث حذيفة بن منصور را که در سندش محمّد بن سنان وجود دارد ذکر کرده و آن را به‌خاطر وجود محمد بن سنان رد مي‌کند، سپس حديثي را مي‌آورد که سندش چنين است: «محمّد بن يحيي، عن سهل بن زياد الآدمي، عن بعض أصحابه، عن الصادق(عليه السلام).» سپس به روش‌هاي گوناگون که همگي به متن حديث و ارسال سند آن بازمي‌گردد اين حديث را مورد خدشه قرار مي‌دهد، ولي درباره سهل، همانند محمد بن سنان برخورد نکرده و هيچ جمله‌اي که حاکي از ضعف او باشد ذکر نمي‌کند.

همچنين ايشان در کتاب الاختصاص از محمّد بن حسن بن وليد نقل مي‌کند که گفت: من نامه‌اي از أبي‌الحسن أسدي را براي محمد بن موسي بن متوکل بردم. او به من گفت: سهل بن زياد آدمي براي من نقل کرد که وقتي عبدالله بن مغيره کتابش را نوشت، به يارانش وعده داد که آن را در گوشه‌اي از مسجد کوفه براي ايشان بخواند؛ هنگامي‌که ياران براي شنيدن کتاب آمدند، برادر او که از مخالفان بود، نيز آمد و نشست. عبدالله بن مغيره به يارانش گفت: امروز برويد. برادرش گفت: کجا بروند؟ من نيز براي چيزي آمده‌ام که ايشان آمده‌اند.


(134)

عبدالله گفت: ايشان براي چه آمده‌اند؟ برادرش گفت: «اي برادر! در خواب ديدم که ملائکه از آسمان فرود مي‌آيند. گفتم: ملائکه براي چه فرود مي‌آيند؟ گوينده‌اي گفت: فرود مي‌آيند تا کتابي را که عبدالله بن مغيره نوشته است بشوند. من نيز براي همين آمده‌ام و به سوي خداوند توبه کرده‌ام». پس عبدالله بن مغيره خشنود گرديد.

محدث نوري(قدّس سرّه) پس از نقل اين مطلب مي‌نويسد: «بر کسي پوشيده نيست که نقل چنين پيشامدي از زبان اين بزرگان و اجلّاء از طريق سهل بن زياد، دلالت بر اعتماد ايشان به وي دارد».[1]

2. توثيق شيخ طوسي(قدّس سرّه) در کتاب الرجال

پيش از اين گفتيم که موضع شيخ طوسي(قدّس سرّه) در کتاب رجال خود درباره سهل بن زياد با موضع وي در کتاب فهرست و استبصار تعارض و دوگانگي دارد؛ چراکه در رجال خود سه بار نام سهل را مي‌آورد؛ يک‌بار در ميان رجال امام جواد(عليه السلام)[2] و بار ديگر در زمره ياران امام هادي(عليه السلام)[3] و يک‌بار هم به عنوان يکي از اصحاب امام عسکري(عليه السلام)؛[4] که البته در مرتبه‌ دوم وي را توثيق کرده و مي‌گويد: «سهل بن زياد الآدمي يكني أبا سعيد ثقة رازي»، ولي در فهرست و استبصار وي را تضعيف مي‌کند.[5]

ميان اهل فن اختلاف است که آيا با وجود تضعيفات شيخ(قدّس سرّه) در فهرست و استبصار، توثيق او در رجال ارزشي دارد يا خير؟ برخي قائل به اعتبار اين توثيق[6] و برخي ديگر قائل به عدم اعتبار آن شده‌اند. بر اساس مبنايي که ما درباره تضعيف سهل به‌دست شيخ و نجاشي و ديگران برگزيديم، جايي براي اين کشمکش باقي نمي‌ماند، زيرا ما تضعيفات يادشده را از پايه نادرست دانسته و دلالت آن‌ها بر ضعف سهل بن زياد را تمام نمي‌دانيم؛


--------------------------------------------------

1 .خاتمة المستدرك، ‏5: 223.
2 .محمد بن حسن طوسي، الرجال، ص375.
3 .همان، ص387 .
4 .همان، ص399.
5 .محمد بن حسن طوسي، الفهرست، ص 228 و 408؛ الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، 3: 261.
6 .مانند: سيد مهدي بحرالعلوم، فوائد الرجالية، 3: 23.
7 .مانند:ابوالقاسم نراقي، شعب المقال في‌درجات الرجال،ص189؛ سيدابوالقاسم خوئي، معجم‏رجال‏الحديث 8: 341.


(135)

ولي بنابر اين‌که از اشکالات آن چشم‌پوشي کرده و تضعيفات را بپذيريم، لازم است درباره اين نزاع نيز مطالبي را عرض کنيم.

کساني که توثيق شيخ(قدّس سرّه) در رجال را معتبر مي‌دانند مي‌گويند: شيخ(قدّس سرّه) کتاب رجال را در واپسين سال‌هاي زندگي ارزشمند خود نوشته است، در حالي‌که کتاب فهرست را در سرآغاز جواني (26 سالگي) نگاشته است؛ پس ديدگاه وي در رجال از اين رو که متأخّر است و نظر نهايي شيخ(قدّس سرّه) محسوب مي‌شود، بر نظر او در فهرست مقدم مي‌گردد.

ولي در اين ميان، مخالفان اعتبار، شماري از اشکالات را مطرح کرده‌اند که ما آن‌ها را به همراه پاسخ ذکر مي‌کنيم.

اشکال يکم:

اگرچه رجال از فهرست متأخّر است ولي از استبصار متأخّر نيست، بنابراين تضعيف استبصار بر توثيق رجال مقدم است و يا دست‌کم با آن تعارض مي‌کند.

پاسخ:

يکم: چنان‌چه پيشتر هم اشاره شد، استبصار يک کتاب روايي فقهي است و نه رجالي، پس تضعيفات موجود در آن بيشتر براي ترجيح يک خبر بر خبر ديگر و يا کنار زدن روايت معارض با مشهور و مانند آن به‌کار رفته است.

