بیت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی(رضوان الله تعالی علیه) 8 / 10 / 91
در دقایق باقی مانده مطالبی را پیرامون حضرت رقیه(س) عرض میکنم. متاسفانه در این مدت از رسانهها مطالبی پخش شد که اثر نامطلوبی برجای گذاشت.
چرا که از طریق ارتباطاتی که مردم(حضورا، تماس تلفنی و...) برقرار کردند و بر اساس پرسشهایی که مطرح نمودند متوجه تاثیرگذاری نامطلوب آن شدیم.
باید در نظر داشت اولا مطالبی که از گذشتگان به ما رسیده است یک وقت راجع به فقه است که بر اساس بایدها و نبایدهاست، خوب فقهای عظام با زحماتی که تحمل کردند سراغ روایات و مدارک این روایات رفته و صحت این روایات و عام و خاص آن و موارد تعارض همه آنهارا بررسی کردهاند چرا که به مردم میخواهند بگویند که فلان عمل را انجام دهید یا فلان عمل زشت است از آن پرهیز کنید. اینها نیاز به این کار دقیق دارد و انجام شده است.
دسته دیگر از اموری که به ما رسیده است مسائل اخلاقی است. این روایات اخلاقی که میخوانیم، کسی به دنبال سند آن نمیرود چون روایات اخلاقی نوعا یا پشتوانه عقلی دارد یا پشتوانه عقلایی داشته و سیره عقلاست. مثلا عقل حکم میکند ظلم بد است و عدل خوب است، رد امانت خوب است و خیانت در آن بد است. لذا نسبت به روایات اخلاقی خیلی دنبال سند نمیروند.
برخی از امور مسائل اعتقادی است در مسائل اعتقادی، اصل مسائل اعتقادی روایی نیست بلکه عقلی است(وجود خدا، پیامبر، معادو...) بلی جزئیات این امور با خبر صحیح ثابت میشود. اگر خبر صحیحی هم در مسائل اعتقادی آورده شده باشد، مؤید آن چیزی میشود که عقل میفهمد. این هم نسبت به مسائل اعتقادی.
میرسیم نسبت به فضائل و رذائل، ما نسبت به این قسمت به دنبال سند میرویم. چرا دنبال سند میرویم؟
چون احتمال وضع و جعل در اینطور امور وجود دارد. فلان شخص از صحابی رسول خدا(ص) مثلا کذا و کذا است. آیا این درست است و واقعا اینگونه بوده است؟
باید رفت و سند این را دید و در آن دقت کرد. احتمال جعل در فضائل و رذائل هست.
لذا دنبال سند میروند. ما مسائل فضائل را واقعا بدنبال سند میرویم. اگر پیامبر(ص) فرمودند «أنا مدینه العلم و علی بابها» میرویم دنبال سند این حدیث.
مرحوم آقای امینی(رضوان الله علیه) در الغدیر راجع به این حدیث صدوچهل ودو مصدر از عامه فقط نقل نموده است.
میماند مسائل تاریخی؛ در مسائل تاریخی مواردی که احتمال جعل و وضع در آن نیست چون داعی بر جعلاش نبوده است.
خود همین برای انسان وثوق میآورد که این مساله وجود داشته است اما یک وقت چیزی را میخواهند درست بکنند برای اینکه یک کسی را بزرگ کنند یا کسی را زمین بزنند یک وقت هم اینگونه نیست. خیلی از قضایای کربلا اینگونه است. داعی بر جعل قضایای کربلا نبوده است. این نکته را بنده به صورت کلی خواستم عرض کنم که یک ورودی به این مساله باشد.
اما راجع به مساله عاشورا و حوادث پس از آن یک نکته دیگری را باز کنم و آن این است که حوادث کربلا را یک نفر نقل نکرده است.
اجمالا آن مقداری که در حافظه بنده یاری کند عرض میکنم. بعضی از حوادث کربلا توسط سپاهیان عمربن سعد نقل شده است. مثل حمیدبن مسلم و یا قره ابن قیس تمیمی که ناقل جریان قتلگاه است از این دست افراد هستند.
برخی از قضایا را ضحاک بن عبدالله نقل کرده است. ایشان درراه به امام حسین(ع) پیوست اما با حضرت قرار گذاشت مبنی بر اینکه تا شما زنده هستید از شما دفاع میکنم و اگردیدم شما شهید می شوید من میروم. آمد کربلا و عصر روز عاشورا خدمت حضرت رسید و گفت که میخواهم بروم امام فرمودند که تو چگونه میخواهی بروی؟ گفت راهکارش را بلد هستم.
