الحمدلله رب العالمين و الصلاة و السلام علي سيدنا و نبينا ابي القاسم المصطفي محمد و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين لا سيما بقية الله في الأرضين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين
ضرورت حضور در مجلس موعظ
منافات ندارد انسان چیزهایی را بداند و به آن عالم باشد و از کسی که گوینده هم هست عالمتر باشد. زیرا هدف تذکر است، انسان چیزی را بشنود، چرا که در خود شنیدن، خیلی اثر هست و این حدیث هم معروف است که وجود مبارک خاتم الانبیاء(ص) که قلب مبارکشان محل نزول جناب جبرائیل(عليهالسلام) بوده گاهی اوقات به ابن مسعود میفرمود: برایم قرآن بخوان و قرآن خواندن ابن مسعود را گوش میدادند.
یا بعضی دیگر از علمای بزرگی که موفق بودند در این مسائل، گاهی اوقات خودشان تنها که بودند حتی مهمانی هم که میرفت یک نوار قرآنی میگذاشتند چند آیه قرآن گوش میکردند، خود شنیدن خیلی اثر دارد و امیدواریم که خدای متعال این شنیدنها و گفتنها را مقدمه تفقه و مقدمه عمل قرار بدهد و شاید اینکه در آیات هم، وقتی متعرض نعمتهای الهی برای انسان میشود اول مسئله سمع و بصر را مطرح میکنند و بعد مسئله قلوب را، یا در آن آیه شریفه «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ» اول مسئله «لهم اعین لا یبصرون بها و لهم قلوب لا یفقهون بها»، آنها مقدمه تفقه است و مقدمه فقه مظاهر آن است و همه اینها ان شاء الله مقدمه عمل و رشد و ترقی است.
شرح نامه امیر المومنین(عليهالسلام) به امام حسن مجتبی(عليهالسلام) هنگام بازگشت از صفین
مقدمه خطبه:
(مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ، الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ، الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ، الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْيَا، السَّاكِنِ مَسَاكِنَ الْمَوْتَى، وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً. إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لا يُدْرَكُ، السَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ، غَرَضِ الْأَسْقَامِ، وَ رَهِينَةِ الْأَيَّامِ، وَ رَمِيَّةِ الْمَصَائِبِ، وَ عَبْدِ الدُّنْيَا، وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ، وَ غَرِيمِ الْمَنَايَا، وَ أَسِيرِ الْمَوْتِ، وَ حَلِيفِ الْهُمُومِ، وَ قَرِينِ الْأَحْزَانِ، وَ نُصُبِ الْآفَاتِ، وَ صَرِيعِ الشَّهَوَاتِ، وَ خَلِيفَةِ الْأَمْوَاتِ.
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ فِيَما تَبَيَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْيَا عَنِّي، وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَىَّ وَ إِقْبَالِ الْآخِرَةِ إِلَيَّ، مَا يَزَعُنِي عَنْ ذِكْرِ مَنْ سِوَاي، وَ الاهْتَمامِ بِما وَرَائِي غَيْرَ أَنِّي حَيْثُ تَفَرَّدَ بِي دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِي، فَصَدَفَنِي رَأْيِي وَ صَرَفَنِي عَنْ هَوَايَ، وَ صَرَّحَ لِي مَحْضُ أَمْرِي، فَأَفْضَى بِي إِلَى جِدٍّ لَايَكُونُ فِيهِ لَعِبٌ، وَ صِدْقٍ لَايَشُوبُهُ كَذِبٌ. وَ وَجَدْتُكَ بَعْضِي، بَلْ وَجَدْتُك كُلِّي، حَتَّى كَأَنَّ شَيْئاً لَوْ أَصَابَكَ أَصَابَنِي، وَ كَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاك أَتَانِي،...)
