الحمدلله رب العالمين و الصلاة و السلام علي سيدنا و نبينا ابي القاسم المصطفي محمد و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين لا سيما بقية الله في الأرضين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين من الآن إلي قيام يوم الدين
لو کان الحسن شخصاً لکان فاطمة عليها سلام بل هي أعظم إن ابنتي فاطمة خير أهل الارض عنصراً و شرفاً و کرماً؛[1]
مقدمه:
اساساً شخصيت انسان را چهار چيز رقم ميزند، نه شخص را بلکه شخصيت. انسان يک شخص هست و يک شخصيت، ما همه شخص هستيم اما آن شخصيتي که انسان پيدا ميکند مرهون چهار چيز است:
1) اعتقادات و باورها
اعتقادات و باورها است که به انسان شخصيت ميدهد. بحمدالله همه شما در اين مسير حرکت ميکنيد فقه و اصول و مسائل ديگر، وقتي يک کسي معتقد شد و مؤمن شد، احکامي دارد، مالش محترم ميشود، دم او محترم مي شود، عرضش محترم ميشود، ناموسش محترم ميشود، معامله پاکي با او ميکنند، به او همسر ميدهند، همسر از او ميگيرند، او را در قبرستان مسلمين دفن ميکنند و الي آخر، فعلش را حمل بر صحت ميکنند اينها از آثار آن اعتقاد است. پس اعتقاد به انسان شخصيت ميدهد، اينکه قرآن مجيد در سوره مبارکه حجرات ميفرمايد « وَلَٰكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ ۚ »[2] اين خداست که ايمان را تحبيب کرده و وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ [3] که انسان ايمان را دوست بدارد، مقدماتش را خدا فراهم کرده که وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ ۚ [4]، اين يک امر.
2) اخلاق
پيغمبر خدا فرموده: انَّما بُعِثتُ لِاُتَمّمَ مَکارِمَ الاخلاق [5]
اين از منابع عامه است و ما به شکل ديگري نقل کردهايم:
«عَلَيْكُمْ بِمَكَارِمِ الْأَخْلَاقِ فَإِنَّهَا رِفْعَةٌ وَ إِيَّاكُمْ وَ الْأَخْلَاقَ الدَّنِيَّةَ فَإِنَّهَا تَضَعُ الشَّرِيفَ وَ تَهْدِمُ الْمَجْدَ»[6]
و پيغمبر خدا فرمود: أقرَبُكُم مِنّي في المَوقِفِ غَدا ... أحسَنُكُم خُلُقا وأقرَبُكُم إلَى النّاسِ ،[7]
نزديکترين شما روز قيامت به من آن کسي است که اخلاقش نيکوتر باشد،
اخلاق هم اين نيست که انسان چهرهاش باز باشد اين هم شعبهاي از اخلاق است، مجموعهي فضائل و ترک رذائل را اخلاق ميگويند.
خداوند متعال پيامبرش را در قرآن راجع به اخلاق چطور ميستايد:
« لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ»[8] اين اخلاق است، « فَبَِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ ...»[9] « اِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم »[10] اخلاق شخصيت انسان را ميسازد. گاهي يک اخلاق حسنه انسان را در دنيا ماندگار ميکند. مگر کرم حاتم او را ماندگار نکرد؟ و يک اخلاق سيئه هم انسان را ماندگار ميکند، «إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَىٰ فَبَغَىٰ عَلَيْهِمْ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ ...»[11] يک آدم بخيل را وقتي به او گفتند « وَ ابْتَغِ فيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدي»[12]، گفت اين دانش من بوده که اين پولها را جمع کرده ام و اينها را نميدهم! هم جهت مثبت اخلاق شخصيت انسان را ميسازد ، گاهي جهت منفياش هم شخصيت را ميسازد، حالا من مثال به بخل و کرم زدم، ظلم هم همينطور است شما حجّاج را به چه عنواني ميشناسيد؟ يک آدم ستمگر. فرعون را به چه عنواني مي شناسيد؟ يک آدم متکبر.
