درس اخلاق حضرت استاد معظم حاج آقای قادری
ما وقتی در برابر زندگی 42 ساله امام هادی (عليه‌‌السلام) قرار می‌گیریم با سؤالات متعدد و گوناگونی روبرو می‌شویم، دانستن هر یک از این سؤالات و تأمل پیرامون پرسش و پاسخ آن‌ها نه تنها میزان معرفت، ارادت و عشق ما را به حضرت امام هادی افزایش می‌دهد بلکه خروجی این پرسش و سؤالات این شود که ما می‌توانیم فاصله‌مان را با امام هادی(ع) تست کنیم و خودمان را بیازمائیم.

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و الصلاة و السلام علي سيدنا و نبينا ابي القاسم المصطفي محمد و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين لا سيما بقية الله في الأرضين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين

مقدمه:

 ما وقتی در برابر زندگی 42 ساله امام هادی (عليه‌‌السلام) قرار می‌گیریم با سؤالات متعدد و گوناگونی روبرو می‌شویم، دانستن هر یک از این سؤالات و تأمل پیرامون پرسش و پاسخ آن‌ها نه تنها میزان معرفت، ارادت و عشق ما را به حضرت امام هادی افزایش می‌دهد بلکه خروجی این پرسش و سؤالات این شود که ما می‌توانیم فاصله‌مان را با امام هادی(ع) تست کنیم و خودمان را بیازمائیم.

از بین همه این سؤالات، که من تمام آن‌ها را در کتاب تحلیل جامع زندگانی ائمه اطهار(عليهم‌‌السلام) آورده‌ام به نظرم می‌رسد دو سؤال کلیدی است که جا دارد در چنین روزی، در چنین فضائی و در چنین جمعی، آن هم در زمان بسیار کوتاهی مورد تحلیل قرار بگیرد.

سؤال اول این است که چه چیز در مدینه منوره اتفاق افتاده بود و دست به دست هم داد که متوکل را به این تصمیم برساند که امام نباید بیش از این در مدینه مرکز و کانون وحی الهی باقی بماند و حتماً باید از مدینه به سامرا منتقل شود و تحت نظر مستقیم قرار بگیرد.

پاسخ این سؤال اینست که امام که در سال 220 در سن 8 سالگی به امامت رسید تا سال 233 یعنی دقیقاً 13 سال در چند حوزه ورود پیدا کرد و در همه این حوزه‌ها موفق بیرون آمد.

حوزه های فعالیت امام هادی(عليه‌‌السلام)

حوزه اول:

حوزه اولی که امام وارد شد و این کار در امامان پیشین اصلاً تجربه نشده بود، این تصمیم را کودک 8 ساله دارد می‌گیرد، باز هم ذهن‌مان بماند امام در فضایی تصمیم می‌گیرد که حاکمیت، حاکمیت متوکل عباسی است، هیچ چیزی از زیر چشم مأموران امنیتی و مأموران اطلاعاتی متوکل عباسی پنهان نمی‌ماند، اینکه گفتم برای ما درس و تأمل دارد این است که ما وقتی این حرفها را می‌شنویم خودمان را با امام مقایسه می‌کنیم می‌بینیم ما در فضای آزاد عُرضه‌ی بعضی از کارها را نداریم، در یک فضای کاملاً سالم نمی‌توانیم به تکلیف و وظیفه‌مان درست عمل کنیم، حالا در یک فضای صد در صد امنیتی، اطلاعاتی و پلیسی از آن طرف نگاه نکنیم که او امام است، با این نگاه که ببینیم تکلیف از ما ساقط می‌شود و می‌گوئیم ما امام نیستیم.