دوم: استبصار کتاب مستقلي نيست، بلکه شيخ(قدّس سرّه) در اين کتاب اخبار ناسازگار با هم را از تهذيب جدا کرده و با کمترين تصرف يک‌جا آورده است که البته خود ايشان هم در سرآغاز کتاب به آن اشاره مي‌کند.[1] در نتيجه تضعيفات موجود در آن نمي‌تواند در رتبه تضعيفات و توثيقات موجود در کتاب‌هاي رجالي قرار گيرد.

سوم: شيخ(قدّس سرّه) هم در کتاب تهذيب و هم در کتاب استبصار بر پايه روايات سهل بن زياد فتوا مي‌دهد، به گونه‌اي که در برخي موارد تنها مستند او روايت سهل است و همين محکم‌ترين دليل بر وثاقت سهل در نزد ايشان است. ما هنگام بررسي تضعيف سهل از سوي شيخ، برخي از اين روايات و مستندات آنها را آورديم.


--------------------------------------------------

1 .تهذيب الاحکام، 1: 2.


(136)

ممکن است کسي بگويد: با توجه به اين‌که نوشتن اين دو کتاب براي جمع ميان اخبار ناسازگار بوده است، شيخ(قدّس سرّه) نظري به وثاقت يا ضعف راويان نداشته است؛ بلکه تنها در مقام جمع کردن ميان روايات و رفع تناقض ظاهري ميان آن‌ها بوده است.

در پاسخ مي‌گوييم: يکم آن‌که: شيخ ـ به ويژه در تهذيب ـ در بسياري از موارد، فتوايي را ذکر کرده و سپس روايت سهل را به عنوان دليل آن مي‌آورد؛ از اين رو نمي‌توان گفت که ايشان تنها ناظر به جمع ميان اخبار ناسازگار بوده است. دوم آن‌که: مقصود از استناد ايشان به روايات سهل، تنها اين نيست که ايشان روايت سهل را نقل کرده است؛ بلکه مقصود اين است که حتي در موارد تعارض و مانند آن که جاي بررسي سندي است، ايشان سهل بن زياد را سرزنش يا نکوهش نکرده ‌است، در حالي‌که درباره برخي ديگر از راوياني که از نظر وي ضعيف بوده‌اند اين کار را انجام داده است. براي نمونه، سند حديث عدد[1] را به‌خاطر وجود محمد بن سنان و سند حديث وقوف در مشعر[2] را به‌خاطر وجود محمد بن يحيي خثعمي مورد خدشه قرار داده‌ است.[3]

اشکال دوم:

متأخر بودن تنها هنگامي سودمند و نشانه عوض شدن ديدگاه است که در فتوا باشد نه در إخبار؛ چراکه در إخبار آن‌چه مهم است زمان خود واقعه است نه زماني که از آن واقعه خبر داده مي‌شود؛ يعني اين‌که شيخ(قدّس سرّه) در چه زماني از وثاقت يا ضعف کسي خبر داده است مهم نيست، بلکه مهم آن است که اين وثاقت يا ضعف در چه زماني بوده است. از اين رو، متأخر بودن توثيق به تنهايي نمي‌تواند مايه مقدم شدن آن گردد، بلکه توثيق و تضعيف با هم تعارض مي‌کنند.[4]


--------------------------------------------------

1 .تهذيب الاحکام، 7: 361؛ الاستبصار، 3: 224.
2 .تهذيب الاحکام، 5: 292، 5: 293؛ الاستبصار، 2: 305.
3 .اين اشکال و بخش دوم پاسخ را محدث نوري نيز ذکر کرده‌اند: خاتمة المستدرك، ‏5: 215.
4 .اين اشکال که از مرحوم خوئي است در معجم بدين نحو آمده است: «أن هذا إنما يتم في الفتوي دون الحكاية و الإخبار فإن العبرة فيها بزمان المحكي عنه دون زمان الحكاية فبين الحكايتين معارضة لا محالة» (معجم‏رجال‏الحديث، 8: 341).


(137)

پاسخ:

يکم: اين‌که مي‌گوييد تأخّر، تنها در فتوا مي‌تواند کاشف از عوض شدن رأي باشد درست نيست؛ چراکه گاهي انسان در مباني حسّيه‌اي که مايه علم او به يک قضيه مي‌شود بي‌دقّتي و اشتباه مي‌کند ولي پس از چندي به اشتباه خود پي‌برده و خبر خود را اصلاح مي‌کند؛ مثلا به چهره کسي که شبيه زيد است نگاه مي‌کند و مي‌گويد: «من زيد را ديدم» ولي پس از چندي به اشتباه خود پي ‌مي‌برد و مي‌گويد: «من زيد را نديدم». اين دو خبر متضاد هيچ‌يک بر عدم وثاقت راوي دلالت ندارد، بلکه حاکي از دقّت وي پس از يک بي‌دقّتي است.[1]