اخلاق خيلي عجيب است. گاهي يک خُلق پسنديده باعث ميشود منجي انسان بشود، انسان را نجات ميدهد. يک روايتي را يک وقتي ديدم بعضي از کفار را مسلمين در جنگ اسير کردند،حکم کافر حربي در اسلام مشخص است نه خونش و نه مالش هيچکدام محترم نيست، اسلام را به اينها عرضه کردند و قبول نکردند و اينها را کشتند، به نفر دهم که رسيد پيغمبر به آن کسي که اينها را ميکشت، فرمود: دست نگه دار و اين را نکش، آن مرد گفت من را راحت کنيد رفقاي من را کشتيد، پيغمبر فرمود: گفت نه، الآن جبرئيل به من يک خبري را گفت که خداي متعال ميفرمايد: اين را نکشيد انه رجلٌ کريم، تا اين را گفت، گفت اشهد أن لا اله الا الله و أنک محمد رسول الله، گفت من دانستم شما پيغمبري، چون که شما اين را خبر نداشتي که چنين خصلتي دارم. گاهي يک خصلت پسنديده باعث نجات انسان ميشود هم در دنيا و هم در آخرت.
سامري وقتي مردم را اغوا کرد و کاري کرد که وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ [13]، اين آدمي که مردم را اغوا کرده سزايش کشتن است اما جبرائيل آمد خدمت موسي و گفت خداي متعال فرمود سامري را نکش فإنه رجلٌ سخي، آدم سخاوتمندي است، لذا موسي به او گفت إذهب أن تقول لامصاص يک گروهي در مصر هستند که عنوانشان لامصاص است. اخلاق گاهي منجي ميشود، اين دو چيز که شخصيت انسان را رقم ميزند.
3) عمل انسان
امر سومي که شخصيت ساز است عمل انسان است، گاهي فداکاري و ايثار شخصيت انسان را ميسازد، شجاعت، الآن در شاهنامه، محور رستم است، رستم را به عنوان يک پهلوان ميشناسند ولو آن چيزهايي که در قالب نظم درباره ايشان غلو شده شايد اينطوري نباشد ميگويند فردوسي گفت که «رستم يلي بود در سيستان، منش کردمش رستم داستان» اما بهر حال شجاعت او را ماندگار کرد، مثال ميزنند که فلاني مثل رستم ميماند، در همه زمينهها، هم در اخلاق مثبت و هم اخلاق منفي، هم در فضائل وهم در رذائل، هر دويش شخصيت ساز است منتهي فضائل از انسان يک شخصيت مثبت ميسازد رذائل از انسان يک شخصيت منفي ميسازد، و الاّ هر دويش شخصيت ساز است، اين هم راجع به عمل. عمل شخصيت انسان را ميسازد.
اشاره:
خداي متعال در قرآن مجيد معمولاً اعتقاد را با عمل ذکر ميکند، إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ [14]، چون تنها اعتقاد کارساز نيست، انسان بايد اهل عمل باشد. « إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا...»[15] اين آيه را که انسان ميخواهد در سوره مبارکه انعام است، «يوْمَ يأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّکَ لا ينْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ»[16] اين يکي. يک فرض است، چون قيامت همه مؤمن مي شوند و آن کافر هم مؤمن ميشود کسي که لم تکن آمنت من قبل در قيامت ايمانش به درد نميخورد، اين يکي. فرض دوم: او کسبت في ايمانها خيرا، ايمان داشته اما عمل نداشته.
اينکه گاهي سر زبانهاست که خداوند بهشت را به بهانه ميدهد دروغ است! خداوند متعال بهشت را به بها ميدهد نه به بهانه، به عمل ميدهد نه تنها صرفاً به اعتقاد. اين آيات را ببينيد، قُلْ لِعِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا بَيْعٌ فِيهِ [17] و ... قيامت روز معامله و دوستي نيست، خدا ميفرمايد بگو نماز بخوانند و بگو انفاق کنند، به مؤمنين بگو أقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ[18]، اينها کارساز است، نه بيع و نه معامله و نه دوستي کارساز نيست.
بنابراين در قيامت آنچه باعث نجات است عمل باشد، يک حديثي هست هم به آقا امام حسين صلوات الله عليه ديدم نسبت داده شده و هم به حضرت صادق(ع)، عن ابي عبدالله. ابي عبدالله در اصطلاح حديثي؛ امام صادق(ع) است اما گاهي هم اطلاق به امام حسين(ع) شده و کنيه امام حسين(ع) هم ابي عبدالله است، منتهي در روايات به ايشان ابي عبدالله نميگويند، از هر دو بزرگوار نقل شده. صدر اين حديث اين است »إن الله عزوجل قد ضمن لمن اتقاه أن يحوّله عمّا يکره إلي ما يحب«، هر کسي تقوا داشته باشد خدا از حالت چيزي که مکروه ميداند ناخوشايندش هست او را بر ميگرداند به آنچه دوست دارد، اين يکي از آثار تقواست و يرزقه من حيث لا يحتسب ... اين صدر حديث است.