اگر ما فقط از این نگاه ببینیم که یک کودک 8 ساله امامت را به عهده گرفته و می‌خواهد تصمیم بگیرد، امام(عليه‌‌السلام) دیدکه ایشان به صورت مستقیم نمی تواند ارتباط با شیعیان برقرار کند، این ارتباط مستقیم هم به ضرر شیعیان است، این‌ها را بازداشت می‌کنند و بازداشت این‌ها مساوی است با قلع و قمع کردن نژاد شیعیان ، منتهی من اینجا نکته‌ای دارم که اگر وارد بشوم خیلی وقتم گرفته می‌شود، چون یکی از تزها و راه‌هایی که بنی العباس طی کرده بودند این بود که باید نژاد شیعیان را برداشت، نه امام را برداشت، برای اینکه اگر شیعه وجود داشته باشد ولو اینکه امام نباشد شیعه همان کاری را می‌کند که امام کرد و درست هم فکر می‌کردند، نظام جمهوری اسلامی زمانی اتفاق می‌افتد که امام معصوم حضور ندارد ولی شیعه وجود دارد، تفکر ناب اهل‌بیت وجود دارد لذا دید اگر مردم بخواهند با او ارتباط برقرار کنند قطعاً به ضرر آن‌ها است و از آن طرف قطعاً به ضرر خود امام هم هست، برای اینکه این کار یک ماه برای حاکمیت قابل تحمل است، دو ماه این در به روی مردم باز باشد قابل تحمل است، بعد از آن امام را بازداشت می‌کنند و همه چیز تعطیل خواهد شد، تعطیل شدن مساوی است با تعطیل شدن تفکر و اندیشه ائمه و تشکل شیعیان.

اولین تصمیم را امام می‌خواهد بگیرد که امامان قبلی در زندگی‌شان چنین تجربه‌ای ندارند و این پایه‌ای می‌شود برای امام بعدی که امام حسن عسکری(عليه‌‌السلام) است، تصمیم می‌گیرد راه دیگری را طی کند که دشمن را عملاً دور بزند. امام(عليه‌‌السلام) در جاهایی که شیعه بیشتر حضور داشت مثل بغداد، مدائن، اهواز، مصر، قم، یمن، در این نقاط حساس و کلیدی افرادی را به عنوان وکیل تام الاختیار خودش منصوب کرد، البته آنجا هم یک سختی داشت که خود آن وکلا چطور باید عمل می‌کردند! که عملاً هیچ کس با خود امام ارتباط برقرار نمی‌کرد و با این وکلا ارتباط می‌گرفتند و شیعیان با ارتباط با وکلا هم سؤالات را در میان می‌گذاشتند و هم وجوهات شرعیه خودشان را در اختیار وکلا قرار می دادند، وکلا با حفظ تمام مسائل امنیتی و اطلاعاتی هم وجوهات را به امام می‌رساندند و هم سؤالات را به امام می‌رساندند و هم پاسخ‌ها را می‌گرفتند و به شیعیان می‌رساندند و امام توانست در این 13 سال آنقدر دقیق تشکیلاتی عمل کند در مقابل تشکیلات مهم و پیچیده و مخوف بنی العباس،آنقدر موفق عمل کند، که امام وقتی سامرا می‌آید متوکل امام را بازداشت می‌کند، در آنجا متوکل احساس ‌کند که امام باید برود، دلیلش این است که دائماً به متوکل گزارش می‌رسد که شیعیان با امام در ارتباطند، امکانات مالی در اختیار امام می‌گذارند و حتی تسلیحات در اختیار امام می‌گذارند و امکان این وجود دارد امام در آینده دور یا نزدیک از درون تشکیلات شما بر علیه‌ شما شورش ‌کند.

ما می‌گوئیم با اینکه امام در سامرا به سر می‌برند تحت نظر کامل هستند و محصور کامل هستند و تحت حصر کامل هستند اما متوکل بارها و بارها در روز و شب مأمورین را امر می‌کرد که وارد خانه امام می‌شدند همه چیز را بازرسی می‌کردند و برخلاف پیش‌بینی متوکل بیرون می‌آمد و هیچ اثری از اینکه امام ارتباط با کسی داشته باشد وجود نداشت، چرا؟ برای اینکه امام اتفاقاً هم وجوهات را می‌گرفت، هم سؤالات را می‌گرفت، به این سؤالات پاسخ می‌داد، امام آنقدر با ظرافت عمل می‌کرد که فرصتها را از آنها می‌گرفت. لذا یکی از دلایلی که باعث شد متوکل به این نتیجه برسد این جوان 20 ساله را نباید بگذارد در مدینه ادامه راه بدهد، او را باید به سامرا بیاورد تحت نظر خودش قرار بدهد.