ترجمه:
((اين نامهاى است) از پدرى فانى؛ معترف به سختگيرى زمان، كه آفتاب عمرش رو به غروب است و خواه ناخواه تسليم گذشت دنياست، هم او كه در منزلگاه پيشينيان سكنى گرفته و فردا از آن كوچ خواهد كرد.
به فرزندى آرزومند، آرزومند چيزى كه هرگز به دست نمىآيد و در راهى گام مىنهد كه ديگران در آن گام نهادند و هلاك شدند!
به كسى كه هدف بيماريهاست، گروگان روزگار، در تيررس مصايب، بنده دنيا، بازرگان غرور، بدهكار نابوديها و اسير مرگ، هم پيمان اندوهها، قرين غمها، آماج آفات و بلاها، مغلوب شهوات و جانشين مردگان.
امّا بعد! آگاهى من از پشت كردن دنيا و چيرگى روزگار بر من و روى آوردن آخرت به سويم، مرا از ياد غير خودم بازداشته و تمام اهتمامم را به سوى آخرت جلب كرده است و از آنجا كه به خويشتن مشغولم از غير خودم روى برتافتهام. اين وضع، هوا و هوس مرا كنار زده و نظر خالص و نهايى را براى من آشكار ساخته، لذا مرا به مرحلهاى رسانده كه سراسر جدّى است و شوخى در آن راه ندارد و به راستى و صداقتى كشانده كه در آن دروغ نيست.
و چون تو را جزئى از خود، بلكه همه خودم يافتم، آنچنان كه اگر ناراحتى به تو رسد به من رسيده و اگر مرگ دامنت را بگيرد، گويا دامن مرا گرفته،...)
در مقدمه نامه خیلی چیزهای لطیفی در آن هست که توجه به همان مقدمه اثرگذار است و در اثرگذاری این فرمایشات نورانی خیلی دخیل است، در قسمتی از آن مقدمه میفرماید:
"وَجَدْتُكَ بَعْضِي" ، این نامه را حضرت در بازگشت به صفین نوشتند «من وصیته للحسن بن علی(عليهماالسلام) کتبها إلیه بحاضرین»، یک منطقهای به نام حاضرین بوده «عند انصرافه من صفین»، بعد از تقریباً یک صفحه میفرماید:
" وَ وَجَدْتُكَ بَعْضِي، بَلْ وَجَدْتُك كُلِّي "، توجه به این خیلی میتواند اثر داشته باشد که آقا امیرالمؤمنین(عليهالسلام) به امام مجتبی(عليهالسلام) میفرمایند:
من دیدم تو بعض من هستی بلکه همهی وجود من هستی حتی " حَتَّى كَأَنَّ شَيْئاً لَوْ أَصَابَكَ "، اینقدر تو را دوست دارم که از دوستی بالاتر است، تو خودِ من هستی اگر یک ناراحتی به تو برسد به من رسیده وَ " كَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاك أَتَانِي "، کأنه اگر مرگ سراغ شما بیاید مثل اینکه سراغ خودم آمده اینقدر تو را دوست دارم و اینقدر به تو نزدیک هستم، چون چنین هست پس بهترین ها را برایت بیان میکنم، " فَعَنَانِي مِنْ أَمْرِكمَا يَعْنِينِي مِنْ أَمْرِ نَفْسِي فَكَتَبْتُ إِلَيْكَ كِتَابِي مُسْتَظْهِراً بِهِ " چون خیلی دوستت میدارم این نامه را برایت نوشتم مستظهراً به، " إِنْ أَنَا بَقِيتُ لَكَ أَوْ فَنِيتُ "، چه باشم و چه نباشم، شاید معنای مستظهراً یک احتمالش این است که به تو نوشتم که مستظهر باشی و از این نوشته کمک بگیری بعد شروع میفرمایند:
(... فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ- أَيْ بُنَيَّ- وَ لُزُومِ أَمْرِهِ، وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ، وَ الاعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ، وَ أَيُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ!...)