در ذيل حديث، امام(ع) ميفرمايند: إن الله عزوجل لا يخدع عن جنّته بهشت را با فريبکاري و خدعه و نيرنگ و کلک نميشود از خدا گرفت، خدا مخدوع نمي شود و لا ينال الله عنده إلا بطاعته، بايد انسان طاعت داشته باشد تا ينال و الا لا ينال. از انسان عمل ميخواهند، بهشت را به بها ميدهند و به ارزش و کار ميدهند نه به بهانه.
يک آيه ديگري يادم آمد؛ در سوره مبارکه الحاقة است اين سوره هاي مکي را خيلي عنايت کنيد خيلي عجيب است؛ بعد که خداي متعال ميفرمايد يومئذ تعرضون شما در قيامت عرضه ميشود لا تخفي منکم خافية هيچ چيزي مخفي نميماند، به بهشتيان گفته ميشود كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئًا بِمَا أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخَالِيَةِ [19]، اين کلوا و اشربوا به خاطر ما أسلفتم في الايام الخاليه است و به خاطر کارهايي است که در دنيا انجام ميدهيد، انسان بايد اهل عمل باشد.
منتهي قرآن عمل را با وصف صالح معمولاً ميآورد، إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ[20].
4) دانش و علم
چهارمين چيزي که شخصيت انسان را رقم ميزند از نظر قرآن و روايات، دانش و علم انسان است. علم شخصيت ساز است، علم انسان را بلند آوازه ميکند، « يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ »[21]، « قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ »[22]، « إِنَّمَا يخْشَي اللّه مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ »[23] خشيت مال علماست، چرا؟ چون ضريب معرفتي بالا رفته، معرفت پيدا کرده.
کمونيستها قبل از انقلاب براي اينکه جوانها را بربايند ميگفتند دين زاده ترس است، بشر چون ميترسد ميخواهد يک پناهي داشته باشد معتقد به دين شده، خيلي روي اين مسئله مانوري دادند و براي يک عدهاي هم به ظاهر جذابيت داشت. قرآن دقيقاً برخلاف اين را ميگويد که دين نتيجه علم است نه نتيجه ترس. اواخر سوره مبارکه اسراء است « قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلي عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً.»[24] دين نتيجه علم انسان است، اميرالمؤمنين(ع) فرمود، (در ارشاد القلوب ديلمي هست) فرمودند:
يا مُؤمِنُ اِنَّ هذَا العِلمَ وَالاَدَبَ ثَمَنُ نَفْسِكَ فَاجْتَهِد فى تَعَلُّمِهِما ، فَما يَزيدُ مِنْ عِلْمِكَ وَ اَدَبِكَ يَزيدُ فى ثَمَنِكَ وَ قَدْرِكَ ، فَاِنَّ بِالْعِلْمِ تَهْتَدى اِلى رَبِّكَ وَ بِالاَْدَبِ تَحْسِنُ خِدْمَةَ رَبِّكَ وَ بِأَدَبِ الْخِدْمَةِ يَسْتَوجِبُ الْعَبْدُ وَلايَتَهُ وَقُرْبَهُ ، فَاقْبَلِ النَّصيحَةَ كى تَنْجُوَ مِنَ الْعَذابِ...؛[25]
تلاش کنيد علمتان افزوده شود ارزش انسان به دو چيز است به علم و ادب انسان، إنّ هذا العلم والادب ثمن نفسک، قيمت تو علم و ادب توست، بعد فرمود بالعلم تعرف الرب، انسان با علم به خدا ميرسد و بالادب تحسن خدمة الرب وقتي انسان ادب آموخت با ادب انسان خوب خدا را بندگي ميکند.
نکته:
ما الفرق بين الاخلاق و الادب؟ الاخلاق و الادب لفظان مترادفان يا مفهوماً و مصداقاً اخلاق و ادب با هم فرق ميکند؟ چه تفاوتي بين اين دو تا هست. آيا مترادف است يا فرق ميکند؟ اين را بررسي کنيد.