اسبش را در خیمه گذاشته بود تا تیر نخورد. وقتی که امام محاصره شد دید که مفری برای فرار باز شده است. سوار بر اسب شد و از آن قسمت فرار کرد. کثیر ابن عبدالله شعبی با ده نفر دیگر از سپاهیان عمربن سعد دنبال او رفتند. او میتاخت آنها هم به دنبال او تاختند تا خسته شدند. به جایی رسیدند و پیاده شدند. کثیره بن شعبی رسید و گفت تو که هستی؟ او چهره را باز کرد و دید که دوست خودشان است رهایش کردند. بعضی از قضایا مانند قضایای شب عاشورا از ایشان نقل شده است.
برخی از قضایا توسط حضرت سجاد(ع) نقل شده است مانند خطبه امام حسین(ع) درشب عاشورا که راوی آن خود حضرت است. برخی دیگر را فاطمه بنت الحسین(س) نقل کرده است. برخی دیگر را شخصی به نام عقبه ابن سمعان نقل کرده است. که طبری در تاریخش مکرر از ایشان نقل میکند. او غلام رباب همسر امام حسین(ع) است. جنگ که تمام شد ایشان را گرفتند و پیش عمربن سعد بردند. از آنجایی که غلامها را نمیکشتند او را آزاد کردند. برخی از قضایای کوفه را زیدبن ارقم نقل کرده است. خطبه های حضرت زینب(س) را بشیربن حزلم نقل کرده است.
ملاحظه میکنید که قضایای کربلا مختلف است و یک نفر هم آن را نقل نکرده است.
نکته دیگری هم بنده بیان کنم و سپس راجع به حضرت رقیه(س) مطالبی را ذکرکنم. آن نکته این است که خدا رحمت کند مرحوم علامه شعرانی را ایشان حواشی خوبی بر مجمع البیان و صحیفه سجادیه دارد. در برخی از نوشتهها ایشان بیان کردند که دو قضیه تاریخی را وقتی کنار هم میگذاریم، میبینیم که یک اختلافاتی و یک مشترکاتی در آن قضایا وجود دارد. برداشتی که از این دو قضیه تاریخی وجود دارد این است که اصل این قضیه درست بوده است.
حالا یک اختلافاتی در جزئیات است. مثلا در همین جنگ تحمیلی خودمان با وجود این همه امکانات که وجود داشت گاهی یک اختلافاتی در نقل آن وجود دارد که این طبیعی است. ممکن است که یک راوی مساله را از یک زاویه دیده باشد و راوی دیگر از منظر دیگر. اتفاقا ماجرای کربلا و قضیه امام حسین(ع) ازاین قرار است. چون خداوند متعال مشیتش تعلق گرفته است که این ماجرا بماند لذا این انسجام و این نظم را که انسان در ماجرای امام حسین(ع) میبیند در جای دیگر نمیبیند حتی در جنگهای پیامبر(ص).
مثلا شما ملاحظه بفرمایید شعارهای اصحاب امام حسین(ع) همهاش در تاریخ ثبت است. اسامی شهدا، یا حرکات اینها که مثلا حنظله بن اسعد شمامی قاتل قتال الابطال یا دیگری قاتل قتال المشتاقین. این جزئیات همهاش در تاریخ نقل شده است. اینها نکاتی بود که اجمالا راجع به عاشورا خواستم بیان کنم.
اما راجع به حضرت رقیه(س) اگر قرار باشد که ما ماجرای ایشان را انکار کنیم اصلا باید کل مقتل را ببوسیم و کنار بگذاریم.یک وقت کسی میآید میگوید که ماجرای حضرت رقیه(س) در تاریخ مثلا روضه الشهدای ملاحسین کاشفی است، در این اثر هم مثلا سند وجود ندارد. خوب بلی، اما این ماجرا در کتاب یک فقیه بزرگواری که صاحب نظر بوده است نقل شده است. عمادالدین طبری. ایشان از علما قرن هفتم ه.ق است و ظاهرا متوفی 675 ه.ق است. عالم وفقیه بزگواری است که مرحوم شهید اول نظر ایشان را در صلاه جمعه آورده است. کتاب «کامل» ایشان که مشهور به «کامل بهایی» است، در قرن هفتم نوشته شده است. با صراحت در جلد دوم صفحه 179 بیان کرده است که این دختر دختر امام حسین(ع) است. ایشان تصریح میکند و میگوید که این دختر از خواب بیدار شده و گفت که این ابی؟ پدرش را طلب کرد. یزید گریه را شنید و گفت که سر را نزد دختر ببرند این بچه سر را دید و همانجا از دنیا رفت. ایشان عنوان میکند که این دختر چهار ساله بوده است.