--------------------------------------------------

1 .چه بسا کسي بگويد: مقصود مرحوم خوئي اين است که در باب فتوي هيچ احتمالي جز اين نيست که عوض شدن فتوي به‌خاطر بازگشت از فتواي پيشين و خطا دانستن آن باشد، ولي در باب حکايت ـ اگر قرينه‌اي نباشد ـ ممکن است حکايت دوم از باب خطا دانستن حکايت نخست نباشد، از اين رو هيچ فرضي جز تعارض ميان دو حکايت باقي نمي‌ماند؛ پس در اين‌جا نيز بايد همان گفته اصوليين درباره دو خبر متعارضي که يکي مقدم بر ديگري است، گفته شود؛ اصوليون در آن‌جا مي‌گويند خبر متأخر بر خبر پيشين مقدم نمي‌شود، بلکه با آن تعارض مي‌کند (در رابطه با اين ديدگاه اصوليون مراجعه شود به سيد محمد باقر صدر، بحوث في علم الاصول، 7: 101).
در پاسخ مي‌گوييم: اينکه مي‌فرماييد ممکن است حکايت دوم از باب خطا دانستن‌ و نفي حکايت نخست نباشد، در مسأله ما درست نيست؛ زيرا اگر حکايت دوم شيخ طوسي از باب خطا دانستن و نفي حکايت نخست نباشد، به ناچار بايد بگوييم جناب شيخ يا در همان سان که به تناقض اين دو حکايت توجه داشته، آن دو را در دو زمان گوناگون نقل کرده‌ است و يا در حالي‌که به درستي حکايت نخست باور داشته حکايت دوم را نيز گفته است و يا سهوي اتفاق افتاده و ايشان بدون توجه به حکايت نخست، حکايت دوم را فرموده است. به نظر مي‌رسد هيچ‌‌يک از اين احتمالات درست نيست، زيرا احتمال يکم و دوم سر از اجتماع نقيضين درمي‌آورد و احتمال سوم و چهارم هم با اصل عدم غفلت و عدم خطا منافات دارد، بنابراين تنها احتمال باقي‌مانده اين است که حکايت دوم از باب خطا دانستن و اصلاح حکايت نخست باشد. افزون بر اين، سنجش مانحن فيه با مسأله تعارض دو خبر کار درستی نيست، زيرا درباره دو خبري که از معصوم(عليه السلام) به ما رسيده است، با توجه به اين‌که احتمال سهو و خطا و تبدّل رأي در معصوم وجود ندارد، امر دائر ميان صدور يا عدم صدور يکي از دو خبر است و يقين داريم که يکي از آن‌ها از معصوم صادر نشده است، از اين رو تقدم و تأخر هم تأثيري در عدم تعارض نخواهد داشت، ولي در مانحن فيه مي‌دانيم که هر دو سخن از جناب شيخ درباره موضوع واحد صادر شده است، بدون اين‌که تغييري در موضوع ايجاد شده باشد؛ پس تنها راهي که باقي مي‌ماند اين است که بگوييم حکايت دوم، حکايت نخست را نفي و آن را اصلاح مي‌کند.


(138)

دوم: چه بسا بگوييم توثيق و تضعيف از باب حکايت نيست، بلکه مانند فتوي بوده و نوعي إخبار از ديدگاه توثيق کننده يا تضعيف کننده است، که در اين‌صورت اشکال يادشده از پايه خراب مي‌گردد.

اشکال سوم:

در اصل اين‌که شيخ(قدّس سرّه) سهل بن زياد را توثيق کرده باشد، ترديد وجود دارد. زيرا ممکن است واژه «ثقة» اشتباها به‌دست خود شيخ(قدّس سرّه) و يا نسخه نويسان اضافه شده باشد. شاهد بر اين مدعا اين است که ابن‌داوود(قدّس سرّه) هيچ اشاره‌اي به اين توثيق نمي‌کند، در حالي‌که خودش تصريح کرده است که من نسخه‌اي از رجال شيخ(قدّس سرّه) را ديده‌ام که به‌خط خود ايشان است.[1]

پاسخ:

يکم: اين‌که اشتباه از خود شيخ(قدّس سرّه) باشد با اصل عدم غفلت منافات دارد.

دوم: اگر اشتباه از نسخه ‌نويسان باشد امر دائر ميان اين است که يا نسخه‌هاي موجود داراي زياده باشد و يا کتاب ابن داوود(قدّس سرّه) داراي نقيصه. و اهل فن در دوران ميان زياده و نقيصه اصل عدم زياده را بر اصل عدم نقيصه مقدم مي‌کنند و دليل‌شان هم اين است که جاماندن قلم از نوشتن آن‌چه که ذهن تراوش مي‌کند بسيار رخ مي‌دهد و از مواردي که قلم به اشتباه بر کاغذ روان شده و کلمه‌اي را اضافه مي‌نويسد بسيار بيشتر است. بر پايه اين گمان، اين‌که ابن داوود واژه «ثقه» را به اشتباه نياورده باشد قوي‌تر از اين است که نسخه ‌نويسان آن‌را اضافه کرده باشند.[2]

ثالثا: رجال ابن داوود متّهم به کثرت اشتباه و غلط است[3] و در معارضه با ساير کتاب‌ها نمي‌توان به آن اعتماد کرد.


--------------------------------------------------

1 .ابن داوود دست‌کم در 32 مورد جمله «بخط الشيخ» را در رجال خود دارد، از جمله: رجال ابن داوود، ص226، 273، 280 و 295.
2 .ممکن است کسي بگويد: اين دو احتمال هيچ‌يک بر ديگري ترجيح ندارد و ميان آنها تعارض مي‌شود. در پاسخ مي‌گوييم: گويا طبايع گوناگون در اين رابطه با يک‌ديگر تفاوت دارند، ولي آن‌چه حقير در خود ديدم، با آن‌چه در متن آمده است انطباق دارد. و به هر روي بر فرض که از اين پاسخ چشم‌پوشي کنيم، پاسخ يکم و سوم بس خواهد بود.
3 .جعفر سبحاني، کليات في علم الرجال، ص115.


(139)

پس به نظر مي‌رسد: ما مي‌توانيم توثيق شيخ(قدّس سرّه) نسبت به سهل بن زياد را بپذيريم و چون شيخ(قدّس سرّه) يکي از متقدمين و خبرگان علم رجال بوده است، از راه شهادت ايشان وثاقت سهل بن زياد ثابت مي‌شود.

3. کثرت روايت سهل بن زياد

کسي که در کتاب‌هاي حديثي جست‌ وجو کند بي‌گمان يکي از نام‌هايي را که بسيار به چشم مي‌بيند نام سهل بن زياد است. سهل کسي است که بيش از 2300 روايت در کتب اربعه دارد و همين مي‌تواند يک برگ برنده در دست کساني باشد که مايل‌اند وي را توثيق کنند، به شرط آن‌که در مباني توثيق ثابت کنند که فراواني روايات يک راوي بر وثاقت او دلالت دارد.

ما در بخش يکم که به مباني توثيق پرداختيم اين نکته را يادآوري کرديم که فراواني روايات اگر مربوط به رازهاي امامت و مسائلي از اين دست ـ که از دست‌رس عوام دور است ـ باشد، مي‌تواند به وثاقت راوي گواهي دهد. از اين رو مي‌توان فراواني روايات سهل را دليل بر وثاقت او دانست، زيرا بسياري از رواياتي که سهل بن زياد نقل کرده است داراي مضامين بسيار عالي و مرتبط با جايگاه بلند ائمه هدي(عليهم السلام) مي‌باشد.