علي اي حال اين چهار چيز شخصيت انسان را ميسازد، اعتقاد، اخلاق، عمل صالح و دانش.
در اين چهار چيز فاطمه زهرا(سلام الله عليها) در اوج قله است چون ايام فاطميه است عرض ميکنم اما در اعتقاد، ، يکي از القاب حضرت زهرا(سلام الله عليها) صديقه است و کثيرة الصدق لأباها. بعد اين لقب را عامه دزديدند هم روي اولي گذاشتند و هم روي دخترش! ميگويند صديقه ابنة الصديق است. از اين نوع غصبها و سرقتها خيلي فراوان است.
من يک حديثي را عرض کنم؛ ابن ماجه در سنن خود، يکي از صحاح سته است، يک حديثي را از اميرالمؤمنين(عليه السلام) نقل ميکند ذيل آن را ببينيد رجاله ثقات، رجال اين حديث از نظر آنها ثقات هستند، اميرالمؤمنين(ع) در رحبه کوفه فرمود: أنا عبد اللّه و أخو رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و أنا الصدّيق الأكبر، لا يقولها بعدي إلاّ كذّاب مفتر، و لقد صلّيت قبل الناس سبع سنين [26]، صديق لقب اميرالمؤمنين است لا يقولها الا مفترٍ کذاب، هر کسي بگويد افترا بسته و دزدي کرده، سرقت کرده.
علي اي حال فاطمه(زهرا سلام الله عليها) صديقه است، اين در زمينه اعتقاد.
در زمينه اخلاق، هر چقدر ميخواهيد اخلاق فاطمه زهرا را ببينيد پيغمبر را ببينيد. فاطمه زهرا(س) کپي رسول خداست، راه رفتنش، حرف زدنش، اخلاقش، يک پرده از اخلاق حضرت زهرا را عرض کنم: يک روز اميرالمؤمنين فرمودند چيزي در منزل هست؟ ايشان گفت نه. اميرالمؤمنين فرمود چرا نگفتي؟ گفت يَا أَبَا اَلْحَسَنِ إِنِّي لَأَسْتَحْيِي مِنْ إِلَهِي أَنْ أُكَلِّفُكَ مَا لاَ تَقْدِرُ عَلَيْهِ [27] من از خدا شرم ميکنم از شما چيزي را مطالبه کنم که مقدور شما نيست!
اين روزهاي آخر عمر به اميرالمؤمنين گفت يا ابن عم! ، ما عهدتني کاذبة ولاخائنة ولا خالفتک منذ عاشرتني. [28]
عمل فاطمه زهرا(سلام الله عليها) را ببينيد، مَتيٰ قامَتْ فِي مِحرابِها بَينََ يدَي رَبِّها جَلَّ جَلالُهُ زَهَرَ نُورُها لِمَلائِکَةِ السَّماءِ کَما يزهَرُ نُورُ الْکَواکِبِ ِلاَهلِ ا ْلاَرضِ وَ يقُولُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَلائِکَتِه يا مَلائِکَتِي أُنظُرُوا إليٰ اَمَتي فاطِمَةَ سَيدَةُ إمائي قَائِمَةٌ بَينَ يدَي تَرتَعِدُ فَرائِصُها مِنْ خِيفَتِي وَ قَدْ أَقبَلَتْ بِقَلبِها عَليٰ عِبادَتي [29].
حسن بصري را مي شناسيد و با اهلبيت زاويه دارد، ولي اين تعبير را راجع به حضرت زهرا دارد عن الحسن البصري: ما کان في هذه الاُمّة اعبد من فاطمة(س) کانت تقوم حتي تورّم قدماها..[30]
علم حضرت زهرا(س)؛ «لاحدثک بما کان و بما هو کائن و بما لم يکن الي يوم القيامه حين تقوم الساعة»، اين روايت صحيح يا موثقه را ببينيد در باب مولد الزهرا، کان يأتيها جبرائيل و يحدثها جبرائيل از گذشته، آينده، اينها را به حضرت زهرا ميفرمود و اميرالمؤمنين سلام الله عليها اينها را مينوشت و شد کتاب علي،همين چيزهايي است که اقا اميرالمؤمنين نوشته، حضرت زهرا اوج است.