حوزه دوم:

اما دوم چیزی است که بنده و شما خیلی نمی‌توانیم بفهمیم چون در آن فضا تنفس نکردیم، خاندان بنی العباس به نتیجه رسیده بودند که نمی‌توانند ائمه را بشکنند، نمی‌توانند با ائمه اطهار مقابله کنند، فقط یک راه برای شکستن ائمه وجود دارد و آن اینست که از حماقت و جهالت بعضی از کسانی که ادعای علوی بودن می‌کنند، ادعای ولایی بودن می‌کنند، ادعای شیعه‌گری می‌کنند از جهالت آنها استفاده کنند به کمک شیعیان امام را هم بین شیعیان خراب کنند و هم بین اهل‌سنت که در آن زمان اکثریت مسلمانان را اهل سنت تشکیل می‌دادند. این راه هم کم هزینه‌تر است و هم بهتر جواب می‌دهد، هم مشکلی که امروز ما روحانیت بعد از جنگ، بعد از 40 سال از انقلاب خودمان هم در بین خودمان داریم و آن این است که اینها سعی کردند به صورت سفارشی که من در این شک دارم که پشت این قضیه بنی العباس نباشند، خیلی تردید دارم. سعی کردند به صورت سفارشی اشخاصی را وادار کنند ادعاهایی در رابطه با ائمه اطهار کنند که این ادعاها برخلاف نصّ صریح قرآن و برخلاف نگاه فطری و عقلانی هر انسان و هر بشری باشد.

علی بن حسکه قمی[1] ادعا می‌کند من باب امام هادی(عليه‌‌السلام) هستم، من نماینده امام هادی(عليه‌‌السلام) هستم، ولی با این نگاه که امام هادی خالق عالم هستی است و امام هادی ثانی عالم هستی است او مبعوث خداست و پیغمبر است، من باب امام هادی هستم و من پیغمبر از ناحیه خود امام هادی(عليه‌‌السلام) هستم. من که باب امام هادی هستم به شما می‌گویم امام هادی خالق عالم هستی است از من بشنوید خمس و زکات اصلاً واجب نیست.

این گزارش به امام هادی(عليه‌‌السلام) می‌رسد که جریانی به راه افتاده و کاملاً افراطی و غالی، بعد امام می‌بیند که فارس بن حاتم ادعای بالاتری از این دارد، او می‌گوید من باب امام هادی علیه السلام هستم، اینکه سید علی محمد باب ادعای بابی‌گری می‌کند ریشه‌اش از زمان امام هادی آغاز می‌شود، پایه آن به وسیله بنی العباس گذاشته می‌شود، او ادعا می‌کند که امام هادی علیه السلام خالق عالم هستی و صانع است و من باب امام هادی هستم و من اعتقاد دارم که اصلاً ازدواج با محارم اشکالی ندارد.

شما عزیزان لطف کنید حالا امام هادی که به امامت رسید در سن 8 سالگی، چون مشخص نیست که این در چه تاریخی انجام می‌شود در هر صورت در اوج جوانی امام هادی علیه السلام. امام هادی چه موضعی اتخاذ کند، این توطئه بنی العباس را ناکام بگذارد؟ تفکر ناب و خالص تشیع را پایه‌گذاری کند و این تفکر بشود یک جریان فکری و با گذشت زمان آسیب نبیند، همان کاری که ما طلبه‌ها جرأت نمی‌کنیم و می‌ترسیم.

امام هادی به هیچ وجه نترسید، تصمیم خودش را گرفت، بیانیه صادر کرد و خلاصه بیانیه امام در دو بند است؛ 1) فرمود هر کس چنین ادعایی در رابطه با همه ائمه اطهار از جمله من داشته باشد که ما خالق و صانع عالم هستی هستیم حتماً لعن و نفرین‌شان کنید یعنی شعار شیعه بشود لعن و نفرین بر کسانی که چنین ادعاهایی دارند. شما می‌دانید در ده پانزده سال اخیر یک جریانی راه افتاده بود که این جریانات ریشه داعش را به وجود آورد، به وسیله چه کسی به وجود آمد؟ تبدیل به سی‌دی شد و این سی‌دی را به صورت گسترده وهابیت ترویج کردند، آن سی‌دی این بود که طرف سینه می‌زد و می‌گفت من زینب اللهی هستم، من علی اللهی هستم، یادتان هست! بسیاری با آنها مماشات کردند. ولی امام هادی اصلاً مماشات نکرد، احساس کرد کم‌هزینه‌ترین و راحت‌ترین راه برای خراب کردن ائمه اطهار همین است که اینها انجام می‌دهند و فرمود که اینها را لعن کنید.