ترجمه:
(... پسرم! تو را به تقوا و التزام به فرمان خدا، آباد كردن قلب و روح با ذكر او و چنگ زدن به ريسمان الهى توصيه مىكنم و چه وسيلهاى مىتواند مطمئنتر از رابطهاى كه بين تو و خداست-/ اگر به آن چنگ زنى-/ باشد؟!...)
"فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ- أَيْ بُنَيَّ" خود همین تکرار بنیّ خیلی لطیف است در مسئله موعظهای که حضرت میفرمایند که این هم قبلاً صحبتش را کردیم " وَ لُزُومِ أَمْرِهِ، وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ، وَ الاعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ، وَ أَيُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ "، مسئله تقوا و دنبال امر خدا بودن و مسئله رسیدگی به قلب. بُعد عملی قضیه است، از این فرمایشات ونوشته منصوب به حضرت استفاده میشود که فقط برای ترقی مسئلهی تقوای تنها، تقوای عملی کافی نیست و باید به پرهیز از رذائل و به کسب ملکات فاضله هم رسید " وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ "، وصیت میکنم به تو که قلبت را تعمیر کنی و قلبت را آباد کنی و راهش هم یاد خداست و چنگ زدن به ریسمان خداست.
تعمیر قلب در کلام امیرالمومنین(عليهالسلام)
(... أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ، وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ، وَ نَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ، وَ ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ ...)
ترجمه:
(... قلبت را با موعظه و اندرز زنده كن (و هواى نفست را) با زهد و بى اعتنايى بميران، دل را با يقين نيرومند ساز! و با حكمت و دانش نورانى نما و با ياد مرگ رام كن...)
محور این قسمت کلمات نورانی، قلب است که میفرمایند:
قلب خودت را به موعظه احیاء کن، " أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ "، من به دو سه تا از کلمات بزرگان مراجعه کردم که نفسات را به وسیله زهد بمیران، من تعجب میکنم، نشد به شروح دیگری نگاه کنم، این أمِتُهُ، ما کلمه نفس قبل از آن نداریم که ضمیر به او برگردد، در ذهن بنده آمد اینطور معنا کنیم که، گاهی اوقات چیزهای مفید و چیزهای مضر با امر بیان میشود، یعنی " أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ" اگر میخواهی قلبت زنده شود و حیات داشته باشد راهش موعظه است و " أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ "، بنده فکر میکنم باید اینطور معنا کنیم والله العالم، اگر میخواهی قلبت بمیرد موتش به زهادت است، زهادت اینجا به معنای زهد نیست و معنای اینکه انسان بیتوجه به قلبش بشود که اگر اینطور معنا کنیم یک نکتهی مهمی از آن استفاده میشود که این خیلی هشداردهنده است که شاید در نظر مبارک آقاامیرالمؤمنین(عليهالسلام) این مطلب باشد که: اگر میخواهی قلبت حیات داشته باشد راه دارد و آن راه اینست.
اما اگر انسان به قلب بیتوجهی کند خود بخود این قلب میمیرد، بعضی چیزها هست که قلب را میمیراند، گاهی اوقات بیتوجهی قلب را میمیراند، یعنی اگر بنده توجه به مسائل معنوی نداشته باشم، اگر توجه به بیماریهای قلبی نداشته باشم، توجه به راه علاج مشکلات قلبی نداشته باشم، توجه به راه رشد مسائل قلبی نداشته باشم، اتوماتیک وار خودش می میرد و نیاز ندارد به اینکه عامل موتی دیگری باشد.