روضه:
چه کرد اين داغ؟! تمام سوز و گدازهاي اميرالمؤمنين(ع) بعد از شهادت حضرت زهراست. چون تا پيغمبر بود که پيغمبر، پيغمبر که رفت آينهي تمام نماي رسول خدا حضرت زهرا بود، يک وقت احساس کرد ديد هيچ کسي را ندارد. پيغمبر فرمود يا ابا الريحانتين عن قريب يلحد رکناک اي پدر دو گُل، عن قريب دو رکن تو از ميان ميرود، فلما قبض رسول الله قال هذا رکن الاول فلما قبضت فاطمه قالوا هذا رکن الثاني، نميدانم چه کرد داغ فاطمه.
در طول عمر اميرالمؤمنين را ببينيد، سيره حضرت را ببينيد سابقه ندارد يک جا گفته باشد صبر من کم شد؟
قلّ يا رسول اللّه عن صفيتك صبري، و قلّ عنها تجلدي، إلّا أن لي التأسي بسنتك، و في فرقتك موضع تعزّ. إنا للّه و إنا اليه راجعون، قد استرجعت الوديعة، و أخذت الرهينة و اختلست الزهراء، فما أقبح الخضراء و الغبراء! يا رسول اللّه: أما حزني فسرمد، و أما ليلي فمسهد، و لا يبرح ذلك من قلبي حتى يختار اللّه لي دارك التي أنت بها مقيم. كمد مبرح و هم مهيج! سرعان ما فرق بيننا يا رسول اللّه! فبعين اللّه تدفن ابنتك سرا، و يهتضم حقها قهرا، و يمنع إرثها جهرا.[31]
اين حزماً هم در کافي است و هم در نهج البلاغه است، حزم را معمولاً شراح خطبه گفتند ظلم اما حزم غير از ظلم است، در قرآن هم کنار هم قرار دارد و لا يخاف ظلماً و را حزما. خدا رحمت کند مرحوم آيت الله حاج آقا مرتضي حائري را ميفرمود حزم معنايش ظلم نيست حزم خُرد کردن را ميگويند و شکستن را ميگويند. يعني يا رسول الله من و فاطمه را خرد کردند.
اينجا بود که کنار قبر فاطمه صدا زد. نفسي على زفراتها محبوسة * يا ليتها خرجت مع الزفرات لا خير بعدك في الحياة وإنما * أخشى مخافة ان تطول حياتي[32] ، فراق زهرا آنقدر اثر گذاشت که اميرالمؤمنين از خدا طلب مرگ ميکند، زينب هم وقتي ديد حسين به طرف ميدان ميرود طلب مرگ کرد صدا زد يا أخي! و يا قرّة عيني ليت الموت أعدمني الحياة[33].
-----------------
[1] حدیث را اگر خواستید ببینید حموئی در فرائد السمطین نقل کرده. او امام عصر خودش بوده در خطه خراسان و از علمای عامه است و استاد ذهبی است، ذهبی به عنوان استاد از او یاد میکند، این حدیث در کتاب ایشان به نام فرائد السمطین نقل کرده.