2) فرمود هر کس این دو نفر فارس بن حاتم[2] و حسکه را بکشد و اعدام کند اجر و ثواب دارد و به این هم اکتفا نکرد، شخصی آمد خدمت امام و امام اجازه شفاهی داد فرمود شما بروید او را بکشید، او مرتد حتمی است.

پس مسیر دومی که امام انتخاب کرد و در آن موفق شد با دست خودش تمام کسانی که جنبه افراط‌گرایی و غلو را پیدا کرده بودند کنار زد و نگذاشت بنی العباس از این طریق بخواهند ساحت مقدس اهل‌بیت را خراب کنند، فکر ناب شیعه را خراب کنند. اما نکته مهم حالا که ما اینجا نشستیم حاصل و خروجی این نکته امام هادی علیه السلام که در ملاقاتی که موسی بن عمران نخعی با امام پیدا می‌کنند، امام این مرد شریف و با فضیلت را می‌نشاند زیارت جامعه را به او آموزش می‌دهد، در آن زیارت جامعه که امام آموزش می‌دهد ابتداءً در آغازش تلاش می‌کند به شیعه بیاموزد که چطور می‌تواند با امام ارتباط برقرار کند.

بعد از اینکه امام این راه را آموخت، فراز بعدی زیارت جامعه تلاش می‌کند این را هم مطرح کند شما ما را به این شکل باید بپذیرید، ما در مسائل معنوی و ملکوتی اسماء الحسنای خدا هستیم، مظهر تجلی صفات جمال و جلال خدا هستیم. اما در عین حال که مظهر تجلی صفات جمال و جلال خدا هستیم ولی اگر می‌خواهید مرز ما را با خدا بدانید این است که در همان حال که مظهر تجلی صفات جمال و جلال خدا هستید ما مصداق اصلی عبد خدا هستیم، سبحان الذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی، ما به خاطر عبد بودن به این مقام رسیدیم و این تفکر ناب را امام پایه‌ریزی می‌کند که مرز را از بین می برد، و ائمه را از لحاظ جنبه ملکوتی و آسمانی به عالم بالا وصل می کند، ولی می گوید در عین حال آنها خداوندگار نیستند که خالق آسمان و زمین باشند، آنها خداوندِ کار هستند یعنی به اذن خدا می‌توانند بر عالم هستی تصرف کنند.

امام توانست از این طریق مسئله مهمی را حل کند، این تلاش امام برای آنها قابل تحمل نبود، آرام آرام کسانی که نظارت و امنیت مکه دستشان بود متوجه شدند که امام تلاش گسترده‌ای انجام داده و هم فکر تشیع را تثبیت می‌کند و در عین حال از نظر تشکیلاتی دقیقاً کار خودش را انجام می‌دهد لذا می‌بینید، امام جماعت یا مسئول نظارت در مکه است نامه‌ای به متوکل عباسی می‌نویسد، در همان حال عبدالله بن محمد[3] هم که ناظر در مدینه است یا در واقع امام جماعت مدینه است نامه‌ای به متوکل عباسی می‌نویسد که متوکل شما خاموش بودن امام را خاموش نبین، ایشان عملاً مشغول فعالیت است اگر بیش از این بماند قطعاً کانون توجه همه مردم قرار می‌گیرد و مکه و مدینه را علیه شما می‌شوراند و شما بعد متوجه می‌شوید. لذا می‌بینید متوکل تصمیم می‌گیرد امام(عليه‌‌السلام) را بعد از 13 سال اقامت در مدینه، بعد از 13 سال امامت کردن او را به سامرا بیاورد و تحت نظارت مستقیم خودش قرار بدهد.

پرسش دوم:

پرسش دومی که به دنبال آن پرسش اول به وجود می‌آید؛ که ما در مقام تحلیل باید یک پاسخ دقیق برای این پرسش پیدا کنیم تا جایگاه و عظمت امام هادی و تلاش امام هادی برای ما بیشتر روشن بشود، این سؤال مهم است که امام هادی را در سال 233 متوکل به سامرا آورد، یا در قرارگاه نظامی یا در یک خانه‌ای امام را در حصر مستقیم قرار داد، مأمورین کاملاً امام را تحت نظر دارند. مشکل متوکل عباسی معتزّ، معتدّ، با امام در کجاست؟ که اینها باز هم نمی‌توانند امام را تحمل کنند؟ به طور طبیعی رابطه امام با مردم قطع شده، رابطه‌اش با کانون فکری شیعیان که وکلا هستند عملاً قطع شده، امام تحت نظر مستقیم اینهاست ولی چه مشکلی با امام دارند؟ تصمیم می‌گیرد امام را شهید کند و احساس می‌کند، اگر امام را به شهادت نرساند، امام خطری برای آنهاست، مگر امام در این خانه محصور، یا در این قرارگاه نظامی، چه تلاشی می‌کند که اینها از امام علیه السلام می‌ترسند، دلایل مختلف وجود دارد که من فقط دو سه علت را عرض می‌کنم؛