راه حیات قلب چیست؟ قلب قوت و ضعف دارد، مرگ و حیات دارد، بینایی دارد، گوش دارد، همه اینها در قلب هست و راه حیات آن موعظه است، حالا یک موعظه بیرونی داریم و یک موعظه درونی داریم، هر دو هم لازم است، مجالس وعظ و موعظه شنیدن، گاهی اوقات بزرگانی بودند لازم هم نیست که اگر صاحب نفسی پیدا شود بنشینیم و استفاده کنیم خیلی خوب است اما دائماً دنبال ان نباشیم، بعضی وقتها برخی از بزرگان به شاگرد خودشان میگفت، خدا رحمت کند همهشان فوت شدند خیلی مرد وارستهای بود فرمود: استاد من که بسیار مرد وارستهای بود گاهی دوزانو پیش شاگرد خودش مینشست و میگفت برای من خطبه همام را بخوان. انسان موعظه بشنود، لازم نیست حتما شخص خاصی باشد، شنیدن موعظه خودش خوب است.
یا در روایت دیگر پیامبر اکرم به ابن مسعود میفرمود: قرآن برایم بخوان.
يا به جبرئیل میفرمودند عظنی، با اینکه پیامبر اکرم اصلاً مقامشان با ما قابل قیاس نیست،
شنیدن موعظه، مثل اينكه آدم در منزل هم هست به همسرش بگوید این کتاب حدیث را برایم بخوان، به فرزندش بگوید کتاب حدیث را برایم بخوان، به همبحثش بگوید کتاب حدیث را برایم بخوان.
و خیلی جای تأسف است گاهی در بعضی مجالس آقایان هستند یک نفر که یک حدیثی میخواند به یک مناسبتی، برخی میگویند این را خودمان بلدیم، یک مطلب دیگری بگو، اصلاً توجه به این نمی شود و این خیلی خطرناک است اگر انسان غافل باشد.
و أمِتهُ بِالزهادة حالا دوستانی که اهل دقت هستند خواهش میکنم این مطلب را دنبال کنند ببینند این معنایی که من کردم درست است یا نه؟ اگر این معنا درست باشد خیلی نکته دقیقی دارد چون معنا میکنند نوعاً چند جا دیدم «أمِته بالزهادة» یعنی نفس خودت را با بیرغبتی به دنیا بمیران، ما قبل از آن کلمه نفس نداشتیم بلکه قلب داشتیم، احی قلبک و امته بالزهاده،فکر میکنم میخواهد بفرماید راه اینکه اگر رهایش کنی نفس را و قلب را، اگر دنبال تعمیرش نباشی دنبال اصلاحش نباشی خود به خود اتوماتیک میمیرد. یک راه احیایش هم موعظه است، یک موعظه شنیدن، مطالعه کردن.
راه دیگر اینکه انسان واعظ درونی داشته باشد و آن را خودمان باید ایجاد کنیم با فکر و معرفت ، انسان بالأخره فکر کند، مطالعه کند، خودش را مطالعه کند، آیندهاش را مطالعه کند، آیندهای که لابدّ منه است، چه بخواهیم و چه نخواهیم این آینده هر چه از آن فرار کنیم، هر چه خودمان را به تغافل بزنیم و هر چه غفلت کنیم از آینده، در انتظار ما هست و عجیب است در آن ذلله بالموت که باید مطالعه شود، هیچ چیز یقینیتر از این آیندهای که در پیش داریم نیست منتهی هیچ چیز مغفولتر از آن نیست.
«کلّ نفسٍ ذائقة الموت»؛[1]
«هر نفسی طعم مرگ را میچشد».
اگر انسان فکر کند، واعظ درونی پیدا میشود، بالأخره من چکار کردم، برای این آیندهای که لابدّ منه است، آیندهای که میبینم هر روز اشخاصی جوانتر و پیرتر ... دوستانی که داشتیم دوستانی که با هم بودیم و رفیق بودیم، اینها چقدرشان رفتند؟ انسان اینها مطالعه کند و این خودش یک واعظ درونی میشود و تا این واعظ درونی هم نباشد آن واعظ بیرونی هم خیلی نمیتواند اثرگذار باشد، شما واعظی بهتر از پیغمبر اکرم(ص) سراغ دارید؟ افضل کائنات، اشرف مخلوقات، چه کسانی بودند در خدمت پیامبر، در خانه پیامبر، موعظههای پیامبر را میشنیدند، میدیدند پیامبر که وحی بر ایشان نازل شده، از طرف خدا این پیام را گرفتند و منتقل میکنند ولی اثر نمیکرد، این واعظ درونی را باید ایجاد کنیم و این واعظ درونی را خودمان باید ایجاد کنیم، راه دارد.