بعد هم نقل میکند که از کتاب الحاویه این مطالب را نقل کرده است. این کتاب امروز در اختیار ما نیست مثل خیلی از کتبی که امروز متاسفانه در اختیار ما قرار ندارد. در کتاب بحار، مجموعه ارزشمندی که توسط مرحوم علامه مجلسی گردآوری شده است و هم بیاناتی که ایشان در ذیل بعضی از مباحث دارد، واقعا مطالب ارزشمندی است. ایشان در مقدمه کتاب میفرمایند دیدم کتابهایی است که دارد از بین میرود گفتم که اینها را در یک مجموعه جمعآوری کنم تا باقی بماند.
خیلی از مصادر بحار را ما امروز در اختیار نداریم ولی مرحوم مجلسی سیصد سال قبل داشته است. ما کتاب الموفقیات زبیربن بکار را امروز دراختیار نداریم ولی ابن ابی الحدید هشتصدسال قبل این کتاب را داشته است و از آن نقل کرده است.
ما کتاب «السقیفه و الفدک» ابوبکر جوهری را امروز نداریم. این کتاب از کتابهای اصیل قرن چهارم ه.ق است و ابن ابی الحدید از آن نقل میکند و میگوید از ثقات بین اهل سنت و عامه است.
بنابراین ماجرای حضرت رقیه(س) در کتاب «کامل بهایی» است و آنجا تصریح شده به اینکه ایشان دختر امام حسین(ع) است و ماجرای ایشان بیان شده است.
اینکه انسان همینطور بیاید و مطلبی را بیان کند و بگوید که او فرزند یکی از شهدا بوده است، آخر به چه دلیل و سندی؟ همینطور کلی یک حرف را گفتن و یک عدهای را دچار حیرت کردن این به مصلحت نیست. چرا ما اینطوری کنیم؟
برخی نیز گفتهاند امام حسین(ع) دو فرزند دختر داشتهاند به نام فاطمه و سکینه، پس رقیه فرزند کیست؟ در پاسخ بایستی گفته شود علی بن عیسی اربلی در کتاب کشف الغمّة برای امام حسین(ع) چهار فرزند دختر ذکر کرده است. بنابراین مشکلی از این جهت نخواهد بود و در اشعار سیف بن عمیره نیز نام حضرت رقیه آمده است.
آقای حجت الاسلام والمسلمین قربانی امام جمعه موقت ساوه که روحانی خیلی خوبی است برای من مطلبی از قول مرحوم آقای میرزا علی محدثزاده(پسر صاحب مفاتیح شیخ عباس) بیان نمودند. که در تهران منبر میرفتند. در یکی از سالها که برای ماه محرم با چند مجلس وعده کرده بودم، چند روز پیش از شروع ماه محرم تارهای صوتیام دچار مشکل شد. به پزشک مراجعه کردم و به من گفتند که ابدا نباید صحبت کنم و صحبت برای من مثل سم است.
من مجالس را وعده داده بودم و آنها به اعتبار قول من مجلس برپا کرده بودند. با خود گفتم که خدایا چه میشود؟ فردا اول محرم است و من نمیتوانم با این سینه منبر بروم. به خود امام حسین(ع) متوسل شدم.
شب در عالم رویا دیدم که در یک جلسهای هستم وجود مقدس امام حسین(ع) در آن جلسه نشسته و گروه زیادی هم در آن مجلس هستند که من آنها را نمیشناختم. ولی امام را شناختم. امام رو کردند به یکی از آقایانی که من آن آقا را هم نمیشناختم فرمودند که روضه بخوان. او گفت که چه بخوانیم؟ فرمودند روضه دخترم رقیه(س) را بخوان و آن آقا شروع کرد به خواندن روضه حضرت رقیه(س) و امام حسین(ع)، اهل مجلس و بنده در خواب بسیار گریه کردیم. از خواب که بیدار شدم دیدم که تارهای صوتی بنده هیچ مشکلی ندارد و به برکت این خواب منبرهای آن سال را رفتم.
استاد دروس کلام مرکز فقهی ائمه اطهار(علیهم السّلام)
تاکنون چندین نوشته به زبان فارسی وعربی پیرامون حضرت رقیه بنت الحسین(ع) نگاشته ام، و به وسع خود کوشیدم که آنچه که به عنوان سؤال وشبهه پیرامون شخصیت آن شخصیت که سند مظلومیت نهضت حسینی است را پاسخ دهم، تا آنکه اخیرا به سندی مهم ومنبعی ارزشمند برخورد کردم که جای دارد برای تکمیل بحث بیفزایم.
پیشتر از کتاب «کامل بهائی» به عنوان قديمىترين منبع در اين زمينه یاد کردهایم.