اولین علتش این است که تفاوت متوکل و امام هادی در این است: متوکل درست است که تمام قدرت در اختیارش هست ولی از نظر شخصیتی آدمی بسیار حقیر و محکوم به شکست است، به خاطر اینکه متوکل تمام کارهای اجرایی جامعه را به وزرای خودش سپرده و هیچ قدمی برای مردم برنمی‌دارد، برای حل مشکل مردم قدم برنمی‌دارد اما تمام وقتش را مصروف در دو چیز کرده: ‌یکی زن بارگی‌ و ارضاء غرائز جنسی در حدّی که سادیسم گرفته بود و با هیچ زنی اشباع نمی‌شد، طبیعی هم هست کسی که دائماً دنبال این مسئله است هرگز اشباع نمی‌شود، یعنی کسی که به نام خلیفه مسلمین است، باید گفت انا لله و إنا إلیه راجعون بر آن جامعه‌ای که این افراد رهبری می‌کنند! کسی که به نام امام مسلمین است و بر مردم حکومت می‌کند، سادیسم دارد، اصلاً دنبال معشوقه‌ بازی، هم‌جنس بازی و دنبال مسائل کثیف، غرق در این‌ها است.

از طرف دیگر آدم خّماری است نه اینکه مشروب بخورد، نخیر! آن چنان معتاد به شرب خمر شده که صدای اطرافیانش را بلند کرده و آن قدر هم آدم کثیف و رذلی است که جرأت پیدا می‌کند که امام هادی را به جلسه دعوت می‌کند، رسماً جلوی امام هادی شرب خمر می‌کند،(العیاذ بالله) به امام هادی(عليه‌‌السلام) هم پیشنهاد می‌کند که شما هم بیا یک لیوان از این شرب خمر استفاده کن. ببینید خلیفه مسلمین کجا قرار گرفته که امام هادی(عليه‌‌السلام) به او می‌گوید گوشت و پوست و استخوانم از خوردن چنین چیزهای حرام است و چون نمی‌تواند امام هادی(عليه‌‌السلام) را وادار به شرب خمر کند می‌گوید پس شعر بخوان تا من لذت ببرم، شعری که مورد نظرش هست را از امام می‌خواهد، شعرهای عاشقانه و مبتذل، امام عذر می‌آورد که من نمی‌توانم شعر بخوانم نهایتاً وقتی امام احساس می‌کند، باید شعر بخواند، اشعاری را برای او می‌خواند از درون این مجلس شراب، خلیفه‌ی خمّار را وادار به گریه کردن می‌کند، متوکل شروع می‌کند به اشک ریختن، امام اشعاری می‌خواند از بدگوئی‌های دنیا و از اینکه این دنیا بی‌وفا است و اینطوری نیست که بگذرد.

شما در نظر بگیرید؛ چرا متوکل تصمیم می‌گیرد امام را شهید کند؟ امام ظاهراً هیچ فعالیتی ندارد، ولی امامی که مقابل متوکل نشسته و تحت نظر ایشان است نیاز نیست قیام کند، وجودش قیام است، نیاز نیست امام هادی فعالیت سیاسی کند، بلکه شخصیت معنوی و ملکوتی‌اش آن چنان نافذ هست ببینید، تا کجا راه پیدا می‌کند که متوکل دستور می‌دهد مأمورینش به داخل خانه امام بریزند و بگردند چیزی پیدا نمی‌کنند و فقط چند کیسه از زر پیدا می‌کنند، می‌بینند مهر خود متوکل زده شده بعد نگاه می‌کنند می‌بینند کیسه مربوط به مادر متوکل عباسی است، کیسه را برمی‌دارند می‌آورند به متوکل می‌دهند و می‌گویند ما نمی‌فهمیم شما خلیفه هستید ولی کیسه‌های زر شما در خانه امام هادی است آن کسی هم که فرستاده مادر شماست، متوکل مادرش را می‌خواهد و می‌گوید این کیسه‌های زر چیست؟ می‌گوید کیسه‌های زر به این دلیل است که شما مریض شده بودید و من نذر کردم که اگر شما شفا پیدا کردید این مقدار از سکه زر به امام هادی(عليه‌‌السلام) بدهم، متوکل خمار و زانی است و آدم رذل و کثیفی است ولی عملاً می‌بیند امام هادی آن چنان نفوذ دارد، آن چنان وجود قدسی و ملکوتی‌اش راه پیدا کرده که حتی مادر مرید و ارادتمند به امام هادی(عليه‌‌السلام) است، اینها برای متوکل بسیار کشنده است.