تحولات قلبی با دلیل خودش و به سبب خودش پیدا میشود، یعنی نمیشود با زور به من بگویند فلان چیز را دوست داشته باش، باید ملائمت اش را با نفس و قلبم بشناسم، اگر اهل نفسم که نفس، اگر اهل معنویتم که معنویت، اگر بفهمم که این شیرین است دوستش میدارم و اگر نفهمم تمام عالم جمع بشوند و بگویند این را دوست داشته باش، من معتقدم این زهر است و نمیتوانم دوست داشته باشم، مسائل قلبی همین است و این واعظ درونی، همینطوری درست نمی شود و باید با فکر و ایجاد معرفت، و با همان اعتقاداتی که بنده بارها عرض کردم که مرحوم آقای حائری(رضوان الله تعالی علیه) شیخنا الاستاد که واقعاً از نوادر روزگار بودند نظرشان این بود که میفرمود: باید اعتقادات را قوی کرد، وقتی اعتقادات قوی شد خود اخلاق ، اتوماتیک به دنبالش میآید، انسان فقط بداند که چکار باید انجام بدهد، وقتی معتقد باشد و بداند که چکار باید بکند؟ آن عمل میآید، هر چه یقین بیشتر باشد عمل بهتر تبعیت می کند.
پس بنابراین باید یک برنامهای داشته باشیم برای همین موعظه، "أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ " و این را شاید از همه آقایانی که تشریف میآورند، صحبت میکنند، شنیده باشید، شیخ انصاری با آن عظمتش، مرحوم شوشتری شاگرد شیخ بود اما میگویند آخر هفته که میشد میرفت خدمت شیخ شوشتری زانو می زد و موعظه میشنید، عجیب است از شیخ نقل میکنند فرموده بود هر کتابی از من عاریه بخواهید به امانت میدهم، اما معراج السعاده یا جامع السعادات را نمیدهم، چون این دو باید کنار دستم باشند و دائماً نگاهشان کنم و مراجعه کنم.
یکی از بزرگان فرموده بود که با پدرم که همدورهی مرحوم آیت الله العظمی حکیم، و از علمای مشهد بودند، به عراق مشرف شدیم خدمت مرحوم آیت الله العظمی حکیم رسیدیم، ایشان، با پدر من هم حجره بودند، هم دوره بودند، آقای حکیم آن مرجع بزرگ خیلی مؤدب جلوی پدرم نشست و گفت سیدنا عظنی، من را موعظه کن، پدرم یک مطالبی که در خور حال آن زمان ایشان بود بیان کردند، این معلوم میشود که این آقا به فکر است، اگر انسان به فکر باشد و یک مقدار حرکت کند، خدای متعال دستگیری میکند، و وسائلش را فراهم می نماید، بعضی وقتها برخی میپرسند که استاد اخلاق و ... زیر نظر یک نفر برویم، این چیزها را نمیخواهد، انسان به فکر باشد، حرکت کند، مسلمات را مراعات کند، هم مسلمات عملی را مراعات کند و هم مسلمات ملکات را مراعات کند، بالأخره اگر چه هر چیزی را که نمی دانیم، آن ریزه کاریها را اگر انسان نمی داند، ولی همه میدانند حسد و بخل بد است، همه میدانند کینه ورزیدن بد است، غیبت کردن، دروغ گفتن بد است، اگر انسان و این مسلمات را آدم مراعات کند، نباید شک کرد که خدای متعال درها را برایش باز میکند، اگر نیاز به استاد هم بود خدا میفرستد. این اولین جملهی این قسمت.