کتاب «کامل بهايى» اثر شيخ عمادالدين حسن بن على بن محمد بن على طبرى آملى است. او که از معاصران خواجه نصير طوسى است، کتاب را به دستور وزير بهاءالدّين محمد، فرزند وزير شمس الدين جوينى صاحب ديوان و حاکم اصفهان در دولت هولاکوخان نگاشته است و از اين رو، به «کامل بهايى» شهرت يافته است.
نام ديگر اين کتاب «کامل السّقيفة» است. اين کتاب در دو جلد و در مدت دوازده سال نگارش يافته و تاريخ پايان تأليف کتاب، سال 675 ق است. مؤلّف اين کتاب آثار ديگرى چون: مناقب الطّاهرين، معارف الحقائق و اربعين البهائى از خود به يادگار گذاشته است.1 از مجموعه اين آثار به خوبى مىتوان فهميد که وى دانشمند شيعى و تاريخ نگارى متعهّد است.
عماد الدّين طبرى نيز ماجرا را به نقل از کتاب الحاويه نقل مىکند که متأسّفانه اثرى از اين کتاب در دست نيست.
وي مىنويسد:"در حاويه آمد که زنان خاندان نبوّت در حالت اسيرى، حال مردان که در کربلا شهيد شده بودند بر پسران و دختران ايشان پوشيده مىداشتند و هر کودکى را وعدهها مىدادند که پدر تو به فلان سفر رفته است، باز مىآيد؛ تا ايشان را به خانه يزيد آوردند؛ دخترکى بود چهار ساله. شبى از خواب بيدار شد و گفت: پدر من حسين کجاست؟ اين ساعت او را به خواب ديدم سخت پريشان. زنان و کودکان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست. يزيد خفته بود، از خواب بيدار شد و حال تفحّص کرد. خبر بردند که حال چنين است، آن لعين در حال گفت که بروند و سر پدر او را بياورند و در کنار او نهند. ملاعين سر بياورده و در کنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسيد: اين چيست؟ ملاعين گفت: سر پدر تو است. آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسليم کرد".2
از نقل طبرى استفاده ميشود که امام حسين(ع) دخترى چهار ساله داشت که در فراق پدر، در شام پرپر گرديد؛ ولى از نام او سخنى به ميان نيامده است و تاريخ نگاران پس از او نيز اين جريان جانگداز را با اختلافى اندک و برخى اضافات که به زبان حال مىنمايد، در کتابهاى خود آورده اند:
1. ملاحسين کاشفى سبزوارى(م910ق) در کتاب روضة الشهداء3 به نقل از کتاب کنزالغرائب؛
2. شيخ فخرالدّين طريحى نجفى(م1085ق) در کتاب المنتخب؛4
3. سيد محمدعلى شاه عبدالعظیمى(م1334ق.) در کتاب الايقاد؛5
4. شيخ محمد هاشم بن محمد على خراسانى(م1352ق) در کتاب منتخب التّواريخ؛6
5. شيخ عباس قمى(م1359ق) در کتاب نفس المهموم16 و منتهى الآمال؛7
6. شيخ محمد مهدى حائرى مازندرانى در کتاب معالى السبطين؛8
برخى از ايشان نام "رقيه" را نيز ذکر کردهاند.
شيخ محمد هاشم خراسانى در ضمن شمارش بانوان اسير مىگويد: "التاسعة: آن دخترى است که در خرابه شام از دنيا رحلت فرموده، و شايد اسم شريفش رقيه بوده و از صباياى خود حضرت سيدالشّهدا(ع) بوده؛ چون مزارى که در خرابه شام است، منسوب است به اين مخدّره، و معروف است به مزار "ست رقيّه".9
سيد محمدعلى شاه عبدالعظیمى در الايقاد آورده است: "امام حسين(ع) را دخترى بود کودک که مورد علاقه وى بود و او نيز به پدر عشق مىورزيد. گفته شده است که نام وى رقيه و عمر وى سه سال بود. او که با اسيران در شام به سر مىبرد، در فراق پدر شبانه روز گريه مىکرد و به او مىگفتند که پدرت در سفر است.10 تا آنگاه که شبى او را در خواب ديد. وقتى که بيدار شد، به گريه شديدى افتاد و مىگفت: پدرم را و نور چشمانم را بياوريد! اهلبيت(ع) هرچه کردند که او را آرام کنند، اثرى نبخشيد، و بر گريه و زارى او اضافه گرديد و در اثر گريه او، غم و اندوه اهلبيت شعلهور گرديد، و آنان نيز به گريه افتادند. بر صورت خود زده و خاک بر سر خود ريخته و موها را پريشان ساختند.