البته وي روايات چنداني را يکراست از معصومين(عليهم السلام) نقل نمي‌کند، زيرا او در ري زندگي مي‌کرده و از محل زندگي ائمه(عليهم السلام) دور بوده است، ولي همين‌که ديگر ياران ائمه(عليهم السلام) به وي اطمينان ‌کرده و چنين احاديثي را براي وي نقل مي‌کرده‌اند و او نيز براي ديگران نقل مي‌کرده ‌است، نشان از جاي‌گاه وي در ميان ايشان دارد.

در بخش آينده به شماري از اين روايات اشاره خواهيم کرد.

4. کثرت روايت أجلّاء از سهل بن زياد

در بخش يکم گفتيم که فراواني روايت أجلّاء و ثقات از يک راوي مي‌تواند بر وثاقت او دلالت کند. اکنون اين مبنا را در اين‌جا به‌کار گرفته و مي‌گوييم فراواني روايت کساني چون مرحوم کليني، محمد بن علان، صفار، صدوق و شيخ(قدس سرهم) از سهل بن زياد دليل


(140)

محکمي بر وثاقت وي در نزد اين بزرگان است و چنان‌چه در آن بخش از امام خميني(قدّس سرّه) هم نقل کرديم،[1] اين کثرت مي‌تواند حتي با تضعيفاتي که پيش از اين ياد شد معارضه کند، به‌ويژه‌آن‌که حتي خود فضل بن شاذان(قدس سره) که او را احمق خوانده است، و نيز مرحوم صدوق(قدس سره) که در استثناي سهل بن زياد از روايات محمد بن احمد بن يحيي، از ابن وليد پيروي کرده است نيز روايات سهل را نقل مي‌کنند.[2] ـ [3] همچنين شيخ طوسي(قدس سره) که خودش او را تضعيف کرده است، بر روايات او اعتماد مي‌نمايد.[4] از همه مهم‌تر جناب کليني با آن تقوا و ضبط ستودني و دقّت بسيار در نقل روايات، بيش از 1500 روايت از سهل بن زياد مي‌آورد؛ با اين‌که در مقدمه کافي، هدف از نوشتن آن را پاسخ به درخواست کسي مي‌داند که در جست‌و جوي کتابي بوده که همه فنون علم دين را در برگرفته و براي جويندگان دانش کافي باشد و هر کس به دنبال پيشرفت بود بتواند به آن مراجعه کند و هرکسي که خواسته‌اش يادگيري علم دين و عمل کردن به آن از راه آثار صحيح ائمه هدي(عليهم السلام) بود، بتواند خواسته خود را در آن بيابد.[5]

علامه محمد تقي مجلسي(قدّس سرّه) در روضة المتقين مي‌فرمايد:

...و چگونه کنار گذاشتن خبري که سهل بن زياد نقل مي‌کند جايز است، در حالي‌که او از مشايخ اجازه کتاب‌هاي نامدار بوده است، با اين‌که مشايخ بزرگواري هم‌چون ثقة الاسلام، صدوق و شيخ(قدس سرهم) بسيار از وي نقل کرده‌اند؟! افزون بر اين، شيخ در بسياري از موارد يک روايت را به‌خاطر برخي راويان تضعيف مي‌کند،


--------------------------------------------------

1 .سيد روح‌الله موسوي خميني، کتاب الطهارة، طبع جديد، 1: 259.
2 .به نقل از ميرزا حسين نوري، خاتمة المستدرک، 5: 227 از فضل بن شاذان، الغيبة.
3 .مثل: التوحيد، ص 96 حديث 2 و ص66 حديث 19 و ص115 حديث14 و ص149 حديث3 و ص150 حديث 1 و 4.
4 .ما در بيان موضع شيخ طوسي در قبال سهل، اين مطلب را توضيح داده و مستندات مربوط به آن را ارائه کرديم.
5 .محمد بن يعقوب، الکافي، مقدمه.


(141)

ولي حتي يک‌بار هم در کتاب‌هاي خود خبري را به‌خاطر سهل بن زياد کنار نگذاشته است....[1]

در کتاب لوامع صاحبقراني هم مي‌نويسد:

...كليني به خدمت جمع كثيري از اصحاب سهل رسيده بود كه يكي از ايشان ثقه عظيم الشأن علي بن محمد خال (دايي) كليني است؛ ديگري ثقه عظيم الشأن محمد بن حسن صفار، ديگر ثقه عظيم الشأن محمد بن جعفر اسدي كه از ابواب حضرت صاحب الزمان(عليه السلام) است، ديگر محمد بن عقيل كليني و غيرهم و همه خوبي‌هاي سهل را مي‏دانستند... .[2]

مرحوم وحيد بهبهاني(قدّس سرّه) هم مي‌فرمايد:

هم اکنون سهل بن زياد مشهور به ضعف است، ولي اين گفته خالي از اشکال نيست، زيرا... اجلّاء از وي روايت و بلکه اکثار روايت مي‌کنند، از اين ميان مي‌توان به «عدّة من أصحابنا» که کليني فرموده است و خود جناب کليني ـ با آن احتياط بسيار زيادي که در گرفتن روايت و دوري کردن از متهمين داشته است‌ـ اشاره کرد؛ به‌ويژه آن‌که ايشان در کتاب کافي که آن مطالب معروف را در مقدمه آن فرموده است، روايات بسياري از سهل بن زياد روايت مي‌کند... .[3]

همچنين سيد بحرالعلوم(قدّس سرّه) در کتاب رجالي خويش مي‌فرمايد:

ديدگاه صحيح‌تر توثيق سهل بن زياد است، که با گفته جماعتي از محقّقين نيز موافق مي‌باشد، چراکه شيخ در کتاب رجال به آن تصريح


--------------------------------------------------

1 .«کيف يجوز طرح الخبر الذي هو فيه سيما إذا کان من مشايخ الإجازة للکتب المشهورة ؟! مع أن المشايخ العظام نقلوا عنه کثيراً کثقة الاسلام و الصدوق و الشيخ(قدّس سرّه)؛ مع أن الشيخ کثيراً ما يذکر ضعف الحديث بجماعة و لم يتفق في کتبه مرة أن يطرح الخبر بسهل بن زياد...» (محمد تقي مجلسي، روضة المتقين، 14: 261).
2 .محمد تقي مجلسي، لوامع صاحبقراني، ‏2: 410.
3 .محمد باقر وحيد بهبهاني، التعليقة علي منهج الرجال، ص 177.