بنده فکر میکنم طبق این معنا از این عبارت استفاده میشود اگر بیتفاوت باشیم، به فکر نباشیم و غافل از قلب باشیم، این قلب خود به خود به طور طبیعی خواهد مُرد.
و قَوِّهِ بالیقین. امیرالمؤمنین علیه السلام در این عبارت به آقازادهشان امام حسن مجتبی علیه السلام مکتوب می فرماید: که قلب خود را با یقین تقویت کن، این را هم بارها و بارها عرض کردم که هر چه یقین انسان بیشتر باشد قلب انسان قویتر است، اگر واقعاً دیدید... یک بچهای که غیر از پدر و مادر هیچ کسی را نمیشناسد، خیال میکند همهی قدرتها در پدر خلاصه شده، همه ثروتها در دست پدر هست تا دستش در دست پدر باشد، چون یقین دارد هیچ باکی ندارد و از هیچ چیز نمیترسد، اگر هم کسی تهدیدش کند، میگوید: بابام بیاید پدرت را در میآورد، اگر واقعاً ما هم این یقین را در خودمان ایجاد کنیم که همه امور دست خداست، این یقین را ایجاد کنم که وجود مبارک امام عصر(ارواحنا فداه) پشتیبان ما هستند، «إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، وَ لا ناسینَ لِذِکْرِکُمْ ...»« ما در رعایت حال شما کوتاهى نمىکنیم و یاد شما را از خاطر نمی بریم...»[2]
امام زمان(علیه السلام) مواظب ما هستند، اگر یقین داشته باشیم واقعاً جای کوتاه آمدن و کم آوردن نیست. وقتی من یقین دارم امام عصر(ارواحنا فداه) حال من را میدانند و پشتیبانم هستند وعده حمایت دادند، هر چه دستمان را بیشتر در دست امام عصر(ارواحنا فداه) قرار دهیم مشکلات را کمتر احساس میکنیم و خدا نکند یک مرتبه دستمان از دست مبارک امام عصر(ارواحنا فداه) بیرون بیاید که شروع بدبختیهاست، شروع گرفتاریهاست، شروع سقوطهاست. بنده با چشم خودم دیدم کسانی که طلبه بودند درس میخواندند و درسشان بد نبود، ولی در اثر مراقبت نکردن و رعایت نکردن، در اثر بیتقوایی به کجاها رسیدند و الآن کجا هستند؟!
و "نَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ" ، فرمودند: قلبت را با حکمت نورانی کن، نورانیّت قلب یک چیزی است که همه دنبالش هستند ولی راه نورانی شدن قلب حکمت است، درباره حکمت هم من از خودم چیزی عرض نکنم، دو روایت درباره معنای حکمت آن ها در ذیل این آیه شریفه آمده «يُؤْتِي الحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤتَ الِحكمَةَ فَقَدْ أوتِيَ خَيْراً كَثِيراً»[3] ، که به آنها اشاره میکنم:
از وجود مبارک خاتم الانبیاء(ص) نقل شده فرمودند:
رَأسُ الحِكمَةِ مَخافَةُ الله [4]،
در روایت دیگری باز از ایشان نقل شده فرمودند:
إنَّ أشرَفَ الحَديثِ ذِكرُ اللهِ تَعالى، ورَأسَ الحِكمَةِ طاعَتُهُ.[5]
حکمت از نظر لغت به کار صحیحی که با استحکام انجام بشود میگویند، قول حکیمانه قولی است که هم مطابق واقع باشد و هم از استحکام برخوردار باشد، انسان حرف شُل نزند، کار شل نکند، ولی از نظر روایات میفرماید رأس حکمت مخافة الله است، طاعة الله است. بنابراین اگر بخواهیم قلبمان نورانی شود که همه ما دنبال این هستیم که قلبمان نورانی بشود و بتوانیم مشکلات زندگیمان علمی، معنوی، اجتماعی، اخلاقی و ... را با این نورانیت قلبی که برای انسان پیدا میشود، اگر بخواهیم قلبمان نورانی بشود چارهای نداریم، راه طاعة الله و مخافة الله است. مخافة الله هم باز همان مطلب را عرض میکنم که مخافة الله هم به زور پیدا نمیشود و باید معرفت الهی پیدا شود هر چه معرفت ما به خدای متعال بیشتر بشود مقام اطاعت ما بیشتر میشود، هر چه معرفتمان بیشتر بشود خوفمان بیشتر میشود نه اینکه خدای متعال موجود ترسناکی است، خوف از مقام او، خوف از رعایت نکردن مقام او و حریم او بیشتر میشود.