صداى ناله و گريه از هر سو برخاست، يزيد ناله و گريه ايشان را شنيد و گفت: چه خبر شده است؟ به او گفتند که دختر کوچک حسين، پدر را در خواب ديده است، از خواب برخاسته و او را طلب مىکند و گريه و فرياد برآورده است. يزيد گفت: سر پدر را برايش ببرند و در برابرش قرار دهيد تا آرام گيرد! چنان کردند و سر بريده را در حالى که در ميان طبقى سر پوشيده نهاده بودند، در برابر وى قرار دادند.
او که طبق را ديد(فکر کرد برايش غذايى آورده اند) گفت: من پدرم را مىخواهم، نه غذا! گفتند: پدرت در آنجاست. پارچه را از روى آن برداشت، سرى را ديد. گفت: اين سر از آنِ کيست؟ گفتند: سر پدر تو است. سر را برداشت و به سينهاش چسباند و گفت: پدرم! چه کسى تو را با خون سرت خضاب کرد؟ بابا! چه کسى رگهايت را بريد؟ پدرم! چه کسى مرا در کودکى يتيم ساخت؟!... آنگاه لبها را بر لبهاى پدر نهاد و گريه سر داد، تا از حال رفت. وقتى او را تکان دادند، ديدند که قالب تهى کرده است و جان به جان آفرين تسليم نموده است. ناله هاى اهلبيت(ع) از هر سو به آسمان برخاست...".11
اين جريان به همين شکل بر سر زبانهاست. سيد شاه عبدالعظيمى آن را از کتاب عوالم و همين مضمون را شيخ طريحى و به نقل از او شيخ مهدى مازندرانى آورده است. گرچه چنين مطلبى در عوالم بحرانى يافت نشد، ولى ممکن است مقصود از عوالم کتاب ديگرى باشد.
در هر صورت، اينجا چند سؤال مطرح است؛
1) امام حسين(ع) چند دختر داشت؟
2) آيا امام حسين(ع) دخترى به نام "رقيه" داشته است؟
3) آيا امام حسين(ع) نام "رقيه" را بر زبان جارى ساخته است؟
4) چند "رقيه" در کربلا وجود داشتهاند؟ و احتمالات مسئله کدام است؟
5) آيا به جز نقل و روايت، دليل ديگري هم براي اين ادعا در دست است؟
در ادامه اين مقاله، به دو پرسش اول، پاسخ ميگوييم و بقيه را در جاي خود آورده ايم.
1) حضرت امام حسين(ع) چند دختر داشت است؟
سه قول در اين مسئله وجود دارد:
الف) دو دختر: شيخ مفيد براى ايشان تنها دو تن را به عنوان دختران آن حضرت ياد کرده که آن دو نيز "فاطمه" و "سکينه"اند12. عده اى13 هم با شيخ مفيد موافقت کردهاند؛ ولى شيوه تاريخ نگارى ايشان بر اهل فن پوشيده نيست.
ب) سه دختر: در برخى از کتابها سه دختر براى آن حضرت ذکر شده است.
طبرى امامى مىنويسد: "و له من البنات زينب، و سکينه و فاطمه14؛ دختران او زينب و سکينه و فاطمه اند".
ابن شهرآشوب15، خصيبى16، ابن خشّاب17 و شيخ محمد الصبّان، نيز چون او آورده اند.
ج) چهار دختر: شيخ کمال الدين محمد بن طلحه شافعى(م652 ق)18 در کتاب مطالب السّؤول فى مناقب آل الرّسول به وجود چهار دختر براى آن حضرت تصريح کرده و حتى بر آن، ادعاى شهرت نيز نموده است و مىنويسد: "کان له ـ أى للحسين(ع) ـ من الاولاد ذکور و اناث عشرة، ستّة ذکور، و أربع اناث، فالذّکور: على الاکبر، علىّ الاوسط و هو سيّدالعابدين...، و على الاصغر، محمد، عبداللّه و جعفر. فامّا علىّ الاکبر فانّه قاتل بين يدىّ أبيه حتّى قتل شهيداً. و امّا علىّ الاصغر جاءه سهم و هو طفل فقتله... و قيل: انّ عبداللّه ايضاً قتل مع ابيه شهيداً. و امّا البنات: فزينب، سکينة و فاطمة. هذا هوالمشهور، و قيل: بل کان له اربع بنين و بنتان، و الاوّل أشهر19؛ آن حضرت داراى ده فرزند پسر و دختر بود که شش تن ايشان پسر و چهار تن دختر بودند. پسران عبارتاند از: على اکبر، على اوسط - که همان سيّدالعابدين(ع) است ـ على اصغر، محمد، عبدالله و جعفر.
على اکبر در برابر چشم پدر به ميدان جنگ رفت تا به شهادت رسيد. على اصغر نيز در حالى که کودکى خردسال بود، تير به او اصابت کرد و شهيد شد... و گفته شده است که عبداللّه نيز با پدرش به شهادت رسيد. و اما دختران عبارتاند از: زينب، سکنيه و فاطمه. و اين قول مشهور است. و گفته شده است که آن حضرت داراى چهار پسر و دو دختر بوده است، ولى قول اوّل مشهورتر است".