(142)

کرده است وبزرگواران اهل حديث ـ مانند صدوقين و کليني و ديگران ـ بر سهل اعتماد و از او اکثار روايت کرده‌اند... .[1]

ما شمار روايت هريک از راويان از سهل و درصد آن را در يک فهرست تفصيلي ذکر کرديم که در اين‌جا بار ديگر خواننده گرامي را به ملاحظه آن فرا مي‌خوانيم.

5. مکاتبه سهل و امام عسکري(عليه السلام)

مرحوم نجاشي(قدّس سرّه) جريان مکاتبه را چنين نقل مي‌کند:

سهل بن زياد به دست محمد بن عبد الحميد عطار[2] در نيمه ماه ربيع‌الثاني سال 255 قمري با امام عسکري(عليه السلام) مکاتبه کرده است؛ اين مطلب را احمد بن علي بن نوح و احمد بن حسين(رحمهما الله) نقل کرده‌اند».[3]

اتفاقا اين مکاتبه هم پرسش و پاسخي در رابطه با توحيد است که مرحوم صدوق(قدّس سرّه) آن را در باب ششم از کتاب توحيدش نقل کرده است. ما براي آشنايي هرچه بيشتر با انديشه‌هاي سهل و رواياتي که او نقل کرده، حديث را عينا نقل مي‌کنيم:

احمد بن محمد بن يحيي العطار از پدرش از سهل بن زياد نقل کرد که او گفت: در سال 255 به أبامحمد(عليه السلام) نامه نوشتم که اي آقاي من! ياران ما در توحيد دچار اختلاف شده‌اند، برخي مي‌گويند خداوند جسم است و برخي مي‌گويند او صورت است؛ پس اي آقاي من! اگر صلاح مي‌داني که از اين مسأله چيزي را به من بياموزي که بر آن


--------------------------------------------------

1 .سيد مهدي بحرالعلوم، فوائد الرجالية، 3: 23.
2 .محمد بن عبد الحميد ابن سالم العطار؛ نجاشي درباره‌اش مي‌گويد : «... و کان ثقة من اصحابنا الکوفيين، له کتاب النوادر». مرحوم خويي فرموده‌اند: اين توثيق نجاشي به پدر او باز مي گردد ولي جماعتي از متأخّرين با اين سخن مخالفند. البته به‌خاطر روايت بسياري از أجلّاء از او قول به وثاقتش درست‌تر است به‌ويژه آن‌که علّامه طريق صدوق به منصور بن حازم را صحيح دانسته و محمد بن عبدالحميد در آن طريق موجود است.
3 .«و قد کاتب أبا محمد العسکري(عليه السلام) علي يد محمد بن عبد الحميد للنصف من شهر ربيع الآخر سنة خمس و خمسين و مأتين، و ذکر ذلک احمد بن علي بن نوح و احمد بن الحسين رحمهما الله» (رجال نجاشي، ص185 شماره 490).


(143)

ايستادگي کرده و از آن تجاوز نکنم، بر عبد خود منّت نهاده‌اي! ايشان در پاسخ نوشت: از توحيد پرسيدي در حالي‌که اين توحيد از شما بازداشته شده است (يعني شما از درک واقعي آن عاجزيد). خداوند واحد و أحد است، بي‌نيازي است که نه مي‌زايد و نه زاييده شده است و براي او هيچ هم‌رتبه‌اي نيست. آفريدگاري است که آفريده نشده است؛ هرجسم و غير جسمي را که بخواهد خلق مي‌کند و آنچه را که بخواهد به تصوير مي‌کشد، در حالي‌که خود به تصوير کشيده شده نيست؛ او والامرتبه و اسامي‌اش مقدس است و بزرگ‌تر از آن است که داراي شبيهي باشد؛ تنها اوست که چيزي مانند او نيست و اوست شنونده بينا.[1]

مرحوم کليني(قدّس سرّه) هم اين مکاتبه را از علي بن محمد و محمد بن حسن از سهل بن زياد نقل کرده است.[2]

اگر دقّت کنيم اين مکاتبه به روشني بر تبرئه سهل بن زياد دلالت مي‌کند، زيرا با اين مکاتبه معلوم مي شود سهل از کساني بوده است که با امام معصوم(عليه السلام) مکاتبه داشته است و مورد عنايت ايشان بوده است ـ به ويژه امام عسکري(عليه السلام) که جز با برخي از شيعيان در ارتباط نبوده‌اند ـ زيرا اين مکاتبه به دست محمد بن عبدالحميد انجام شده است و مرحوم نجاشي و علامه(قدس سرهما) «محمد بن عبدالحميد» را توثيق کرده‌اند و درباره او گفته‌اند: «او ثقه و از شيعيان کوفه است» و همين باعث مي‌شود سند اين مکاتبه صحيح باشد، بر پايه اين گمان اين‌که خود


--------------------------------------------------

1 .«عن احمد بن محمد بن يحيي العطار عن ابيه عن سهل بن زياد أنه قال: كتبت الي أبي محمد(عليه السلام) سنة خمس و خمسين و مأتين: قد اختلف يا سيدي اصحابنا في التوحيد، منهم من يقول هو جسم و منهم من يقول صورة، فإن رأيت يا سيدي أن تعلمني من ذلک ما أقف عليه ولا أجوزه، فکنت متطولاً علي عبدک؛ فوقع (عليه السلام): سألت عن التوحيد و هذا عنکم معزول، الله واحد أحد، صمد لم يلد و لم يولد و لم يکن له کفواً أحد، خالق ليس بمخلوق، يخلق تبارک و تعالي ما يشاء من الاجسام و غير ذلک، و يصور ما يشاء و ليس بمصور، جل ثناؤه و تقدست أسماؤه و تعالي عن أن يکون له شبيه، هو لا غيره ليس کمثله شئ و هو السميع البصير» (ابن بابويه (صدوق)، التوحيد، ص101).
2 .محمد بن يعقوب، الکافي، 1: 103.