باز اگر بخواهیم در ما حکمت پیدا شود از امام صادق(علیه السلام) نقل شده فرمودند:
«من زهد في الدنيا أثبت الله الحكمة في قلبه وأنطق بها لسانه ...»[6] کسی که در دنیا زهد داشته باشد خدای متعال حکمت را در قلب او ثابت میکند، نکته اضافهاش این حدیث اینست که اینطور نیست که حکمت ورود در قلب پیدا کند و فوری از بین برود این نورانیت، نورانیتی که اگر میخواهید ثابت باشد راهش این است که انسان حکمت را در قلبش ثابت کند و حکمت هم وقتی در قلب ثابت میشود که انسان زهد در دنیا داشته باشد، اموری که باعث حکمت میشود، من سریع عرض کنم؛
از پیغمبر اکرم(ص) هست:
القَلبُ يَتَحَمَّلُ الحِكمَةَ عِندَ خُلُوِّ البَطنِ[7]
عرض کردم مسئله تقوای عملی یک چیز است و آنچه در اینجا آمده مازاد بر آن تقوای عملی است، گاهی اوقات تقوای عملی هست انسان گناه نمیکند، واجباتش را انجام میدهد، ولی اینها فوق آنهاست، فوق آن است که القَلبُ يَتَحَمَّلُ الحِكمَةَ عِندَ خُلُوِّ البَطنِ، اگر انسان بگوید من گناه نمیکنم رزق ام را از حلال در میآورم، انسان همیشه از حلال شکمش را پر کند، یعنی خودش را به لذات دنیا، یا مأکول یا غیر مأکول، هر کسی اُنس با یک لذتی دارد، یکی لذت شکم دارد، یکی لذت دامن دارد، یکی لذت حرف زدن دارد، غیبت نمیکند ولی خیلی حرف میزند، چشمش را به حرام نمیاندازد ولی چیزهای غیر لازم را میبیند حرام هم نیست، اینها خلاف تقوا نیست، اما با نورانیت هم نمیسازد، اگر انسان میخواهد حکمت در قلبش پیدا شود خیلی جمله زیبایی است القَلبُ يَتَحَمَّلُ الحِكمَةَ عِندَ خُلُوِّ البَطنِ ، گاهی اوقات انسان ، ممکن است زندگی بعضی از اعاظم را ببیند تعجب کند که چرا اینقدر سخت به خودش می گیرد، کار حرام که نمیخواهد انجام دهد، درست است.