ببینید چرا اینها دست به دست هم می‌دهد که امام هادی را به شهادت برساند؟ متوکل نشسته یکی از جاسوس‌ها و کارگزارانش می‌آید به متوکل می‌گوید شما فکر می‌کنید امام هادی را بازداشت کردید و تحت حصر است این چنین نیست، او آقایی خود را می‌کند، می‌گوید دلیلش این است که امام هادی وقتی می‌خواهد بلند شود اینها در را باز می‌کنند، امام هادی نشسته است طرف پرده‌ی خانه امام را جابجا می‌کند، آیا او در حصر شماست؟ متوکل از اینها چه می‌فهمد؟ می‌فهمد که امام هادی را در حصر خودش و در زندان خودش قرار داده ولی امام هادی در قلب و جان مردم راه پیدا کرده است.

امام هادی(عليه‌‌السلام) آن چنان نفوذ پیدا می‌کند که متوکل به دست پسر خودش منتصر کشته می‌شود، اما به دست پسرش به خاطر چه چیزی کشته شد؟ فقط به خاطر ارادت پسر متوکل نسبت به ساحت مقدس اهل‌بیت، شما نگاه کنید متوکل چکار کند؟ راهی پیدا نمی‌کند می‌گوید این را باید حذف کنم و وجودش برای ما خطرساز است.

 متوکل یک دلقکی دارد که می‌آید پارچه‌های روی سرش می‌گذارد و شروع می‌کند به ادا درآوردن و در این بین به ساحت مقدس مولی الموحدین امیرالمؤمنین(عليه‌‌السلام) اهانت می‌کند در همان جلسه منتصر بلند می‌شود به آن دلقک اعتراض می‌کند و به متوکل هم اعتراض می‌کند و می‌گوید اگر دیگران این کار را می‌کردند اشکال نداشت، ولی علی هر چه بد هم باشد پسرعموی شماست، گروه خونی شما یکی است، چرا شما اجازه می‌دهید؟ ‌بعد این پسر چکار می‌کند؟ اجازه قتل پدر را از خود امام هادی می‌گیرد، خدمت امام هادی(علیه‌‌السلام) می‌آید و می‌گوید یابن رسول الله من در جلسه حضور داشتم پدرم دلقکی را راه انداخت به ساحت مقدس امیرالمؤمنین(ع) اهانت کرد آیا جرمش قتل هست یا نه؟‌امام می‌فرماید یقیناً قتل است، بعد یک توصیه‌ای می‌کند نمی‌گوید پدرتان را نکشید می‌فرماید قتل است ولی تو پدرت را نکش! می‌پرسد چرا یابن رسول الله؟ می‌فرماید به خاطر اینکه پدر هر چه بد هم باشد چون پدر است اگر پسر اقدام به قتل پدر کند عمر پسر کم خواهد شد، ولی پسر متوکل عباسی به نتیجه می‌رسد که امام حاضر است متوکل از پا در بیاید، ولی فقط حاضر نیست که توسط پسر متوکل کشته شود، پسر متوکل با وزرا تبانی می‌کند پدرش را هم می‌کشد و آنچه امام پیش‌بینی کرد درست درآمد و نهایتاً پسر متوکل زیاد باقی نماند.

اما این چه چیزی را نشان می‌دهد؟ اینکه سؤال می‌کنیم چرا متوکل نمی‌تواند امام را تحمل کند یکی از دلایل مهمش این است که وجود مقدس امام هادی(علیه‌‌السلام) خار چشمی برای متوکل و امثال متوکل شده بود.