(144)

سهل در مدح خود اين مکاتبه را نقل کرده باشد و اين جريان ساختگي باشد، وجود ندارد. پس همين‌که سهل با امام(عليه السلام) مکاتبه کرده و امام(عليه السلام) به او اعتنا فرموده و پاسخ او را داده، نشان مي‌دهد که سهل بن زياد از تهمت‌هايي که در رابطه با دروغ‌گويي و غلوّ به او زده‌اند دور بوده است، چرا که اعتناي امام(عليه السلام) به يک شخص، با دروغ‌گويي و غلوّ او جمع نمي‌شود.

ممکن است کسي بگويد:‌ شايد سهل هنگام مکاتبه در راه مستقيم بوده است ولي سپس منحرف شده است و به همين جهت احمد بن محمد بن عيسي او را از قم بيرون کرده است.

در پاسخ مي‌گوييم: انديشمندان رجالي همه اين حقيقت را پذيرفته‌اند که احمد بن محمد بن عيسي امام رضا و امام جواد و امام هادي(عليهم السلام) را درک کرده است، ولي هيچ‌کدام او را از ياران امام عسکري(عليه السلام) نشمرده‌اند و چون شهادت امام هادي(عليه السلام) در سال 254 قمري بوده است، پس درگذشت احمد بن محمد هم در همان سال يا پيش از آن بوده است؛ در نتيجه مکاتبه که در سال 255 قمري بوده است، پس از درگذشت احمد بن محمد انجام شده است؛ پس مي‌توان گفت: عمل احمد بن محمد بن عيسي درباره سهل، که انگيزه تضعيفات گرديده است ـ اگر نگوييم که از آغاز کار اشتباهي بوده است ـ دست‌کم به‌ برکت اين مکاتبه نسخ گرديده است.

البته به جز اين مکاتبه، مکاتبه ديگري را نيز شيخ(قدّس سرّه) در تهذيب در باب «وصيت مبهمه» نقل مي‌کند که ميان سهل بن زياد و امام عسکري(عليه السلام) انجام شده است.[1]

6. نرسيدن لعن يا نکوهش از معصومين(عليهم السلام)

سهل بن زياد در دوران سه امام معصوم(عليهم السلام) زيسته است و حتي بر پايه بعضي از اقوال دوره غيبت را هم درک کرده است، ولي هيچ‌گونه نکوهش يا لعن يا برائتي از سوي معصومين(عليهم السلام) درباره او نرسيده است، در حالي‌که او صاحب کتاب و نامدار بوده و استاد جماعتي از راويان و بزرگان به شمار مي‌رفته است؛ پس با توجه به اين‌که حضرات معصومين(عليهم السلام) نسبت به غلات نامدار و آن‌هايي که گفتارشان در جامعه کارآيي داشت بسيار حسّاس بوده و با بيزاري جستن و لعن آن‌ها، شيعيان را از گزندشان حفظ مي‌کردند،


--------------------------------------------------

1 .محمد بن حسن طوسي، تهذيب الاحکام، 9: 214.


(145)

ولي نسبت به سهل چنين نکرده‌اند، مي‌توان دريافت که نسبت دادن دروغ‌گويي وغلوّ به سهل کار درستي نيست و از جهتي پيشي گرفتن بر معصوم(عليه السلام) است.

علامه بحرالعلوم در اين رابطه مي‌نويسد:

...و اگر سهل بن زياد آن‌چنان‌که ايشان مي‌گويند ضعيف و اهل غلوّ و دروغ مي‌بود، از ائمه(عليهم السلام) نکوهش و سرزنشي درباره مي‌رسيد و از گرفتن روايت او نهي و به بازگشت از او امر مي‌شد، چنان‌چه درباره ساير مشهورين به ضعف چنين رواياتي رسيده است... .[1]

ممکن است کسي بگويد: شايد اين‌که معصومين(عليهم السلام) سخني در اين رابطه نفرموده‌اند از اين روي باشد که کسي از ايشان درباره سهل بن زياد پرسشي نکرده است.

در پاسخ مي‌گوييم: عادت ائمه(عليهم السلام) اين نبوده که منتظر پرسش بمانند بلکه در بعضي موارد بدون هيچ پيشينيه‌اي اقدام به اين کار مي نمودند؛ مثلا محمد بن عيسي نقل مي‌کند که امام عسکري(عليه السلام) بي‌مقدمه نامه‌اي به من نوشت که در آن آمده بود:

خداوند قاسم يقطيني را لعنت کند و علي بن حسکه قمي را لعنت کند، به درستي که شيطاني براي قاسم آشکار شده و سخن بيهوده و گمراه کننده را به او تلقين مي‌نمايد.[2]

7. کتاب توحيد و روايات سالم از سهل بن زياد

در کتاب مرحوم نجاشي(قدّس سرّه) آمده است که سهل داراي کتاب توحيد بوده و آن را أبوالحسن عباس بن احمد بن فضل محمد هاشمي صالحي از پدرش، از أبوسعيد آدمي (سهل بن زياد) نقل کرده است.[3] و روشن است که در کتاب توحيد، سخن از اثبات وجود خداوند سبحان و صفات و افعال و ديگر مسائل مربوط به ذات مقدس اوست.


--------------------------------------------------

1 .سيد مهدي بحرالعلوم، فوائد الرجالية، 3: 23.
2 .«لعن الله القاسم اليقطيني و لعن علي بن حسکة القمي، ان شيطاناً ترائي للقاسم فيوحي اليه زخرف القول غروراً» (رجال کشي، ص518).
3 .رجال نجاشي، ص 185 شماره 490.