رسیدن به حکمت فوق این مسائل است، اگر میخواهید حکمت در قلبمان پیدا شود و به دنبالهی آمدنِ حکمت نورانیت بیاید باید مراعات شکم را بکنیم، حتی از حلالش شکم نباید پر شود، القَلبُ يَتَحَمَّلُ الحِكمَةَ عِندَ خُلُوِّ البَطنِ ، معنای جمله جالب است یمجّ، ظاهراً معنایش این است که انسان یک کمی آب دهان را بیرون میریزد، وقتی شکم پر باشد حکمت از قلب بیرون پرت میشود، قلب حکمت را بیرون پرت میکند مثل آب دهان زیادی که شما بیرون میریزید القَلبُ يَتَحَمَّلُ الحِكمَةَ ، باز تأیید همین عرایضم از آقا امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده لا تَجْتَمِعُ الشَّهْوَةُ وَ الْحِكْمَةُ[8] ، شهوت با حکمت جمع نمیشود، که شاید مراد شهوت به معنای وسیعش باشد و آن مقداری که بدن نیاز دارد نه، بدن نیاز به غذا دارد که باید انسان غذای سالم مقّوی بخورد، غریزه نیاز به تعلیم دارد، اما من برای اینکه بروم کاری کنم اشتهای خودم را زیاد کنم، بدنم بیش از این نیاز ندارد ولی چون از این غذا کیف میکنم اشتهایم را زیاد کنم! فیزیک بدن من نیاز به همین مقدار رابطه جنسی حلال دارد، بروم حتماً یک کپسولی بخورم، یک قرصی بخورم که شهوتم را زیاد کنم، این کارها ظاهرش این است که با حکمت نمیسازد، لا تَجْتَمِعُ الشَّهْوَةُ و...
آخرین عرضم از امام کاظم(علیه السلام) نقل شده است:
«ياهشام! انّ الزرع ينبت في السهل ولاينبت في الصفا فكذلك الحكمة تعمر في قلب المتواضع ولاتعمر في قلب المتكبر الجبّار، لأنّ اللّه جعل التواضع آلة العقل وجعل التكبر من آلة الجهل» زراعت در زمین نرم میروید، نبات و گیاه در زمین سفت و در سنگ خارا نمیروید، ما اگر دنبال حکمت هستیم، باید قلبمان متواضع باشد، الحكمة تعمر في قلب ، آباد میشود در قلب انسان متواضع، اگر میخواهیم حکمت در قلبمان پیدا شود، اگر میخواهیم به دنبال حکمت، نورانیت بیاید، باید این چیزهارا مراعات کنیم، بعضی از عواملی که زمینه پیدایش حکمت در قلب بود همینها هست که عرض شد و خیلی چیزهای دیگر.
بعداً در همین جملات دارد و خودتان مراجعه بفرمائید این از نفائس نامههایی است که از حضرت نقل شده که هر چه انسان بتواند زیاد مطالعه کند و بخواند یا به دیگران بگوید و برایش بخوانند و خودش گوش بدهد ان شاء الله زمینهی اثر پیدا شود و در ادامه هم دارد، داستانهای بزرگان، داستانهای گذشتگان، که آنها چطور با تواضع خودشان یک نورانیتهایی در قلبشان ایجاد کردند که من با نورانیتهایی که از غیر راه تقوا و این راهی که در این روایات هست و پیدا میشود نورانیت نیست، بلکه یک علمی است اما آنهایی که با نورانیت رسیدهاند، و قلبشان نورانی شده،چیزهایی که میبینند و داستانهایی که هست شکی در آن نیست، خودتان مطالعه کنید.
مرکز فقهی ائمه اطهار(ع)
97/09/14
-----------------------
[1] سوره آل عمران ،آیه 185
[2] طبرسى، 1416ق، ج 2، ص 598
[3] سوره مباركه لقمان, آيه شريفه11
[4] علم و حكمت در قرآن و حديث نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 1 صفحه : 128/ الفقيه : 4/376/5766 ، تفسير القمّي : 1/291 ، الاختصاص : 343 ، تنبيه الخواطر: 1 / 221
[5] الفقيه : 4 / 402 / 5868 ، أمالي الصدوق : 576 / 788 كلاهما عن أبي الصباح الكناني عن الإمام الصادق عليه السلام
[6] محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن الحسن بن محبوب، عن الهيثم/ شرح أصول الكافي نویسنده : المازندراني، الملا صالح جلد : 8 صفحه : 357
[7]دانشنامه احاديث پزشكي نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 2 صفحه : 34 / تنبيه الخواطر ، ج 2 ، ص 119
[8] عيون الحكم و المواعظ نویسنده : الليثي الواسطي، علي بن محمد جلد : 1 صفحه : 533ح9738