دلایل دیگر را عرض نمی‌کنم چون روز شهادت امام هادی(عليه‌‌السلام) است؛ متوکل تصمیم می‌گیرد که امام هادی را حذف فیزیکی کند و امام را از پا در بیاورد منتهی خدا به او فرصت نمی‌دهد و موفق نمی‌شود امام هادی(عليه‌‌السلام) را به شهادت برساند و قبل از امام، خود متوکل حذف می‌شود و برداشته می‌شود. دلیلش اینست که شخصی می‌گوید من وارد خانه امام شدم دیدم امام نشسته است در حال عبادت و جلویش یک قبری هم کَنده در منزل خودش، گفت خیلی گریه کردم در مقابل امام که چقدر شما مظلومید، چرا چنین شرایطی؟ امام فرمود نگران نباشید به این زودی مرا از پا در نمی‌آورند، سخنش این بود که متوکل موفق نمی‌شود، منتصر روی کار می‌آید و بعد از منتصر ، معتز روی کار می‌آید، البته در اینکه معتز یا معتد کدام عامل شهادت امام هستند خیلی مهم نیست، به وسیله معتز و معتد به این نتیجه می‌رسند که دیگر وجود مقدس امام هادی علیه السلام قابل تحمل نیست. امام را مسموم کردند و در چنین روزهایی امام(عليه‌‌السلام) به شهادت رسیدند.

روضه:

درست است امام هادی سلام الله علیه مظلومانه به شهادت رسید، دور از چشم بستگان و خویشاوندان و منسوبین در سامرا به شهادت رسیدند اما یک نکته‌ای در شهادت ایشان قابل توجه است. و آن نکته اینست که موقعی که تشییع جنازه حضرت شد بدن را محترمانه غسل کردند، امام حسن عسکری بدن پدر را غسل کرد، محترمانه هم این بدن را کفن کردند و محترمانه این بدن را در خانه خودش دفن کردند، اما اجازه بدهید یک جمله از خود امام هادی بگویم، شخصی می‌گوید امام هادی مریض شده بود و مرا خواست، گفت کسی را وکیل بگیر برود به نیابت من در کربلا در آنجا زیارت کند، شاید من شفا پیدا کنم، می‌گوید! آمدم خدمت امام گفتم: یابن رسول الله من به کسی سپردم، ولی او گفت خود امام مظهر توسل است چرا امام می‌خواهد من را کربلا بفرستد؟ گفت امام یک جمله فرمود که فلانی پیامبر بالاتر از حجر الاسود و مکه است ولی پیغمبر دور این حجر الاسود و مکه طواف می‌کند و می‌بوسد، شما نمی‌دانید حسین عزیز از چه جایگاه بالایی برخوردار است. یابن رسول الله ای کاش شما در کربلا بودید می‌دیدید بدن جدّت را آن چنان قطعه قطعه کردند، وقتی عمه‌ات زینب آمد کنار بدن قطعه قطعه ابا عبدالله یک نگاهی به مدینه کرد گفت یا رسول الله نمی‌دانم با شما چگونه سخن بگویم آیا به راستی این بدن همان حسینی است که روزی شما سینه او را بوسیدید؟‌ آیا این بدن همان حسینی است که بارها و بارها ...
لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم

مرکز فقهی ائمه اطهار`
1397/12/22

=================
[1] در دوران امام هادي (ع) بعضي از افراد وگروهاي فرصت طلب با ادعاهاي دروغ ونشر مطالب بي اساس سعي در ايجاد اختلاف ميان مسلمانان وگمراه کردن آنان داشتند ، یکی از این گروهها غلات بودند:
سران اين فرقه عبارت بودند از :« علي بن حسکه قمي ،محمد بن نصير نميري ، حسن بن محمد معروف به ابن بابا قمي، فارس بن حاتم قزويني وقاسم بن يقطين قمي.»
علي بن حسکه : معتقد به الوهيت وربوبيت حضرت هادي (ع) ورسالت ونبوت خود وسقوط همه واجبات وفرايض ديني بود.
پيشواي دهم در برابر افراد ياد شده وعقايد کفر آميز آنان موضع گرفت وضمن اظهار بيزاري از آنان چهرة پليد ايشان را براي همگان بر ملا کرد ويکي از آنان را که وجودش براي جامعة اسلامي خطرناک بود (مهدور الدم) دانست وفرمان قتلش را صادر کرد .
در پاسخ بعضي شيعيان که در باره ابن حسکه وعقايد باطل او پرسيده بودند نوشت :
ابن حسکه که لعنت خدا بر او باد دروغ مي گويد ومن او را در رديف دوستان خود نمي شناسم خداي او را لعنت کند سوگند به خدا ، پروردگار رسول خويش وپيامبران پيش از او را جز به آيين حنيف ونماز وزکات وروزه وحج وولايت نفرستاد وپيامبر (ص) جز به خداي يکتاي بي همتا دعوت نکرد ، ما جانشينان او نيز بندگان خداييم وبه او شرک نمي ورزيم اگر او را اطاعت کنیم مشمول رحمت او خواهیم بود و چنانچه از فرمانش سرپیچی نماییم، گرفتار کیفرش خواهیم شد. ما برخدا حجتی نداریم، بلکه خدا است که بر ما و برتمامی آفریده هایش حجت دارد. من از کسی که چنین سخنانی می گوید، بیزاری می جویم و از چنین گفتاری به خدا پناه می برم، شما نیز از آنان دوری گزینید و آنان را در فشار و سختی قرار دهید و چنانچه به یکی از آنها دسترسی پیدا کردید، سرش را با سنگ بشکنید. (شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه،ج 18، کتاب الحدود، باب 7)
فارس بن حاتم پيشواي غلات در مرحله اي از انحرافات وگمراهي قرار داشت امام (ع) دستور قتل او را صادر نمود وبراي قاتلش بهشت را تضمين کرد وفرمود : فارس به اسم من دست به کارهايي مي زند ومردم را فريب ميدهد وآنان را به بدعت در دين فرا مي خواند خون او براي هر کس که او را بکشد هدر است کيست با کشتن او مرا راحت کند؟ ومن در مقابل ، بهشت را براي او تضمين مي کنم .
يکي از ياران امام (ع) فرمان آن حضرت را اجرا نمود وبا به هلاکت رساندن فارس ، امام (ع) وجامعه اسلامي را از شر او راحت کرد.

[2] فارس بن حاتم پيشواي غلات که امام هادی دستور قتل او را صادر نمودند.

[3] عبدالله بن محمد، یکی از عاملان حکومت عباسی در مدینه و مکه، کتاب دهمین ستاره، ص 34.

آخرین اخبار

درس اخلاق حضرت استاد معظم حاج آقای اسلامیان

رياضت ما به غذا نخوردن و نخوابيدن نیست... رياضت ما؛ تقواي الهي است ... ادامه مطلب ...

درس اخلاق حضرت استاد معظم حاج آقای علیدوست

بترسیم از این که خدای ناکرده به ما تلنگر نزنند و ما بشویم مستدرج! ... ادامه مطلب ...

درس اخلاق حضرت استاد معظم حاج آقای قادری

ما وقتی در برابر زندگی 42 ساله امام هادی (عليه‌‌السلام) قرار می‌گیریم با سؤالات متعدد و گوناگونی روبرو می‌شویم، دانستن هر یک از این سؤالات و تأمل پیرامون پرسش و پاسخ آن‌ها نه تنها میزان معرفت، ارادت و عشق ما را به حضرت امام هادی افزایش می‌دهد بلکه خروجی این پرسش و سؤالات این شود که ما می‌توانیم فاصله‌مان را با امام هادی(ع) تست کنیم و خودمان را بیازمائیم. ... ادامه مطلب ...

درس اخلاق حضرت استاد معظم حاج آقاي رمضانی

با توجه به نيازهايي که در داخل کشور و در خارج از کشور هست، از يک منظري و از يک نگاهي به موضوع رسالت خودمان بايد توجه داشته باشيم. بهر حال آنچه از ما متوقع است اينست که ما بايد مظهر رفتاري ديني باشيم و بتوانيم در جامعه الگو باشيم. قطعاً اين يک تعبير خيلي مهمي است، در دستگاه هدايت الهي حوزه و حوزه‌هاي علميه نقش بسيار برجسته‌اي دارند. ... ادامه مطلب ...

درس اخلاق حضرت استاد معظم حاج آقاي نظری منفرد

اساساً شخصيت انسان را چهار چيز رقم مي‌زند، نه شخص را بلکه شخصيت. انسان يک شخص هست و يک شخصيت، ما همه شخص هستيم اما آن شخصيتي که انسان پيدا مي‌کند مرهون چهار چيز است... ... ادامه مطلب ...

دسته بندی اخبار
جلسات اخلاق (9)

اطلاعيه

همايش

اخبار (1)

نشریات

آخرین کتاب ها