(146)

اگر به کتاب توحيد کافي و توحيد مرحوم صدوق(قدّس سرّه) نگاه کنيم، خواهيم ديد که جناب کليني(قدّس سرّه) 28 روايت و جناب صدوق 21 روايت از رواياتي را که سهل در اين‌باره نقل نموده است، آورده‌اند که همين بر يکتاپرستي سهل بن زياد دلالت کرده و نشان مي‌دهد که او ايماني مانند ديگر مؤمنين داشته است. ما در بخش آينده به برخي از اين روايات اشاره خواهيم کرد.

همچنين رواياتي که سهل نقل مي‌کند خالي از غلوّ و تخليط بوده و بيشتر مورد فتواي بزرگان قرار گرفته‌اند.

جناب وحيد بهبهاني(قدّس سرّه) در اين‌باره مي‌نويسد:

...وي بسيار روايت دارد و نيز روايات وي محکم و پذيرفتني بوده و مورد فتوا قرار مي‌گيرد... .[1]

علامه بحرالعلوم(قدّس سرّه) نيز درباره سالم بودن روايات سهل مي‌نويسد:

...روايات او در اصول و فروع دين بسيار و همگي از ضعف و طعن سالم هستند، به ويژه آنکه در آنها نشانه‌اي از غلوّ و تخليط ـ که سهل به آن متهم است ـ به چشم نمي‌خورد و اين خود عادل‌ترين شاهد بر برائت سهل از مطالبي است که درباره او گفته مي‌شود... .[2]

خلاصه آن‌که: نوشتن چنين کتابي و نقل چنان رواياتي تنها از کسي سرمي‌زند که به ديني چون دين مسلمانان معتقد باشد نه ديني مانند دين غلات.

8. وجود نام سهل در سلسله اسناد کتاب کامل الزيارات

در چند جاي کتاب کامل الزيارات، رواياتي از سهل بن زياد نقل شده است؛ از جمله مي‌توان به موارد زير اشاره کرد. ابن قولويه مي‌فرمايد:

1. محمد بن يعقوب كليني از عدّه‌اي از أصحاب از سهل بن زياد از أحمد بن محمد بن أبي نصر نقل کرد که او گفت: «به أبي‌الحسن(عليه السلام)


--------------------------------------------------

1 .محمد باقر وحيد بهبهاني، التعليقة علي منهج المقال، ص 177.
2 .سيد مهدي بحرالعلوم، فوائد الرجالية، 3: 23.


(147)

عرض کردم که سلام دادن به رسول الله(صلي الله عليه وآله) در نزد قبرش چگونه است؟ فرمود: (بگو) السلام علي رسول الله، السلام عليك يا حبيب الله، السلام عليك يا صفوة الله، السلام عليك يا أمين الله، أشهد أنك قد نصحت لأمتك و جاهدت في سبيل الله و عبدته مخلصاً، حتي أتاك اليقين، فجزاك الله أفضل ما جزي نبياً عن أمته، اللّهم صلّ علي محمد و آل محمد أفضل ما صلّيت علي إبراهيم و آل إبراهيم إنّك حميد مجيد».[1]

2. پدرم و محمد بن حسن همگي از حسن بن متيل از سهل بن زياد از ابراهيم بن عقبه از حسن خزّاز وشّاء از أبي‌الفرج از أبان بن تغلب نقل مي‌کنند که گفت: «همراه ابي‌عبدالله(عليه السلام) بودم که از پشت کوفه گذر کرد، سپس ايستاد و دو رکعت نماز خواند و سپس کمي جلوتر رفت و دوباره دو رکعت نماز خواند، پس از آن سوار شد و کمي حرکت کرد، و سپس فرود آمد و باز دو رکعت نماز خواند؛ سپس فرمود: اين‌جا محل قبر أميرالمؤمنين(عليه السلام)، است. عرض کردم: فدايت شوم، آن دو موضعي که در آن‌ها نماز خواندي چه جايي بودند؟ فرمود: محل رأس الحسين(عليه السلام) و محل منبر قائم(عليه السلام)».[2]

3ـ محمد بن يعقوب از کسي که برايش نقل کرده بود از سهل بن زياد از محمد بن أورمة و نيز پدرم عن حسين بن حسن بن أبان از محمد بن أورمة از کسي که برايش نقل کرده بود از امام صادق(عليه السلام) يا أبي‌الحسن ثالث(عليه السلام) نقل کرد که فرمود: «نزد قبر أميرالمؤمنين(عليه السلام) چنين مي‌گويي: السلام عليك يا ولي الله، أنت أول مظلوم و أول من غصب حقه، صبرت و احتسبت حتي أتاك اليقين و أشهد أنك لقيت الله و أنت شهيد عذّب


--------------------------------------------------

1 .محمد بن قولويه، کامل الزيارات، ص 18.
2 .همان، ص34.


(148)

الله قاتلك بأنواع العذاب و جدّد عليه العذاب، جئتك عارفاً بحقّك مستبصرا بشأنك موالياً».[1]

بنابراين کساني که ‌چون مرحوم خوئي(قدّس سرّه) همه راويان موجود در اسناد کامل الزيارات ـ اعم از باواسطه و بي‌واسطه ـ را موثق مي‌دانند[2] و از سوي ديگر قائل به ضعف سهل بن زياد هستند، بايد اين تعارض را به‌گونه‌اي حل کنند.

ولی ما معتقديم ابن قولويه(قدّس سرّه) تنها مشايخ بي‌واسطه خود را توثيق کرده است، پس وجود يک راوي در سلسله اسناد کامل الزيارات، به تنهایی دلالتي بر وثاقت او ندارد، مگر اين‌که در آغاز سند واقع شده باشد. از این رو نمي‌توان سهل بن زياد را با اين روش توثيق کرد؛ زيرا ابن قولويه(قدّس سرّه) بلا واسطه از او روايت نکرده است.

ما در بخش يکم اين مبنا را به طور کامل شرح داديم.