[2] سوره حجرات آیه 7
[3] همان
[4] سوره حجرات آیه 7
[5] مکارم الاخلاق ،ص8
[6] تحف العقول، ص ۲۱۵
[7] محمدی ری شهری،دانشنامه میزان الحکمه،ج4،ص312
[8] فرهنگ قرآن،ج27،ص176
[9] سوره آل عمران ص 159
[10] سوره قلم ، آیه 4
[11] سوره قصص،آیه 76
[12] سوره قصص آیه 77-78
[13] سوره بقره آیه 93
[14] سوره عصر ، آیه 3
[15] سوره کهف آیه 107-108
[16] سوره انعام آیه 158
[17] سوره ابراهیم آیه 31
[18] همان
[19] سوره حاقه، آیه 24
[20] سوره مریم ، آیه 96
[21] سوره مجادله، آیه 11
[22] سوره زمر،آیه 9
[23] سوره فاطر،آیه 138
[24] سوره اسراء،آیه 37
[25] بحارالانوار، ج1،ص،180- روضة الواعظین، ص11
[26] إعلام الوری بأعلام الهدی , جلد 1 , صفحه 360
[27] المناقب , جلد 2 , صفحه 76
رَوَتِ اَلْخَاصَّةُ وَ اَلْعَامَّةُ مِنْهُمْ اِبْنُ شَاهِينٍ اَلْمَرْوَزِيُّ وَ اِبْنُ شِيرَوَيْهِ اَلدَّيْلَمِيُّ عَنِ اَلْخُدْرِيِّ وَ أَبِي هُرَيْرَةَ : أَنَّ عَلِيّاً أَصْبَحَ سَاغِباً فَسَأَلَ فَاطِمَةَ طَعَاماً فَقَالَتْ مَا كَانَتْ إِلاَّ مَا أَطْعَمْتُكَ مُنْذُ يَوْمَيْنِ آثَرْتُ بِهِ عَلَى نَفْسِي وَ عَلَى اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ فَقَالَ أَ لاَ أَعْلَمْتَنِي فَأَتَيْتُكُمْ بِشَيْءٍ فَقَالَتْ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ إِنِّي لَأَسْتَحْيِي مِنْ إِلَهِي أَنْ أُكَلِّفُكَ مَا لاَ تَقْدِرُ عَلَيْهِ فَخَرَجَ وَ اِسْتَقْرَضَ مِنَ اَلنَّبِيِّ دِينَاراً فَخَرَجَ يَشْتَرِي بِهِ شَيْئاً فَاسْتَقْبَلَهُ اَلْمِقْدَادُ قَائِلاً مَا شَاءَ اَللَّهُ فَنَاوَلَهُ عَلِيٌّ اَلدِّينَارَ ثُمَّ دَخَلَ اَلْمَسْجِدَ فَوَضَعَ رَأْسَهُ فَنَامَ فَخَرَجَ اَلنَّبِيُّ فَإِذَا هُوَ بِهِ فَحَرَّكَهُ وَ قَالَ مَا صَنَعْتَ فَأَخْبَرَهُ فَقَامَ وَ صَلَّى مَعَهُ فَلَمَّا قَضَى اَلنَّبِيُّ صَلاَتَهُ قَالَ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ هَلْ عِنْدَكَ شَيْءٌ نُفَطِّرُ عَلَيْهِ فَنَمِيلَ مَعَكَ فَأَطْرَقَ لاَ يُجِيبُ جَوَاباً حَيَاءً مِنْهُ وَ كَانَ اَللَّهُ أَوْحَى إِلَيْهِ أَنْ يَتَعَشَّى تِلْكَ اَللَّيْلَةَ عِنْدَ عَلِيٍّ فَانْطَلَقَا حَتَّى دَخَلاَ عَلَى فَاطِمَةَ وَ هِيَ فِي مُصَلاَّهَا وَ خَلْفَهَا جَفْنَةٌ تَفُورُ دُخَاناً فَأَخْرَجَتْ فَاطِمَةُ اَلْجَفْنَةَ فَوَضَعَتْهَا بَيْنَ أَيْدِيهِمَا فَسَأَلَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنّٰى لَكِ هٰذٰا قَالَتْ هُوَ مِنْ فَضْلِ اَللَّهِ وَ رِزْقِهِ إِنَّ اَللّٰهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشٰاءُ بِغَيْرِ حِسٰابٍ قَالَ فَوَضَعَ اَلنَّبِيُّ كَفَّهُ اَلْمُبَارَكَ بَيْنَ كَتِفَيْ عَلِيٍّ ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ هَذَا بَدَلُ دِينَارِكَ ثُمَّ اِسْتَعْبَرَ اَلنَّبِيُّ بَاكِياً وَ قَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لَمْ يُمِتْنِي حَتَّى رَأَيْتُ فِي اِبْنَتِي مَا رَأَى زَكَرِيَّا لِمَرْيَمَ وَ فِي رِوَايَةِ اَلصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنَّهُ أَنْزَلَ اَللَّهُ فِيهِمْ وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ .
[28] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال , جلد 11 , صفحه 1066
[29] مجلسی، بحار، ج 43، ص 172.
[30] مناقب، ج 3: ص 341
[31] التستري، القاضي نور الله، إحقاق الحق و إزهاق الباطل ج33ص385
[32] ابن شهرآشوب، المناقب - ط المكتبة الحيدرية،ج1،ص207
[33] خوارزمی،مقتل الحسین(ع)،ج1،ص338