ابن صبّاغ مالکى نيز آن را نقل کرده و مىنويسد: "قال الشيخ کمال الدين بن طلحة: کان للحسين(ع) من الاولاد ذکوراً و اناثاً عشرة، ستّة ذکور و أربع اناث، فالذّکور علىّ الاکبر، علىّ الاوسط و هو زين العابدين، و على الاصغر، محمد، عبدالله و جعفر... و اما البنات فزينب و سکينة و فاطمة، هذا قول مشهور20؛ شيخ کمال الدين بن طلحه مىگويد: حضرت حسين(ع) داراى ده فرزند پسر و دختر بود که شش تن از ايشان پسر و چهار تن دختر بودند. پسران عبارتند از: على اکبر، على اوسط ـ که همان زين العابدين(ع) است ـ على اصغر، محمد، عبدالله و جعفر...، و دختران: زينب، سکينه و فاطمه بوده اند، و اين قول مشهور است. علامه اربلى نيز چون او آورده است".21
طبق اين قول که ادعاى شهرت بر آن شده است و عده اى از بزرگان تاريخ چون علامه اربلى در کشف الغمّة و ابن صباغ مالکى در الفصول المهمّة نيز آن را نقل کرده و رد نکرده اند، آن حضرت داراى چهار دختر بوده است که تنها به نام سه تن از ايشان تصريح شده است و نام چهارمين دختر مجهول مانده است.
2) آيا امام حسين(ع) دخترى به نام "رقيه" داشته است؟
در پاسخ سؤال اوّل گفتيم وقتى که دختران آن حضرت به دو نفر منحصر نيست و بنا بر قولى که ادعاى شهرت بر آن شده بود، آن حضرت چهار دختر داشتند که به نامهاى سه تن از ايشان(زينب، سکينه و فاطمه) تصريح شده است. از اين رو، احتمال مىرود که چهارمين دختر آن حضرت همين دخترى باشد که در زبان مردم به نام "رقيه" معروف شده است.
بنابراين از نظر تاريخي، انکار آن وجهي ندارد، از اين مهمتر وقايع مستمر تاريخي نيز گوياي آن است که در اين قبر شريف دختري از اهل بيت حسيني مدفون است، و قضيه آب گرفتگي قبر وشکافتن قبر مطهر ويافتن بدن سالم از مشهورات تاريخي شام است که در نزد شيعه وسني شام معروف است، وحتي شبلنجي نيز آن را در نور الابصار آورده است، واز عالمان شيعه فقيهان بزرگي چون ملاهاشم خراساني در منتخب التواريخ وسيد ميرزا هادي خراساني در کتاب کرامات خود آورده اند، شهرت مکان با ملاحظه بر کوشش بي امان دشمن در خاموش ساختن نور حسيني کاشف از صحت مطلب است، امروزه در قلب کشور بني اميه چراغ رقيه بنت الحسين(ع) روشن است وخبري از ستم پيشگاني چون معاويه ويزيد جز لعن ونفرين بر آنها نيست.
استاد بزرگوارمان مرحوم آيت الله العظمي حاج ميرزا جواد تبريزي(أعلي الله مقامه الشريف) داراي دلي سوخته و مملو از عشق به خاندان عصمت وطهارت بود، به هنگام بيماري به زيارت مرقد شريف حضرت رقيه(س) در شام شتافت، و آنجا سخناني پيرامون آن حضرت به زبان عربي ايراد نمود که ترجمه آن چنين است:
«يادگيري احکام شرعي وفراگيري مسائل فقهي از برترين کارهاست، شما مي دانيد که در رابطه با ثبوت موضوعات خارجي حدودي وجود دارد، و در همه و يا بيشتر آنها بايد بينه اقامه گردد، ولي در پاره اي از امور مجرد شهرت کافي است، ومجرد شهرت در ثبوت آنها کافي است، و نيازي به اقامه بينه و ياچيزديگري ندارد، وصرف شهرت کافي است.
مثل آنکه کسي زميني را بخرد، و پس از آن به وي گفته شود که اين زمين وقف بوده است، از امام(عليه السلام) از حکم اين مسئله پرسيدند، حضرت فرمود: اگر بين مردم مشهور باشد که اين زمين وقف است خريد آن جايز نيست، وآن را پس بده، واز اين قبيل است حدود مني ومشعر،(که با شهرت ثابت مي شود)، و همچنين مقابر ، ممکن است کسي دويست سال پيش در جايي دفن شده باشد، و الآن کسي نباشد که خود محل دفن وي را در اين مکان ديده باشد، ولي بين مردم مشهور باشد که در اين مکان دفن شده است، اين شهرت کافي است.