9. وجود نام سهل در سلسله اسناد کتاب تفسير قمي

صاحب تفسير قمي در مواردي از سهل بن زياد نقل روايت کرده است؛ ولی با توجه به مبناي ما درباره اين تفسير، اين راه نيز براي توثيق سهل سودمند نيست. برخي از رواياتي که صاحب تفسير از سهل بن زياد نقل کرده است، عبارت‌اند از:

1. حدثنا محمد بن ابي‌عبدالله قال: حدثنا سهل بن زياد عن الحسن بن محبوب عن محمد بن مارد: «أنّ أباعبدالله(عليه السلام) سئل عن قول الله جل اسمه «الرحمن علي العرش استوي قال: استوي من كل شئ فليس شئ أقرب اليه من شئ».[3]

2. وعنه عن سهل عن الحسن بن محبوب عن جميل بن صالح عن ابان ابن تغلب قال: سألت أبا عبدالله(عليه السلام) عن الارض علي أيّ شئ هي؟ قال: «علي الحوت» قلت: فالحوت علي اي شئ هو؟ قال: «علي الماء» قلت:


--------------------------------------------------

1 .همان، ص 45.
2 .سيد ابوالقاسم خوئي، معجم رجال الحديث، 1: 50. البته ايشان در اواخر عمر شريف از اين رأي بازگشتند.
3 .علي بن ابراهيم قمي، تفسير قمي، 2: 59، ذيل تفسير سوره طه.


(149)

فالماء علي ايّ شئ هو؟ قال: «علي الصخرة» قلت: فعلي اي شئ الصخرة؟ قال: «علي قرن ثور املس» قلت: فعلي ايّ شئ الثور؟ قال: «علي الثري» قلت: فعلي ايّ شئ الثري؟ فقال: «هيهات عند ذلك ضل علم العلماء».[1]

3. حدثنا محمد بن ابي عبدالله قال: حدثنا سهل بن زياد عن الحسن بن العباس ابن الحريش عن أبي‌جعفر الثاني(عليه السلام) في قوله: «لكيلا تأسوا علي ما فاتكم»، قال: قال ابوعبدالله(عليه السلام): «سأل رجل أبي(عليه السلام) عن ذلك فقال: نزلت في زريق وأصحابه واحدة مقدمة وواحده».[2]

10. شيخ اجازه بودن سهل بن زياد

برخي از دانشمندان ‌چون مرحوم وحيد بهبهاني(قدّس سرّه) سعي کرده‌اند از راه «شيخ اجازه بودن»، سهل بن زياد را توثيق کنند و برخي ديگر هم بدون اين‌که در پي اثبات وثاقت او از اين راه باشند، تنها روايات او را به‌خاطر شيخ اجازه بودنش، معتبر مي‌دانند.

مرحوم سيد بحرالعلوم(قدّس سرّه) در اين رابطه مي‌فرمايد:

بدان که روايت از جهت او صحيح است، اگرچه بگوييم او ثقه نيست، زيرا او از مشايخ اجازه است، چراکه او در طبقه ايشان واقع شده است، پس زياني به صحّت سند نمي‌رساند، مانند ساير مشايخ اجازه‌اي که در کتاب‌هاي رجالي توثيق نشده‌اند ولي با اين وجود أخبارشان صحيح شمرده مي‌شود، مثل محمد بن إسماعيل بندقي و احمد بن محمد بن يحيي العطار و احمد بن محمد بن حسن بن وليد و احمد بن عبدالواحد و إبن أبي جيد و حسين بن حسن بن أبان و مانند ايشان.[3]


--------------------------------------------------

1 .همان.
2 .همان، 2: 351، ذيل تفسير سوره حديد.
3 .«ثم اعلم أنّ الرواية من جهته صحيحه و إن قلنا بأنّه ليس بثقة، لکونه من مشايخ الإجازه، لوقوعه في طبقتهم» (سيد مهدي بحرالعلوم، فوائد الرجالية، 3: 25).


(150)

همچنين مرحوم محمد تقي مجلسي(قدّس سرّه) مي‌فرمايد:

چگونه طرح خبري که سهل بن زياد نقل مي‌کند جايز است، در حالي‌که او از مشايخ اجازه کتاب‌هاي نامدار بوده است؟.[1]

و نيز مرحوم محمد باقر مجلسي(قدّس سرّه) مي‌نويسد:

سهل بن زياد ضعيف است ولي به نظر من ضعف او ضرري ندارد، زيرا او از مشايخ اجازه مي‌باشد.[2]

ما در بحث مشايخ اجازه، پس از يک بحث گسترده به اين برآيند رسيديم که نمي‌توان به صورت يک قانون کلّي به وثاقت همه مشايخ اجازه حکم کرد، بلکه بايد موارد گوناگون را ارزیابی کرد و اگر قرینه یا شاهدی بر وثاقت يک راوي وجود داشت، او را توثيق کرد. برای نمونه مي‌توان گفت: مشايخ اجازه‌اي که نامدار و سرشناس بوده‌اند و نام بردن آن‌ها تنها براي پيوستگي سند نبوده است، ثقه هستند، به شرط آن‌که نکوهشی درباره آن‌ها نرسيده باشد، هرچند احراز چنين شرايطي بسيار دشوار است.

بنابراين، با دقّت در احوال سهل بن زياد مي‌بينيم که توثيق وي از راه شيخوخيت اجازه ممکن نيست، زيرا هرچند نامدار و سرشناس بودن او را بپذيريم، ولي نمي‌دانيم آيا نام بردن وي تنها براي پيوستگي سند بوده است يا نه؛ همچنیندرباره وي نکوهش بسيار رسيده است.

نتيجه بحث

تا کنون به اين برآيند رسيديم که اثبات ضعف سهل بن زياد از راه‌هاي يادشده ممکن نيست، ولي در مقابل از ميان ده شاهدي که براي اثبات وثاقت گفته شد، هفت شاهد پذيرفتني بوده و مي‌تواند وثاقت او را ثابت کند؛ البته نکته ديگري هم وثاقت سهل را تأييد مي‌کند و آن سالم بودن روايات او از کژي‌ها است؛ که ما در بخش آينده بيشتر به آن خواهيم پرداخت.


--------------------------------------------------

1 .محمد تقي مجلسي، روضة المتقين، 14: 261.
2 .محمد باقر مجلسي، الوجيزة، ص91.