و از اين روست مقام ومزار حضرت رقيه بنت الحسين(ع)، که از اول مشهور بود، گويا حضرت امام حسين(ع) نشاني را از خود در شام به يادگاري سپرده است تا فردا کساني پيدا نشوند که به انکار اسارت خاندان طهارت وحوادث آن پردازند، اين دختر خردسال گواه بزرگي است بر اينکه در ضمن اسيران حتي دختران خردسال نيز بوده اند، ما ملتزم به اين هستيم که بر دفن رقيه بنت الحسين(ع) در اين مکان شهرت قائم است ، واينکه در اين مکان جان سپرده است.
ما به زيارتش شتافتيم، وبايد احترام او را پاس داشت،(نگوييد خردسال است) علي اصغر که کودک شيرخواري بود داراي آن مقامي است که روبروي حضرت سيد الشهداء(ع) در کربلا دفن گرديد، گفته اند که دفن وي در اين مکان نشان از آن دارد که در روز حشر حضرت اين کودک خردسال را به دست خواهد گرفت ونشان خواهد داد. دفن اين طفل خردسال در شام گواه بزرگ ونشان قوي از اسارت خاندان طهارت ، وستم رواداشته بر ايشان دارد، آن ستمي که تمام پيامبران از آدم تا خاتم بر آن گريستند، تا آنجا که خدا عزاي حسين را بر آدم خواند.
از اين رو احترام اين مکان لازم است، به سخنان فاسد گوش فرا ندهيد، وبه سخنان باطلي که ميگويند که او طفلي خردسال بيش نبود گوش فرا ندهيد، مگر علي اصغر کودک خردسال نيست که درروز قيامت شاهدي خواهد بود، وموجب آمرزش گنهکاران شيعه خواهد شد ان شاء الله.
بنابراين بر همه واجب است احترام اين مکان را داشته باشند، وبه سخنان فاسد وبيهوده اي که از گمراهي شياطين است گوش فرا ندهند واعتنايي نکنند. ما با زيارت دختر امام حسين به خداوند متعال تقرب مي جوييم، آن دختري که خود مظلوم بود، وخاندان وي همه مظلوم بودند».
با این همه اگر کسی اصرار کند که برای ما تصریح به نام ایشان در کتب تاریخی ویا انساب مهم است در پاسخ می گوییم: در برخی از کتابهای مهم ومعتبر انساب به نام ایشان تصریح شده است.
ابوالحسن علی بن ابی القاسم بن زید بیهقی معروف به ابن فندق به سال 493 هجری قمری متولد وبسال 565 هجری قمری وفات یافته است، او کتاب ارزشمندی در انساب به نام(لباب الأنساب والألقاب والأعقاب) دارد که چاپ جدید آن توسط کتابخانه مرحوم آیت الله العظمی نجفی مرعشی(ره) انجام شده است.
مولی عبد الله افندی او را از اجله مشایخ ابن شهراشوب واز بزرگان اصحاب ما معرفی کرده است(ریاض العلماء6/448)، محدث نوری او را از مشایخ اجازه دانسته واز او به عنوان عالم متبحر فاضل متکلم جلیل یاد کرده است(خاتمه مستدرک الوسائل3/99)، مرحوم آیت الله سید محسن امین او را یکی از مشایخ شیعه می داند، واو را از اجله مشایخ ابن شهراشوب می داند(اعیان الشیعه8/243)، مرحوم شیخ آقا برزگ تهرانی از او به عنوان امام بیهقی یاد کرده است(الذریعه26/43).
مرحوم آیت الله نجفی مرعشی که خود در علم انساب متخصص وصاحب اثر بود بر این کتاب تقریظ مفصلی در حدود 150 صفحه نگاشته وکتاب ومؤلف آن را بسیار ستوده است، و از او به عنوان علامه، مدرس، خطیب، قاضی، موالی اهل بیت، امامی یاد میکند.
با این وصف شخصیت برجسته ابن فندق روشن می گردد، و از طرفی قدمت او مهم است، او از بزرگان قرن 6 است، با این مقدمه می گوییم شخصیتی با این عظمت از رقیه بنت الحسین(ع) یاد کرده است. او در کتاب ارزشمند لباب الانساب ج1، ص355 در رابطه با سادات حسینی مینویسد:
«أما الحسینیه فهم من أولاد الحسین بن علی علیهما السلام، ولم یبق من آولاده الا زین العابدین علیه السلام، وفاطمه، وسکینه، ورقیه، فأولاد الحسین علیه السلام من قبل الأب هم من صلب زین العابدین علیه السلام»؛
سادات حسینی از فرزندان حسین بن علی(ع) هستند، از فرزندان او کسی جز زین العابدین(ع)، فاطمه، سکینه و رقیه باقی نماند، پس فرزندان حسین(ع) از طرف پدر از نسل زین العابدین(ع) هستند.
با این تصریح، اشکال عدم ذکر نام مبارک ایشان در کتب تاریخی و أنساب حل می شود. و از طرف دیگر این کتاب در علم انساب است و از جهت زمانی نیز بر کتاب «کامل بهائی» مقدم است.
پي نوشت ها:
1. کامل بهايى، ج 2، ص 179.
2. روضة الشهداء، ص 484.
3. المنتخب للطّريحى، ج1، ص136، مجلس7، باب 2.
4. الايقاد، ص 179.
5. منتخب التواريخ، ص 299.
6. نفس الهموم، ص 416 از کامل بهايى.
7. منتهىالآمال، ص 510.
8. معالىالسبطين، ج 2، ص 170.
9. منتخبالتّواريخ، ص 299.
10. مقصود سفر آخرت بود.
11. الايقاد، ص 179؛ معالى السبطين، ج2، ص170.
12. الارشاد، ج 2، ص135؛ کشف الغمه، ج2، ص249؛ بحارالانوار، ج 45، ص328؛ عوالم(امام حسين)، ص 637.
13. تاج المواليد(چاپ شده در المجموعة النفيسة)، ص 34؛ حافظ عبدالعزيز بن الاخضر(م 611 ق) بحارالانوار، ج 45، ص 331.
14. دلائل الامامة، ص 181.
15. المناقب آل ابىطالب(ع)، ج 4، ص 77.
16. الهداية الکبرى، ص 202.
17. کشف الغمة، ج 2، ص 39.
18. اسعاف الراغبين(چاپ شده به همراه نورالابصار)،ص 195؛ احقاق الحق، ج 11، ص 451.
19. وى از بزرگان فقه، حديث، تاريخ، ادبيات و سياست مورد احترام مورخان فريقين است که سخن برخى از ايشان را مىآوريم:
ابوشامة(م 665 ق) که از معاصران وى بوده در ذيل الرّوضتين، ص 188 مىنويسد: "... و کان فاضلاً عالما".
اربلى(م692 ق) در کشف الغمّه، ج 1، ص 53 مىنويسد: "و کان شيخاً مشهوراً و فاضلاً مذکوراً... و حاله فى ترفّعه و زهده و ترکه و زاره الشّام و انقطاعه و رفضه الدّنيا حال معلومة قرب العهد بها، و فى انقطاعه عمل هذا الکتاب - مطالب السّؤول - و کتاب الدّائرة، و کان شافعى المذهب من أعيانهم و رؤساهم".
صفدى در الوافى بالوفيات، ج 3، ص 76، مىنگارد: "... و کان صدراً معظّماً محتشماً..."
و در العبر، ج 5، ص213 چنين آمده است: "... و کان رئيساً محتشماً و بارعاً فى الفقيه و الخلاف، ولى الوزارة ثمّ زهد و جمع نفسه...".
ابن کثير در البداية و النهاية، ج 13، ص186 چنين آورده است: "... کان عالماً فاضلاً".
ابن قاضى شهبة در طبقات الشّافعية، ج2، ص153 چنين نگاشته است: "تفقّه و شارک فى العلوم و کان فقيهاً بارعاً عارفاً بالمذهب و الاصول و الخلاف... سمع الحديث و حدّث ببلاد کثيرة... قال السّيّد عزّالدين: افنى و صنّف و کان أحد العلماء المشهورين و الرّؤساء المذکورين".
در همان کتاب، ص 503 نيز آمده است: "... کان اماماً بارعاً فى الفقه و الخلاف عالماً بالاصلين رئيساً کبيراً معظّماً...".
يافعى در مرآة الجنان در وفيات سال 652 ق، مىنويسد: "... المفتى الشّافعى، و کان رئيساً محتشماً بارعاً فىالفقه و الخلاف".
ابن الفوطى در تلخيص مجمع الآداب، ج5، ص255 شماره 515 آورده است: "... کان عارفاً بفنون کثيرة من المذهب و الاصول و الفرائض و الخلاف و التفسير و النّحو و اللّغة و التّرسّل و نظم الشّعر..."
ابن المعاد در شذر الذّهب، ج 5، ص259 مىنگارد: "... المفتىّ الرّجال... و أحد الصّدور و الرّؤساء المعظمين... و تفقّه فبرع فى الفقه و الاصول و الخلاف..."
20. مناقب السّؤول فى مناقب آل الرّسول، ج 2، ص 69.
21. الفصول المهمّة، ص 199.